حقیقت غایی؛ رویکردها و نگرشها
لینک اصلی : http://hosseinighalehbahma.blogfa.com/post-4.aspx
برگرفته از وبلاگ شخصی استاد حسینی قلعه بهمن
سیداکبر حسینی
منبع: مجله معرفتِ شماره ۸۸
مقدّمه
یکی از مباحث مهم فلسفه دین، بررسی نگرشهای متفاوتی است که در میان ادیان، آیینها، مکتبها و برخی اندیشمندان نسبت به خدا و حقیقت غایی وجود دارد. دیدگاههای متفاوت هر چند ناشی از انحراف از مسیر مستقیم توحید و یکتاپرستی است ولی با این حال، به سبب وجود این نگرشهای گوناگون و متفاوت به حقیقت غایی در عالم، این مبحث از کلیدیترین و مبناییترین مباحث حوزه فلسفه دین است. بدون در نظر گرفتن این بحث، شاید بسیاری از استدلالها در این حوزه جایگاه و معنای اصلی خود را نمییابند و حتی ممکن است باعث سوء تفاهم شوند و کسانی که درباره مسئلهای از مسائل حوزه دین و فلسفه دین با یکدیگر به مباحثه پرداختهاند، نتوانند مراد و مقصود خود را به یکدیگر منتقل نمایند.
با توجه به این نکته، نوشتار حاضر در صدد است نگاهی هر چند کوتاه و سریع به این مبحث بیفکند تا بتواند اندکی به وضوح اصطلاحات و دیدگاهها در این بخش یاری رساند.
مفهوم خدا و رویکردهای متفاوت به آن
رویکردهای گوناگون نسبت به خداوند1 را میتوان در یک تقسیم اولیه ذیل دو گروه و طیف مثبت و منفی قرار داد:
الف. دیدگاههای منفی
1. الحاد:2 واژه الحاد در زبان فارسی به معنای «از دین برگشتن، ملحد شدن، بیدینی، بدکیشی»3 آمده است. اما معادل انگلیسی این واژه یعنی Atheism از دو بخش Aو theismتشکیل شده است. A در زبان انگلیسی حرف نفی است و برای منفی کردن واژگان و اصطلاحات به کار میرود و theism از دو بخش theos و ism تشکیل یافته است. Theos واژهای است یونانی به معنای خدا و امر الوهی که معادل لاتین آن Deus میباشد. بدینسان، میتوان گفت که دیدگاه الحادی در حقیقت «بیاعتقادی به وجود خدا و یا خدایان است.»4 در این رویکرد نه تنها وجود خدای یکتا پذیرفته نمیشود، بلکه وجود هر موجود الوهی و حتی موجودات الوهی به عنوان خدایان متعدد انکار میگردد. این رویکرد در دورانها و مناطق گوناگون اشکال و صور متعددی به خود گرفته است.5
لازم به ذکر است که این عنوان، گاه به صورت عام به کار میرود که شامل تمام رویکردهای منفی درباره خداست و گاه نیز به طور خاص موردنظر قرار گرفته و در داخل طیف منفی نشاندهنده افراطیترین نگرش میباشد.
2. طبیعتگرایی:6 طبیعتگرایی نیز همانند الحاد منکر وجود خدا و موجودات الوهی است؛ به این معنا که اساسا در عالم وجود غیر از موجودات مادی موجود دیگری یافت نمیشود و دایره موجودات محدود به موجودات مادی است. مشهورترین نحلههای طبیعتگرا، با عنوان مادهگرایان7 شهرت یافتهاند که معتقدند در عالم صرفا موجودات مادی وجود دارند.8
طبیعتگرایان در مواجهه با رویکردهای دینی و اخلاقی، که ماورایی و مافوق طبیعی به نظر میرسند، با تلاش فراوان بر آن شدهاند که تبیینهایی محسوس و ـ به اصطلاح ـ طبیعی برای آن پدیدهها ارائه نمایند. برای مثال، زیگموند فروید مفهوم خدا را ناشی از یک توهّم و یک فرافکنی از والدین در دوران کودکی تلقّی میکند و به طور کلی برای آن واقعیتی در نظر نمیگیرد9 و یا حتی آن را ناشی از یک روان رنجوری که به واسطه سرکوبی به وخامت گراییده است تفسیر میکند.10 کارل مارکس هم در تبیین پدیدههای دینی و سِرّ گرایش مردمان به دین، مفهوم خدا را با تلاشی وافر، اینگونه و با نگاهی طبیعی انگار توجیه و تبیین میکند.11 امیل دورکیم نیز دین و پدیدههای دینی همچون خدا را بدین شکل تفسیر میکند: «ادعاها و اظهارات دینی اگر به عنوان نمادی از جامعه تفسیر شوند، بهترین تبیین را برای خود یافتهاند و در واقع، معبود حقیقی (خدا) گروه اجتماعی است. بر این اساس، رفتار دینی دینمداران را میتوان به تمام و کمال در یک علم الاجتماع نظاممند مطالعه کرد.»12 به هر تقدیر، با اندکی دقت متوجه میشویم که این رویکرد تفاوت چندانی با الحاد ندارد، مگر در این نکته که بیعتگرایی اساسا ماورای ماده را منکر است و الحاد ممکن است (دست کم در عالم نظر و احتمال) در انکار عالم ماورای ماده تا این حد افراطی نباشد و صرفا به انکار وجود حقیقت غایی بپردازد.
