(بیان شبهات از ادیان مختلف به اسلام از شما رسیدگی به آنها از ما)

۶ مطلب با موضوع «اساطیر» ثبت شده است

اسطوره های بین النهرین

اسطوره های بین النهرین

بین النهرین سر زمین کهن سال که شمال آن را آشور وجنوب آن را بابل تشکیل می داد و هنوز هم برای عده زیادی سر زمین نا شناخته است . البته بعضی جنبه های آن طریق تورات به خوبی شناخته شده است : شکوه نینوا و بابل ، سرشت خون آشام جنگ جویان آشوری ، قدرت جادویی پیشگویان بابلی ، تجار ثروتمند و نیرومند شیوه زندگی پر زرق و برق و شهوانی .

شخصیت هایی از قبیل حمورابی ، نبوکد نصر ، تیگلات ،پیلسر ، آشور بانیپال ، سنا خریب به عنوان افراد نیرومند یاد شده اند.

همه این اسطوره ها روایت خدایان مردم بین النهرین است . و خدایان مهم تر و معروف تر به دفعات بیشتر در اسطوره ها ظاهر می شوند . معابدی که خدایان در آن پرستش می شوند به وسیله یک سلسله مراتب روحانی اداره می شده . در سراسر تاریخ بین النهرین جن گیران و پیش گویان نقش مهمی ایفا کرده اند و در سراسر دنیای باستان مهارت پیشگویان بابلی فوق العاده مورد احترام بوده است . دین در زندگی روزمره مردم معمولی نقش مهمی ایفا می کرد . آنها شخص خود را به خدا یا الهه خاصی متصل می کردند وبه ازاء شفاعت طلبیدن از خدایان دیگر و حفاظت در مقابل ارواح شرور به نیایش و تقدیم قربانی می پرداختند . ذخیره عظیمی از اوراد و افسون ها وجود دارد که  گاهی اوقات قطعاتی اسطوره نیز در آنها به چشم می خورد.

حماسه گیل گمش و توفان :

شخصیت های این اسطوره : 1:گیل گمش :مردی بزرگ در عرصه دانش وخرد . 2:ارورو : مادر خدایان . 3:انکیدو : انسان اولیه ای که ارورو آن را آفرید برای مقابله با گیل گمش. 4:شم خَت :کسی که انکیدو را رام می کند. 5 : لوگل بنده : شوهر ملکه نین سون و پدر گیل گمش 6: نین سون :مادر گیل گمش و ملکه بزرگ که گیل گمش برای مشورت با او به خاطر جنگ با خومببه پیش او می رود . 7: خومببه : غول جنگل سرو آزاد . 8 : ایشتر : الهه ای که اگر عاشق کسی می شد بعد از استفاده از او آن را رها می کرد و این بار عاشق گیل گمش می شود ولی  گیل گمش دست رد به سینه او می زند و الهه ایشتر ناراحت می شود و تدارک جنگ با گیل گمش را می بیند. 9 : لوگل بنده :پدر گیل گمش . 10: انو ، ال لیل ، اِآ ، شه مش : اینه خدایان آسمانی هستند . 11 : اوت – نه پیش تیم : که گیل گمش تصور می کند که اوت- نه پیش تیم و همسرش از طوفان بزرگ جان سالم به در برده اند و راز زندگی جاوید را می دانند . 12 : سیدوری : زن میخانه داری که گیل گمش از او راه رسیدن به اوت نه پیش تیم را از او می پرسد و او راه را نشان می دهد. 13 : اورشَه نبی : قایق بانی که گیل گمش با او از آب های مرگبار عبور می کند .

گیل گمش(پادشاهی نیمه آسمانی که به جستجوی زندگانی جاوید بر آمد) بیشتر حماسه گیل گمش در سال های قرن گذشته در ویرانه های معبد نَبو در نینوا و کتابخانه کاخ آشور بانیپال به دست آمده .

      گیل گمش در دوران سلسله اول (حدود 2600 ق م)یکی از فرمان روایان جوان اوروک است گفته می شد که وی پسر الهه نین سون است که شوهرش پادشاهی به نام لوگل بنده است اما با اینکه در حماسه ذکر می شود که لوگل بنده پدر گیل گمش است ، فهرست پادشاهان سومری حاکی از آن است که پدر او یکی از کاهنان بلند مرتبه کول لاب (بخشی در دوران اوروک)بوده است این موضوع باعث می شد که گیل گمش دست کم نیمه الهی باشد . معروف ترین کار او احداث دیوار های اطراف شهر اوروک بود که در حماسه ذکر شده . این حماسه با بیان خلاصای از کردارها و موفقیت های قهرمان آن آغاز می شود .

گیل گمش را مردی بزرگ در عرصه دانش و خرد معرفی می کند کسی که اطلاعات مربوط به پیش از روز های طوفان را باز آورد وکسی که پای در راه سفر طولانی به جستجوی جاودانگی نهاد ، خسته شد و از این کار چشم پوشید به خانه برگشت و کارهایی را که کرده بود و رنجی را که کشیده بود بر کتیبه ای ثبت کرد و سپس احداث دیوار های شهر اوروک و معبد( آن اِ آن نا) جایگاه الهه ایشتر را به پایان رساند .

حماسه گیل گمش با یک داستان شروع می شود که در آن گیل گمش عنان گسیخته در حالی که کلیه جوانان سالم را وادار به احداث دیوارهای شهر و معبد می کند ، حق همبستری با کلیه دوشیزه گان اوروک در شب اول زفاف را به اجرا می گذارد ، سر انجام ساکنان اوروک از مادر خدایان ، اَرورو ، در خواست می کنند که رقیبی برای گیل کمش خلق کند . اَرورو از مقداری گل یک انسان اولیه را آفرید که آن را انکیدوی جنگجو می گویند . ابن انسان اولیه یکی از مهم ترین شخصیت های این حماسه است اما نخست باید رام شود این کار به دست یک روسپی به نام شم خَت انجام می گیرد او جذابیت های فراوان خود را به انکیدو می نماید و انکیدو پس از شش روز و هفت شب عشق ورزی دیگر گون می شود.

انکیدو می پذیرد که به اوروک برود تا بتواند با گیل کمش به ستیز بر خیزد و به او نشلن دهد که حتی کسی که در بیابان متولد شده است از او نیرومندتر باشد . اما شم خت می کوشد به انکیدو بقبولاند که گیل گمش می خواهد دوست او باشد

گیل گمش دو رویا می بیند می بیند که موضوع آنها آذرخش آسمان یک ستاره و این دو خواب این طور تفسیر میشوند که برای گیل گمش یک رفیق نیرو مند خواهد آمد ، که انکیدو می آید و در اول این دو با هم کشتی می گیرند و هیچ یک از آنها پیروز نمی شود و آنه در میابند که آنها نه برای مبارزه بلکه برای دوستی با هم آفریده شده اند. وبلا فاصله آنها تصمیم می گیرند که به اتفاق یک دیگر غول جنگل سرو آزاد خومبَبَه که فریادش غرش طوفان ، گفتارش آتش و نفسش مرگ است را از میان بردارند که آنها به اتفاق هم دیگر به جنگل سرو آزاد میروند که این جنگل احتمالا نزدیک کوه های زاگرس است . این دو بعد از مشورت با خرد مندان و پس از مشورت با ملکه بزرگ نین سون به طرف جنگل میر وند و بین آنه و خومببه جنگ در می گیرد که آنها خومببه را شکست می دهند و او را می کشند و به اوروک باز می گردند و جاذبه گیل گمش الهه ایشتر را در دام عشق گرفتار می کند اما گیل گمش تسلیم وسوسه های الهه ایشتر نمی شود (الهه ایشتر بعد از اشتفاده کردن از معشوق هایش آنه را رها می کرد) و به خاطر این که گیل گمش به او جواب رد داد خیلی ناراحت شد و تدارک جنگ با گیل گمش را دید که در آن الهه ایشتر شکست می خورد و انکیدو پس از آن جنگ می میرد و گیلگمش هم به دنبال راز زندگی جاوید میرود که در این راه با خطر های زیادی مواجه می شود که یکی پس از دیگری آنها را پشت سر می گذارد از جمله آن خطر ها عبور از آبهای مرگبار است که او به کمک اورشه نبی از این آبها عبور می کند ولی زندگی جاودانه را نمی یابد. 