3. لاادریگرایی:13 واژه «gnostisic» که در حقیقت واژهای با پیشینهای یونانی است، به عارف و کسی که به امکان شناخت برخی حقایق عالم اعتقاد دارد اطلاق میگردد و در برابر این واژه Agnostic، انگشت اشارت به سوی شخصی دارد که معتقد است در وادی خاصی دارای معرفت کافی نیست و یا گمان میکند که در شاخهای خاص امکان معرفت برای او وجود ندارد. از اینرو، در نظرگاه وی، لازم است هیچگونه اعتقادی راجع به آن مسئله خاص و آن وادی ویژه، حاصل ننماید.
این رویکرد نیز دارای صورتها و شکلهای گوناگونی میباشد. در یک نگاه بدوی و در یک طبقهبندی ساده، در این رویکرد سه تقریر عمده میتوان یافت.
1. تقریر ضعیف: در این تقریر ـ برای مثال ـ کسی به دنبال کسب معرفت درباره وجود یا عدم وجود خداست، و در این راه تلاش خود را انجام داده و انجام میدهد ولی هنوز به نتیجه لازم نرسیده است (یعنی نه ادلّه کافی برای اثبات دارد و نه استدلالهای مقنع بر انکار.) در این حالت، وی به حالتی میانه باقی مانده و عَلَم لا ادری به دست میگیرد.
2. تقریر متوسط: در این تقریر (که به لاادریگرایی فلسفی نیز معروف است) شخص لاادریگرا بر آن است که آدمی توانایی اثبات عقلی وجود یا عدم وجود خدا را ندارد و به طور کلی، عقل را در این وادی راهی نیست. برای مثال، تی. اچ. هاکسلی (1895ـ1825) از پیروان سرسخت داروین و مبتکر واژه لاادریگری در غرب، بر این عقیده است که اولا، آموزههای مسیحیت اثبات عقلانی و یا تجربی نشدهاند و اساسا غیر قابل اثبات میباشند و ثانیا، تفکر عقلانی بر محور امور متافیریکی راهی ندارد. از همین روی، وی انکار و رد تفکر عقلانی راجع به امور متافیزیکی را از جمله اصول لاادریگری بر شمرده است. البته در نظر وی تجربه و مشاهده حسی نیز اختصاص به امور عینی و مادی دارد.14 پس در منظر وی راهی برای نیل به حقایق متافیزیکی باقی نمیماند و از اینرو، چارهای جز تمسّک به لاادریگری در باب اعتقادات و باورهای دینی، که عمدتا متافیزیکیاند، باقی نمیماند. تفاوتی که میان دو تقریر اول و دوم دیده میشود این است که در تقریر نخست، شخص صرفا راجع به خود و تلاش خود حکم به ناتوانی میکند و حال آنکه در فرض دوم از پایه و اساس توان دستیابی عقلانی به حقیقت را دور از دسترس آدمی قرار میدهد. لازم به یادآوری است افرادی که به این تقریر کشیده شدهاند خود نیز دو دسته تقسیم میگردند:
دسته اول کسانی هستند که جایگزینی برای عقل و سایر ابزار معرفتی متعارف انسان معرفی میکنند و در نهایت، امکان اعتقاد به خدا و امور ماورایی را تثبیت مینمایند. کییرکگارد (1885ـ1813) از برجستهترین این افراد است. در نظر وی، پژوهش عقلی فرایندی تقریبی است که شخص در ضمن آن اندک اندک به پاسخ نهایی مسئله خود «نزدیک» میشود ولی هرگز به حل نهایی آن نمیرسد؛ زیرا همیشه قراین و استدلالهای دیگری نیز وجود دارند که لازم است به آن توجه کند و آنها را مورد مطالعه قرار دهد. بنابراین، شخص دایم در حالت لاادریگری باقی است و دایم باید اعتقاد به خدا را به تعویق بیندازد و منتظر استدلالهای جدید له و علیه وجود خدا باشد. اما همه میدانیم که حتی یک لحظه بدون خدا زندگی کردن، خسارتی است جبرانناپذیر. از اینرو، چارهای جز این نداریم که به درون ایمان جست زده و ایمان را از درون خود بجوشانیم15 و بدون اینکه استدلال و دلیلی مقنع در اختیار داشته باشیم خود را متعهد به پذیرش خدا سازیم.
انسان باید به جای استدلال عقلانی، ایمان بیاورد بدون اینکه هیچ دلیل و یا قرینهای حاکی از صدق اعتقادش وجود داشته باشد.16 منظر، کار را تا به آنجا میکشد که میگوید: انتخاب اعتقاد بر اساس استدلال عقلانی همانا انتخابی مبتنی بر ظاهر است که هر آن ممکن است خطا بودن آن منکشف گردد و شخص به دلیل این انتخاب مورد ملامت و سرزنش قرار گیرد. بدینسان، وی ایمان را جایگزین عقل میکند.
«بدون خطر کردن، ایمانی در کار نیست. ایمان دقیقا تناقض میان شور بیکران روح فرد و عدم یقین عینی است. اگر من قادر باشم خداوند را به نحو عینی دریابم دیگر ایمان ندارم، اما دقیقا از آنرو که به این کار قادر نیستم، باید ایمان آورم».17
البته امثال کییرکگارد الهیات طبیعی را چندان مورد پسند خود نمیدانند و بیشتر به الهیات وحیانی یا نقلی گرایش دارند.18
گروه دوم کسانی همانند هاکسلی هستند که در این راه جایگزینی برای عقل معرفی نمیکنند و آدمی را به نظر خودشان در همان حالت تحیّر و لاادریگری باقی میگذارند.
3. تقریر افراطی: در این تقریر و به عقیده پیروان این رویکرد (از جمله، ویلیام کی. کلیفورد) اولا، آدمی توانایی اثبات عقلی اعتقادات دینی خود را ندارد و ثانیا، هر اعتقادی باید بر مبنای عقل و استدلال عقلانی باشد، وگرنه شخص در آن اعتقاد دچار خیانت شده است. به دیگر سخن، این عده یک حکم اخلاقی نیز به دیدگاه خود افزودهاند: اگر کسی بر اساس دلایل ناکافی به امری اعتقاد پیدا کند، به دلیل اینکه تأثیر این اعتقاد صرفا منحصر به خود فرد معتقد نمیگردد و دایره نفوذ آن فراتر از خود اوست، اخلاقا دچار خطایی غیر قابل اغماض شده است. این عده با استفاده از این نکته به نوعی اخلاق باور19 رسیدهاند که بر اساس آن، مطابق عبارتی که از کلیفورد نقل شده »همیشه، همه جا و برای همه کس، اعتقاد به هر چیزی بر مبنای قراین ناکافی، کاری خطا و نادرست است».20
پس، در این مبنا اولا، اعتقاد به وجود خدا بر اساس استدلال عقلی ناممکن است و شخص نمیتواند به این حقیقت معتقد شود. بر این اساس، در این رویکرد نوعی لاادریگری حاکم میگردد. ثانیا، چون این گروه از جهت اخلاقی نیز این کار را خطا میشمارند، در واقع نوعی رویکرد منفی نسبت به خدا و حقیقت غایی را تجویز میکنند. از اینرو، ما نیز این رویکرد را در طیف منفی و زیر مجموعه طیف الحاد قرار دادیم.
افرادی همچون تی. اچ. هاکسلی (1895ـ1825) ویلیام کی.کلیفورد(1879ـ1845) چالرز داروین(1882ـ1809) جان استورات میل(1873ـ1807) هربرت اسپنسر(1903ـ1820) و لزلی استیفن(1904ـ1832) از مشهورترین لاادریگرایان قرن نوزدهم غرب میباشند.
4. شکگرایی:21 در حوزه باور به خدا، شکگرایی یکی از نگرشهای موجود است که به نوبه خود از طرفدارانی نیز برخوردار است. پیش از اینکه به این رویکرد بپردازیم به این نکته اشاره میکنیم که شکگرا، درباره وجود یا عدم وجود چیزی شک و تردید دارد و ممکن است روزی از این شک و تردید خارج شود و با ادلّه له و یا علیه آن قانع شود، ولی لاادریگرا، همانگونه که توضیح داده شد، با بیان عبارت «نمیدانم» و یا «نمیتوانم بدانم» امکان معرفت و رهایی از تردید را بکلی از خود سلب مینماید. این رویکرد را میتوان با دو نگاه مورد بررسی قرار داد: شکگرایی عام و شکگرایی خاص.
در شکگرایی عام، فرد شکگرا به تمام معنا در وجود هر چیزی شک و تردید دارد و در میان سایر امور درباره وجود یا عدم خدا و موجودات الوهی هم مردد است. این رویکرد، که به نوبه خود از یونان باستان پیش از سقراط مایه میگیرد، امکان کسب معرفت درباره حقیقت عالم را منتفی میشمارد و نیل به باور موجهی راجع به اشیای عالم را مردود میانگارد.22 اما شکگرایی خاص، صرفا وجود خدا و موجودات الوهی را مورد تردید عقلی قرار میدهد و ادلّه اثبات این موجودات را ناکافی بر میشمارد و یا حتی گاه ادلّهای برخلاف این مسئله اقامه مینماید. در برخوردی مصداقی با شکگرایی گرگیاس که مدعی بود چیزی در عالم وجود ندارد و اگر وجود دارد قابل شناخت نیست و اگر قابل شناخت باشد قابل انتقال به غیر نیست،23 نخست در گروه هیچانگاران و سپس در زمره شکگرایان عام قرار میگیرد؛ و افرادی همچون هیوم که متافیزیک را از یک سو و ادلّه اثبات وجود خدا را از سوی دیگر، باطل میانگارند.24
ب. دیدگاههای مثبت
تا اینجا، دیدگاههای منفی درباره خدا و حقیقت غایی، که اغلب به گونهای در صدد انکار وجود خدا بودند، موردنظر و بررسی قرار گرفتند. در این قسمت، نگاهی کوتاه به دیدگاههای مثبت، که به نوعی وجود خدا یا خدایان را میپذیرند، خواهیم داشت و تلاش خود را بر ارائه تصویری ابتدایی و اجمالی از این دیدگاهها متمرکز مینماییم.