گیل گمش از (اوت نه پیش تیم){ که به سبب در گیری خدایان (ال لیل) خدای برتر به او(اوت نه پیش تیم) و همسرش زندگی جاودانه بخشیده} راه رسیدن به زندگی جاوید را می پرسد و اوت  کار خود را با یک آزمون آغاز می کند ،( به این تر تیب که او شش شب و هفت روز به اندازه زمانی که طوفان ادامه داشت) اما گیل گمش در این آزمون مردود می شود به محض آنکه بر زمین می نشیند خواب مانند مهی بر او سایه می گسترد پس از گذشت هفت شب هنگامی که گیل گمش در بیدار می شود نمی پذیرد که به خواب رفته است ،تا آنکه چشمش به هفت قرص نان می افتد که بعضی از آنها کپک زده و این نان ها پس از هر شب خواب بر بالین او گذاشته شده .

گیل گمش مایوس و افسرده تصمیم می گیرد جستجو برای جاودانگی را رها کند . او بر می گردد به اوروک و به کمک مردم اوروک دیواری را برای شهر می کشند.

2: حماسه آفرینش: به نظر می رسد که این حماسه ، به خلاف حماسه گیل گمش ،خارج از بین النهرین تقریبا نا شناخته بوده است .کتیبه های آن در سلطان تپه ، نینوا ، کیش ، و بابل پیدا شده ، و فقط به این دلیل حماسه است که به رویداد های کیهان شناختی می پردازد؛ قهرمان میرنده ای ندارد و بیشتر حال و هوای متن یک کتاب مقدس را دارد و در جشن های بزرگ داشت سال نو در بابل از حفظ خوانده می شود .


اسطوره های کوچکتر:

1: حماسه اررا . 2: آتنه 3: اَدَپَه 4: حماسه اِنزو 5:فرود ایشتر به جهان زیرین  6: نرگل و ارشکیگل 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاضی زاهدی

اساطیر هند

مقدمه

 در هر دوره‌ای منابع و کتبی به عنوان کتابهای مقدس هندویی به وجود آمده که به توضیح مختصری به پیرامون آنها می‌پرَدازیم.

 متون مقدس هندویی به دو گروه کلی تقسیم می‌شوند: ا. شروتی 2. سمرتی؛ توضیح مطلب آنکه شروتی به معنای "شنیده شده" است و به دسته‌ای از متون گفته می‌شود که سنت هندویی آنها را انعکاس حقایق ازلی در قلب رازبینان باستان می¬داند. بر اساس این باور، این حقایق در ازل به زبان سانسکریت بوده است و سپس توسط براهمن‌‌ها سینه به سینه نقل شده و به نسل‌های بعدی رسیده و سرانجام مکتوب شده است. وده‌ها، براهمنه‌ها، اوپه‌نیشدها و آرنیکه‌ها مهمترین شروتی‌ها هستند. 

  سمرتی یا اسمرتی به معنای خاطره است و این عنوانی برای سنت هندویی بوده است یعنی معرفتی که به یاد آمده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. مهمترین سمرتی‌ها عبارتند از حماسه‌ها، قانون منو و پورانه‌ها.دراین جا به بخشی از اساطیر هندوئیسم اشاره می کنیم:


مهابارَته(Mahabharata)

از سال 200 قبل از میلاد تا سال 200 میلادی

مها(maha) یعنی بزرگ و بارَته(Bharata) برگرفته از نام یکی از شخصیت های اساطیری و اسم سرزمین هند است. مهابارته یعنی هند بزرگ. بزرگترین متن منظومه حماسی جهان است و مضمونی حماسی_دینی دارد. مهابارته، شناسنامه قومی هند با توجه به همه جنبه های تاریخی، دینی و اساطیری آن است و دارای هیجده پروه (Parva) یا دفتر و مجموعاً دویست هزار بیت است. احتمالا تدوین کلی آن از سال 200 قبل از میلاد تا سال 200 میلادی طول کشیده است. سرایندگان و تدوین گران متعددی دارد، تدوین گر اساطیری آن طبق عقیده هندوان، کرشنه دوایپایَنه(Krsna Dvaipayana) یعنی سیه چرده جزیره ای است.