1. شرک:25 در آغاز و پیش از اینکه به شرک به عنوان یکی از رویکردهای مثبت و تئیستیک بپردازیم، خاطر نشان میسازیم که دیدگاههای مثبت راجع به خدا و حقیقت غایی، در یک تقسیم کلی دو تلقّی نسبت به این مهم دارند:
الف. تلقّی شخصوار انگارانه نسبت به خدا یا خدایان (Personal God or gods) در این نگرش، خدا به عنوان موجودی در نظر گرفته میشود که خالق عالم است و دارای علم و آگاهی است و با خلق ماسوای خود افعالی را انجام میدهد. این خدا و یا این دسته خدایان، مختارند و میتوانند با سایر اشخاصی که در عالم وجود دارند ارتباط برقرار نمایند. و در حقیقت، گرچه نمیتوان عالم را جدای از او دانست، ولی با این حال، وجودی متشخص دارد که اوصاف خاصی به آن وجود نسبت داده میشود.26
ب. تلقّی غیر شخصوار انگار نسبت به خدا (Impersonal God) در این نگرش، خدا به عنوان موجودی ماورای عالم فرض نمیشود، بلکه نیرویی ساری و جاری در عالم است. بر این اساس، چون این نیرو جدای از عالم نیست، پس از آغاز بوده و عالم نیز از آغاز بوده و به اصطلاح هم عالم و خدا هر دو قدیماند و به تعبیری، واجبالوجود. در این منظر، دیگر خالقیت خدا معنا ندارد و نیز چون امری متشخص نیست، اتصاف او به اوصافی خاص مثل علم و قدرت جا ندارد و نیز چون چیزی متشخص نیست، با او امکان ایجاد ارتباط وجود ندارد و عبادت برای او بیجاست.
اکنون اعتقاد به خدای شخصوار صورتهای گوناگونی به خود میگیرد که شرک یکی از آنهاست.واژه «Poly Theism» در واقع، مرکب است از دو واژه «poly» که در یونانی «polys» به معنای «many» خیلی، تعدادی و زیاد است و «Theism» که به معنای گرایش به خدا (Theos) میباشد. در مجموع، این اصطلاح به معنای گرایش و اعتقاد به بیش از یک خدای شخصوار است. این گرایش خود به صورتهای گوناگونی بروز کرده که در ذیل به برخی از آنها اشاره میگردد:
ـ شرک نوبتی (KathenoTheism27): در این دیدگاه، اشخاص در موقعیتهای گوناگون خدایان متفاوتی را مورد پرستش خود قرار میدهند و در هر برههای از زمان رو به جانب یک معبود میآورند.28 پرستش خدایان متعدد و به صورت نوبتی را میتوان در نزد سومریان مشاهده کرد. تعداد این خدایان در نظر آنها به بیش از چهار هزار بالغ میشد که برخی از آنها بدین قرارند: آنو (خدای آسمان)، انلیل (خدای جنگ)، سین (خدای ماه)، بابار (خدای خورشید)، ائا (خدای آب) و عشتر (خدای مادر و زاد و ولد).29 این نگرش در میان اقوام مختلفی که به نوعی از توحید انحراف یافته بودند مشهود است.
ـ شرک عرضی (Heno Theism30): در این رویکرد، شخص در آنِ واحد به وجود چند خدا در کنار هم اعتقاد دارد، اما از میان آنها، صرفا یکی را به عنوان خدای برگزیده خود در نظر میگیرد و عبادت خود را به آن خدا اختصاص میدهد و سرسپردگیاش را متوجه آن خدا میگرداند. افراد با این نگرش، وجود خدایان متعددی را مفروض میدارند ولی با این حال، در هنگام عبادت فردی و یا جمعی، برای خود یک خدای برگزیده در نظر میگیرند و دیگر خدایان را خدایان فرعی قلمداد مینمایند. آیین هندو به یک معنا این نوع شرک را در بر دارد؛ یعنی اگر وحدت وجود را نادیده بگیریم و نظر خود را از برهمن که در اعتقاد آنها جان جهان است برداریم و به خدایان پایینتر که شخصوار هستند معطوف داریم، در مییابیم که عدهای از آنها به ـ مثلا ـ ویشنو معتقدند و در کنار او شیوه و برهما را خدایان فرعی تلقّی مینمایند و دستهای به برهما دلبستگی تام دارند و آن دو دیگر را درجه دوم محسوب میدارند و دسته سومی شیوه خدای مرگ و نابودی را برتر دانسته و آن دو دیگر را مطیع وی بر میشمارند و بدین سبب، در سرزمین هند برای هر کدام از این خدایان معابد خاصی ساختهاند و در آن معابد به عبادت آن خدای مشخص میپردازند.31
ـ یک خدای معتبر از میان چند خدای موجود (Monolatory): در این رویکرد، شخص در مرحله نخست به وجود خدایان متعددی اعتقاد دارد، ولی از میان آن خدایان فقط یک خدای معتبر و قابل اطاعت برای خود برمیگزیند و سایر خدایان را بی اعتبار دانسته و عبادت آنها را ناکافی برمیشمارد. به گمان برخی از محققان یهودی (مثل جولیوس ول هاوزن)، بنیاسرائیل در آغاز اینگونه عقیدهای را با خود داشتند و در کنار «یهوه» خدایان دیگری را نیز مفروض میداشتند، ولی با این حال، تنها عبادت یهوه را کافی تلقّی مینمودند. این محققان بر آنند که پس از اسارت بابلی، یهودیت کم کم تبدیل به یک دین یکتاپرست شد و توحید را برای خود برگزید.32 البته این نکته مغفول نماند که در دیدگاه ما، یهودیت تحریف نشده یک دین الهی و توحیدی است که از آغاز هم پرچم مبارزه با شرک را بر افراشته و در برابر ادعای الوهیت فرعون و فرعونیان قد علم کرده است و این برداشت برخی از محققان از ناآگاهی آنان و یا حتی گاهی اوقات از تکیه آنها بر متون تحریف شده عهد عتیق نشأت میگیرد.