داستان مهابارته، حکایت جنگ دو خاندان کاورَوَه ها(Kauravas) و پاندَوَه ها(Pandavas) بر سر تاج و تخت است. کاوروه ها فرزندان درَتَراشتره(Dhratarastra) و پاندوه ها فرزندان پاندو(Pandu) بودند. وقتی سلطنت به درتراشتره رسید بخاطر نابیناییش پان را به برادر کوچکترش پاندو داد و آتش خشو و حسد کاوروه ها نسبت به پاندوه ها برافروخته شد. پاندو بعد از مدتی دوبار ه سلطنت را به درتراشتره داد و خود راهی خلوتگاه شد. روزی خبر به پاندوه ها رسید که دراوپَدی(Draupadi) دختر پادشاه پانچاله می خواهد ازدواج کند و مسابقه ای ترتیب داده که قهرمان آن همسر او خواهد شد، ارجونه یکی از پسران پاندو شرکت کرد و قهرمان شد و همسر دراوپدی شد و پاندوها به دربار پادشاه پانچاله راه یافتند. بعد از مدتی درتراشتره از حکومت کناره گرفت و سرزمینش را بین کاوروه¬ها و پاندوه¬ها تقسیم کرد. کاوروه¬ها نقشه مکارانه کشیدند و پاندوه¬ها را به قمار برانگیختند و پاندوه¬ها تمام املاک و دارایی خود حتی همسر و برادرانشان را از دست دادند و قرار شد که به مدت دوازده سال به خارج از قلمرو کاوروه¬ها تبعید شوند و در سال سیزدهم نیز گمنامی پیشه کنند. بعد از این مدت از کاوروه¬ها خواستند ملک و حکومت را به آنها بازگرداند ولی کاوروه¬ها عمل نکردند و جنگی بین آنها به راه افتاد و پاندوه¬ها پیروز شدند. یودیشتیره(Yudhisthira) بزرگترین فرزند پاندو به پادشاهی بارته رسید و دادگستری پیشه کرد و چون سالخورده شده بود حکومت را رها کرد و به خلوتگاه¬های هیمالیا رفت تا رهسپار دیار آسمانی خدایان گردد.

مهابارته از نظر تمثیلی دارای ابعاد دوگانه است:

بعد آفاقی یا ناسوتیــــــــ بعد انفسی یا لاهوتی

بعد آفاقی یا ناسوتی: اشاره به جنگ¬های بین دو قوم آریایی در سرزمین هند دارد.

بعد انفسی یا لاهوتی:

اشاره به جنگ بین حق و باطل، بین نیروهای خدایی و نیروهای شیطانی دارد و سرانجام حق بر باطل پیروز است.

راماینه(Ramayana)

از سال 200قبل از میلاد تا سال 100 قبل از میلاد

رامه(Rama) یکی از مظاهر ویشنو، راماینه یعنی داستان رامه.

از جمله متون مهم ادبیات حماسی و در قالب نظم است. حجمی معادل یک چهارم مهابارته دارد و حدود بیست وچهار هزار بیت است. خلا صه داستان راماینه این است: پادشاه کوشله چهار پسر از سه همسر داشت. رامه که یکی از پسران بود در مراسم تیراندازی پادشاه ویدهه شرکت کرد و پیروز شد و با سیتا دختر پادشاه ازدواج کرد. پادشاه کوشله رامه را برای جانشینی خود انتخاب کرد. همسر دوم پادشاه خبردار شد و نزد پادشاه رفت و یادآور شد که قبلا به او وعده داده است که اگر خواسته¬ای داشت برآورده کند. گفت که می¬خواهد پسرش بارته جانشین شود. پادشاه با رامه در میان گذاشت او هم پذیرفت و به سوی عزلت¬گاهی روانه شد اما بارته که انسانی جوانمرد بود از تکیه بر تخت شاهی خودداری کرد و خود را فقط جانشین رامه می¬شمرد به سوی عزلتگاه برادر رفت تا او را برگرداند اما رامه نپذیرفت و کفشهای خود را به نشان تفویض سلطنت به او داد. رامه به همراه همسر و برادرش در جنگل¬های دوردست در عزلت به سر می¬برد اما دیوها مانع سیر وسلوک معنوی آنان می¬شدند. رامه بر علیه آنها قیام کرد و بسیاری را به هلاکت رساند. پادشاه دیوها درصدد انتقام برآمد و یکی از افراد خود را فرستاد تا با سحروجادو سیتا را بربایند. رامه با کمک لشگر بوزینگان مخفی¬گاه سیتا را یافتند و او را آزاد کردند. رامه ابتدا از دیدن سیتا خودداری کرد. سیتا از این رفتار ناراحت شد آتشی روشن ساخت و خود را در آتش افکند در این حال ستون عظیمی از آتش برخاست و سیتا را در تاج تابان خود جای داد و پاکدامنی سیتا آشکار شد. رامه گفت من میدانستم تو پاکدامنی اما می¬خواستم برهمگان آشکار شود.