ـ دوگانه پرستی (Dualism): دوگانه پرستی یا آیینهای مبتنی بر ثنویت عمدتا برای عالم دو خالق خیر و شر در نظر میگیرند و نیکیهای عالم را به خدای خیر و شرور آن را به خدای شر منتسب میدارند. بارزترین نمونه این رویکرد را در آیین گنوسی که پیش از مسیحت در یونان و نقاط دیگر رایج بود و حتی پولس قدیس اندکی به آن آیین گرایش داشت میتوان مشاهده کرد. البته گنوسیگری بعدها در قرن دوم میلادی احیا شد و برای عالم دو خالق خیر و شر را مدّنظر قرار داد. در این نگرش، یهوه مذکور در عهد عتیق، به عنوان خالق عالمِ ماده، سراسر پستی و خالق شرور به شمار میرفت و خدای متعال بس منزّهتر از آن محسوب میگشت که این عالم سراسر پلیدی را خلق نماید. به هر ترتیب، در این رویکرد دو خالق وجود دارد: خدای خیر مطلق و خدای خالق عالم ماده یا همان یهوه عهد عتیق. این رویکرد در میان مسیحیان منکوب شد و اعتقاد نامه رسولان در پاسخ به این رویکرد و رویکرد مرقیون تدوین گردید.33 شاید با اندکی مسامحه آیین زردشتیگری هم از جمله آیینهای ثنوی به شمار آید، هر چند به نظر میرسد در این رابطه باید دقت بیشتری به خرج داد و دیدگاه آنها را به دیدگاههای توحیدی نزدیکتر دید.
2. توحید خداباوری:34 در میان طیف مثبت رویکردها به خدا، یکتاپرستی و اعتقاد به خدای یگانه از برجستگی و جایگاه خاصی برخوردار است. در این رویکرد اولا، خداوند به عنوان موجودی متشخص مطرح است که با او میتوان ارتباط برقرار کرد و به عبادت او پرداخت؛ ثانیا، این موجود شخصوار، خالق ماسوای خود است و هر آنچه که غیر اوست به دست او خلق شده است. در این دیدگاه، هرچند که موجودات فراانسانی متعددی به عناوین مختلفی همچون فرشتگان وجود دارند ولی با این حال، هیچ کدام از آنها جنبه الوهی ندارند و خداوند متعال تنها موجود الوهی است.
این موجود الوهی علاوه بر اینکه خالق عالم است و بدین سبب صفت خالق بودن به وی نسبت داده میشود، دارای اوصاف دیگری نیز هست که مهمترین آنها را میتوان در اوصافی نظیر قادریت مطلق، عالمیت مطلق، خیر محض بودن، ازلی و ابدی بودن، و حی و قیوم بودن مشاهده نمود. البته موحدان حق تعالی را واجد تمام اوصاف کمالی میدانند و از هر صفت حاکی از نقص و فقدان مبرّا میشمارند. ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) از مصادیق بارز این رویکرد به شمار میروند.
لازم به یاد آوری است که در این رویکرد، نگرشهای خاصی نیز وجود دارد که برخی از آنها مثل دئیسم به دلیل نگاه خاصشان مورد توجه محققان قرار گرفتهاند. بدین روی، ما نیز در این نوشتار به این رویکرد توجه بیشتری مبذول میداریم.
3. دئیسم:35 این رویکرد در اواخر قرن شانزدهم در انگلستان متولد شد و در قرن هجدهم در فرانسه و آلمان رواج یافت36 و تقریبا در قرن نوزدهم برچیده شد و پس از آن، شخصیت علمی مهمی از آن پیروی نکرد.
دئیستهای معروف عبارتند از: لرد هربرت اهل چربوری (1624ـ1583) چارلز بلانت (1693ـ1654) جان تالند(1722ـ1670) آنتونی کالینز (1729ـ1679) متیو تین دال (1733ـ1657)37
در این میان، کسانی نیز هستند که مستقیما دئیست نیستند، ولی از این رویکرد متأثر گردیدهاند؛ افرادی همچون: باروخ اسپینوزا(1632ـ1677) ژان ژاک روسو(1778ـ1712) موسی مندلسون (1786ـ1729) و کانت (1781ـ1724)
دئیسم قایل است این عالم را یک موجود برتر خلق کرده است، امّا بعد از خلق، این عالم را بر اساس قوانینی که در آن تعبیه نموده در مسیری قرار داده تا خودش به حرکت خودش ادامه دهد و دیگر نیازی به دخالت در آن نباشد. در این دیدگاه، خداوند متعال انسان را نیز به گونهای آفریده است که به طور طبیعی و بدون یاری نیروهای ماورایی بتواند راه خود را با عقل و تواناییهای خدادادی خویش پیدا کند و از گذرگاههای گوناگون، بهترین معبر را برگزیده، خود را به سر منزل مقصود برساند. در این منظر، همانگونه که اشاره شد، عقل انسان همه کاره است و هموست که بدون عیب و نقص در صورتی که به حال فطری خود باقی گذاشته شود، میتواند مشکل آدمی را حل کند. مسئله اثبات وجود خدا، اوصاف جلالیه و جمالیه او، قیامت و معاد، همه و همه در توان عقل است و باید به عقل اعتماد کرد. محصول این نگرش الهیات نوینی بود که با نام الهیات طبیعی38 شهرت یافت و منظور از آن همان توان طبیعی انسان بر یافت حقیقت و راه رسیدن به سعادت است. روشن است که نقطه مقابل این الهیات، با نام الهیات وحیانی و یا الهیات مُنزَل و مبتنی بر وحی39 قرار دارد. در این رویکرد، عقل انسان محدود تلقّی شده و بر این اساس، وحی الهی به یاری انسان شتافته تا در وادیهای سرگردانی و حیرت دست او را گرفته و از هلاکت و شقاوت حتمی نجات دهد. شاید به همین سبب است که متیو تین دال کتاب خود را، که به کتاب مقدس دئیستها نیز شهرت یافته است،40 مسیحیت به قدمت خلقت41 نامیده است.
بدینسان، در این نگرش چیزی به نام ارسال رسل و انزال کتب و سنّت مطرح نیست و هر آنچه تأثیرگذار است عقل طبیعی انسان است. در این منظر، عقل طبیعی و فطری انسان برای سعادت او و زندگی دینی و اخلاقی او کفایت مینماید. البته، همین نکته هم باعث میگردید که دئیسم در درون خود رویکردهای مختلفی به دست آورد که در ادامه به مهمترین این تقریرها اشاره میگردد.
تقریرهای دئیسم: دست کم چهار تقریر برای دئیسم وجود دارد:
1. در تقریر اول، فرد دئیست اعتقاد به وجود خداوندی دارد که دارای ویژگیهای ذیل است: از موجودات دیگر برتر است، بینهایت قدرتمند است، از همه چیز آگاه است، خیر محض است، خالق عالم است، تدبیر غایتاندیشانهای برای عالم دارد، آدمیان را با وظایف اخلاقی و دینی خلق کرده است، روز جزا و پاداش قرار داده و عقل آنها را بر این مطلب کافی دانسته است.
این عده پس از پذیرش این ویژگیها، منکر لزوم وحی و هدایت تشریعی خداوند میباشند و عقل آدمی را برای راه بردن به سعادت کافی میدانند.
2. در تقریر دوم، علاوه بر ردّ لزوم وحی و ارسال رسل، از میان اموری که تقریر اول پذیرفته است، قیامت و روز جزا و پاداش را انکار میکند.
3. تقریر سوم، علاوه بر دو نکته مورد انکار دو تقریر پیشین، خداوند را خیر محض و خیرخواه انسان نمیداند.
4. تقریر چهارم، که افراطیترین تقریر دئیسم نیز به شمار میرود، علاوه بر امورِ مورد انکار تقریر سوم، تدبیر غایتاندیشانه خداوند برای عالم را هم انکار میکند. در این دیدگاه، خداوند صرفا عالم را خلق کرده و آن را به حال خود رها کرده است و هیچگونه دخالتی در حرکت عالم ندارد و عالم خودش به حرکت خودش ادامه میدهد تا به مقصد خود نایل آید.42
به هر تقدیر، دئیسم به عنوان یکی از رویکردهای توحید و خدا باوری در اروپا شکل گرفت و توسعه پیدا کرد و در قرن نوزدهم عملا از صحنه اندیشه بشری زدوده شد و امروزه جز برخی آثار و دیدگاههای متأثر از این رویکرد، چیزی از آن باقی نمانده و تقریبا از بین رفته است.
4. همه در خدایی:43 پَنِنْتِئیزم (panentheism) که معادل فارسی آن «همهدرخدایی» است از اجزای مختلفی تشکیل شده است. Pan در یونانی یعنی همه«en» یعنی «در» و theism نیز یعنی «خداباوری». بر این اساس، این واژه یعنی اعتقاد به اینکه تمام حقایق عالم در خدا محقق شدهاند. در این رویکرد، تمام عالم و تمام حقایق عالم در خدا وجود دارند. تمام عالم، بخشی از اجزای خداست.44 البته خدا محدود به عالم نشده و وجودی فراتر از عالم دارد، ولی با این حال، عالم مانند جسم خدا میباشد. دقیقا همانگونه که انسان روح و جسم دارد، خدا نیز این عالم را جسم خود گرفته است و با این جسم به حیات خود ادامه میدهد. فقط باید به این نکته توجه داشت که به همان منوال که روح انسان برتر و فراتر از جسم اوست، خدا نیز از جسم خود، که عالم است، فراتر است و با آن همتا نیست (برخلاف آیین وحدت وجود که عالم را مساوی با خدا و خدا را مساوی با عالم محسوب میدارد).45
الهیات پویشی،46 که در قرن بیستم و با تلاش افرادی همچون آلفرد نورث وایتهد (1947ـ1861) و چالرز هارتشورن (متولد1897) مطرح شد، یکی از مصادیق همهدرخدایی است.47
خدای الهیات پویشی همانند خداشناسی توحیدی کلاسیک متشخص است، اما در الهیات پویشی رابطه میان خداوند و جهان تفاوت چشمگیری دارد: الهیات پویشی هم مفهوم خلق از عدم را مردود میداند، هم تمایز قاطعی را که خداشناسی توحیدی کلاسیک میان خدا و جهان قایل است. تلقّی الهیات پویشی از رابطه خداوند با جهان را میتوان در این عبارت به بهترین وجه بیان کرد: جهان بدن خداوند است، خداوند به میانجی بدنش زندگی میکند، همانگونه که ما به میانجی بدنهایمان زندگی میکنیم. این بدان معناست که خداوند و جهان به رغم تلقّی خداشناسی کلاسیک، کاملا متمایز از یکدیگر نیستند، بلکه جمیع موجودات متناهی، از جمله انسانها، به یک معنا در وجود خداوند مندرجاند.48
به دیگر سخن، در این دیدگاه، میان خداوند و جهان اتّکای متقابل و دو سویه برقرار است و وایتهد تا آنجا پیش میرود که میگوید: «این مدعا که خداوند از جهان متعالی است، همان قدر درست است که بگوییم جهان از خداوند متعالی است. و این مدعا که خداوند جهان را آفرید همان قدر درست است که بگوییم جهان خدا را آفرید».49
در این دیدگاه، واقعی بودن مستلزم تغییر و تحول است و چون خداوند هم امری واقعی است، پس باید در تحول و پویایی باشد؛ بدین معنا که با فرایند خلقت مرتبط است و از تکامل آن متأثر میشود. در این دیدگاه، خدا در شادی بشری ما شریک است و همچنین در درد و رنج انسانها نیز سهیم میباشد.50
به هر تقدیر، این رویکرد به حقیقت غایی، به نظر میرسد از اساس با خداباوری ناسازگاری دارد و چون در این نوشتار در مقام نقد رویکردهای مختلف نیستیم فقط به این نکته بسنده میکنیم که این تصویر از خدا و حقیقت غایی دیگر قابلیت این را ندارد که آن را واجبالوجود و بینیاز محض بدانیم. در واقع، این نگرش با اصل حقیقت غایی بودن این موجود ناسازگاری دارد. به هر حال، این نگرش و نیز اغلب نگرشهای مطرح شده جای نقد و بررسی دارند که در موقعیت مناسب باید به آنها پرداخت.
5. همه خدایی:51 همانگونه که در آغاز دیدگاههای مثبت راجع به حقیقت غایی اشاره گردید، این رویکردها به دو سبک و روش به این حقیقت نظر کردهاند: الف) اینکه حقیقت غایی را شخصوار بدانند؛ ب) اینکه حقیقت غایی را نامتشخص تلقّی کنند. تا به این فراز، این رویکردها، حقیقت غایی را متشخص در نظر میگرفتند، اما در این بخش به دیدگاهی رسیدهایم که خداوند را به مثابه یک روح و یک جان در کالبد جهان دمیده شده میداند و نه یک موجود متشخص و دارای اوصاف خاص. این خدا، نیروی وجود52 است و نه چیزی دیگر. در واقع، در این رویکرد خدا و جهان یکی و واحدند.53
در این دیدگاه، واقعا جهانی جدای از خدا وجود ندارد و هر چه هست خداست؛ به دیگر سخن، در این نگاه تنها یک وجود و یک موجود در عالم محقق است: وحدت وجود و موجود. در این منظر، خدا به هیچ وجه قابل توصیف نیست؛ زیرا همه چیز است.
خدای وحدت وجودی دیگر خالق نیست؛54 زیرا تمایزی میان او و عالم محقق نشده است تا بگوییم اولی دومی را آفریده است.
وحدت وجود را میتوان با دو نگرش متمایز در نظر گرفت:
الف: دنیایی و مادی،55 که در این رویکرد شخص معتقد، برای عالم ماده هم حقیقتی قایل است. هندوئیسم، نمونه بارز این نگرش، معتقد است برهمن روح و جان جهان است و جهان مادی هم از اوست. در اوپانیشادها، این روح به عنوان موجود لاشیء و بلاحرکت و بلا احساسی که مانند رحم و زهدان است و عالم از آن زاییده شده و سرانجام هم به آنجا باز میگردد توصیف شده است.56 و یا در میان بوداییان، بودای نخستین از چنین حالتی برخوردار است.57
ب. غیر مادی،58 که در این نگرش اساسا برای عالم جسم و ماده وجودی در نظر نمیگیرند. در این نگرش، کسانی مثل هگل، برای عالم مادی حقیقتی فرض نمیکنند و همه عالم را اندیشههای روح مطلق برمیشمارند.59
در میان اندیشمندان غربی، دیدگاه باروخ اسپینوزا (1677ـ1632) در این رویکرد برجسته است. به عقیده او در عالم وجود فقط یک جوهر حقیقی وجود دارد که آن جوهر یا خداست و یا طبیعت و ماده. در نظر او، خدا حقیقت است و ارواح و پارههای ماده امور وصفیاند که برای خداوند محقق میشوند و در واقع چیزی نیستند مگر تجلّیات خدا. در دیدگاه او تمام تعیّنات برای آن هستی مطلق است و در واقع، فقط یک هستی کامل وجود دارد. و از همین رو، دیدگاه او به نوعی وحدت وجود کامل منجر میگردد.60
مسئله قابل توجه در این نگرش این است که دیدگاه وحدت وجودی اسپینوزا ذیل کدام یک از دیدگاههای مادی و غیرمادی قرار میگیرد؟ به صراحت میتوان گفت: دیدگاه اسپینوزا دیدگاهی مثل دیدگاه هگل نیست که امور را صرفا غیر مادی میپندارد و همه را اندیشه و غیر مادی در نظر میگیرد. در دیدگاه وی موجودات مادی نیز محققاند و فقط نکته اینجاست که این امور تجلّیات آن خدای لایتناهیاند؛ خدایی که بینهایت اوصاف کمالی دارد و بسیاری از اوصافش را و به تعبیری تجلیاتش را ما نمیشناسیم.
در پایان، تأکید میکنیم که این نوشتار صرفا در مقام ترسیم کلی دیدگاههای موجود در این مقام بود و نظری در بررسی این رویکردها نداشت؛ چه آنکه بسیاری از این رویکردها با دیدگاه توحیدی ما سازگاری ندارد و باید در مقام خود مورد نقد و بررسی کامل قرار گیرند.
پینوشتها
1 ـ لازم به یادآوری است که این بحث در فلسفه دین با عنوان "The concepts of God" مورد بررسی قرار میگیرد، هر چند که در کنار این بحث مباحث دیگری همچون اوصاف خدا هم مطرح میگردد.
2 ـ Atheism.
3 ـ محمد معین، فرهنگ فارسی معین (دو جلدی)، تهران، آدنا، 1381، ماده «الحاد».
4 ـ A New Dictionary of Religions; ed. by: John R. Hinnells, Blackwell, UK, 1995,p.55.
5 - see: Gorge Alfred James, "Athism" in: The Encyclopedia ofReligion, ed. by: Mircea Eliade, Macmillan Publishing Company, New York,1987, v.1, p. 479.
6 ـ Naturalism.
7 ـ Materialism.
8 - see. Oxford Advanced Learner's Dictionary; oxford, fifthed., Oxford, 1997-8, Materialism.
9 - see: A New Dictionary of Religion, ed. by: John R. Hinnells, Blackwell, 1995,p.392.
10 - see: Ernest Jones, Sigmund Freud: Life and Work, London, Hogarth Press, 1953, v.1, p.22.
11 - مرتضی مطهری، فطرت، چ چهارم، تهران، صدرا، 1372، ص204ـ209.
12 - Jeffry Stout, "Naturalism" in: Encyclopedia of Religion, v.10, p.317.
13 - Agnosticim.
14 ـ John Bowker, The Oxford dictionary of World Religions, Oxford University Press,Oxford, New York, 1999, "Agnosticism".
15 - Leap of Faith.
16 ـ کییرکگارد، در این مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ابراهیم سلطانی و احمد نراقی، تهران، راه نو، 1377، ص80.
17 ـ همان.
18 ـ توضیح مطلب و تفاوت میان این دو نوع الهیات در ادامه خواهد آمد.
19ـ The Ethics of Belief.
20 ـ مایکل پترسون و دیگران، پیشین، ص72.
21 ـ Skepticism.
22 -"Scepticism" in: The Words Worth Dictionary of Beliefs and Religions; ed. by: Rosemary Goring; Wods Worth Reference, UK. 1995.
23 ـ برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران، نشر پرواز، 1365، ص 133.
24 ـ see: John B. Cobb, JR.; "God in Postbiblical Christianity", in: The Encyclopedia of Religion, v.6, p.22.
25 ـ Poly Theism.
26 ـ ر.ک. مایکل پترسون و دیگران، پیشین، ص197.
27 ـ از ریشه یونانی Kath'en به معنای یکی پس از دیگری و theos به معنای خدا؛ یعنی پرستش خدایان یکی پس از دیگری.
28ـ John Bowker, Ibid; p. 422.
29 ـ برای مطالعه بیشتر ر.ک.به: جان بی ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علیاصغر حکمت، تهران، علمی و فرهنگی، 1375، ص60.
30 ـ Heno در ریشه یونانیاش به معنای «یک» است. و در اینجا به معنای پرستش یک خدا از میان چندین خداست.
31 ـ see: A. S. Geden; "God (hindu)", in: Encyclopedia of Religion and Ethics; ed. by: James Hastings, T and T Clark, a Can tinium imprint; London, New York, 2003, Reprinted.
32 ـ David Sperling, "God in Hebrew Scriptures", in: The Encyclopedia of Religion.
33 ـ برای مطالعه بیشتر ر. ک. به: جان بی. ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 628ـ631.
34 ـ Theism - Mono Theism.
35 - Deism.
36 ـ"Deism", in: The Harper Colins Dictionary of Religion; ed.by:Jonatan Z. smith,Harper Colins Publishers Inc. New York, 1995, p. 310.
37 - William L. Rowe, "Deism" in: Routledge Encyclopedia of Philosophy; Routledge Inc., New York, 1998.
38 - Natural Theology.
39 - Revealed Theology.
40 -"Deism", in: The Oxford Dictionary of World Religions, Ibid, p.268.
41 - Christianity as Old as the Creation.
42 - William L. Rowe, "Deism", Ibid.
43 - Panentheism.
44 -"panteism , panentheism", in: The Oxford Dictionary of World Religions, Ibid, p.730.
45 -"panenthism", in: The Words Worth Dictionary of Beliefs and Religions, Ibid, p.389.
46 - Process Theology.
47 - David Basinger, "Process Theism", in: Routledge Encyclopedia of Philosophy, Ibid.
48 ـ مایکل پترسون و دیگران، پیشین، ص109.
49 ـ همان، ص110.
50 ـ جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالکی، تهران، هدی، 1376، ص122.
51ـ Pantheism.
52 - Power of Being.
53 -"Pantheism", in: The World Worth Dictionary of Belifs and Religions, Ibid, p.390.
54 - مایکل پترسون و دیگران، پیشین، ص109.
55 - Cosmic.
56 ـ جان بی. ناس، پیشین، ص150.
57 ـ داریوش شایگان، ادیان و مکتبهای فلسفی هند، تهران، امیر کبیر، 1375، ج1، ص174.
58 - Acosmic.
59 ـ برای مطالعه بیشتر ر.ک. به: برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران، پرواز، 1365، ص998ـ1002.
60 ـ برتراند راسل، پیشین، ص788.