راماینه دارای دوجنبه ظاهری و باطنی است:

جنبه ظاهری: اشاره به حمله آریاییان به جنوب هند

جنبه باطنی: اشاره به سیرت افراد، هر فردی نماد منش ویژه¬ای است

رامه نماد انسان وارسته، مظهر پاکدامنی، بارته مظهر جوانمردی و پادشاه دیوها نماد نفسانیت است.

بَگَوَد گیتا(Bhagavad Gita)

حدود سال 200 قبل از میلاد

به معنی سرود خدایی یا نغمه ایزدی است. مهم¬ترین متن هندو بعد از اوپه¬نیشدها از نظر فلسفی و عرفانی، عده¬ای به آن لقب انجیل هندوان دادند. بیش از هر اثر دیگری در تفکر هندی اثرگذار بوده است. جزئی از مهابارته کتاب حماسی-دینی هندوان است. این کتاب مجموعه سخنانی است که کرشنه(Krsna) یکی از مظاهر ویشنو خطاب به اَرجونه(Arjuna) مدعی سلطنت، ایراد کرده است.

داستان این است: وقتی ارجونه بانگ جنگ را می¬شنود از ارابه¬ران خود کرشنه می¬خواهد او را به جنگ برساند. ارجون در این جنگ خود را در مقابل استادان و بزرگان خویش می¬بیند نگران می¬شود و می¬گوید: ای کرشنه من خیری در کشتن خویشانم نمی¬بینم، اگرچه قصد جانم را کردند اما من برای پادشاهی سه جهان هم خون آنها را نمی¬ریزم چه رسد به پادشاهی این جهان. کرشنه جواب می¬دهد: تو برای آنان ناراحت شدی، تو به وظیفه¬ات بنگر و اندوهگین مباش چون وظیفه یک کشتریه فراتر از جنگ شایسته نیست، پیروزی و شکست را یکسان بدان، تنها به وظیفه عمل کن و به نتیجه آن میاندیش.

پورانه¬ها(Puranas)

از سال 1 میلادی تا سال 1000 میلادی

پورانه یعنی کهن، در اصطلاح یعنی افسانه کهن، پورانه¬ها مجموعه اساطیر کهن هندی¬اند. در قالب نظم و حدود چهارصدهزار بیت می¬¬ باشند و از هجده بخش اصلی و هجده بخش فرعی تشکیل شده است و ساختار آنها ادبی است. برخی محققان، پورانه‌ها را وده‌ی پنجم می‌دانند.. تدوین¬گر پورانه¬ها شخصیتی اساطیری به نام ویاسه(Vyasa)

(یعنی تدوین¬کننده) است اما در خود پورانه¬ها آمده که حکیم بزرگ کرشنه دوایپایَنه(Krsna Dvaipayana) وداها را تنظیم و به چهار بخش تقسیم کرد بعد به تدوین افسانه¬های کهن در مجموعه-ای به نام پورانه¬ها پرداخت بعد از آن به تدوین بزرگ¬ترین اثر حماسی هندو (مهابارته) پرداخت.

پنج موضوع مهم پورانه¬ها:

-آفرینش جهان

-انعدام جهان و آفرینش مجدد آن

-شجره نامه خدایان و شخصیت¬های اساطیری

-ادوار جهانی

-شرح حال پادشاهان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاضی زاهدی

اساطیر یونان

واژه ی اسطوره :

 درباره ی واژه ی اسطوره نظریه های گوناگونی اظهار شده است . در لغت نامه ی دهخدا این چنین آمده است : اسطوره جمع اسطار به معنی اضافه پردازی و روایت های بی پایه . در جایی دیگر می خوانیم که اسطوره از کلمه ی یونانی هیستوریا به معنی کاویان و جستجو کردن گرفته شده است . و عده ای عقیده دارند که اعراب پس از غلبه بر روم شرقی و آشنایی با نوشته های رومیان کلمه ی ایتالیایی ایستوریاره ، به معنی به صورت تاریخ یا اضافه ی تاریخ درآوردن را معرب کردند و روایت های افسانه ای تاریخ گونه را اسطوره خواندند .[1]

درباره ی اسطوره واژه ی اروپایی برابر با آن myth در انگلیسی و mythe در فرانسه و myth- e در آلمان از واژه ی یونانی mythos به معنای شرح ، قصه ، خبر گرفته شده است .

پیشینه ی اسطوره در یونان :

 طبق روایات یونانی آفرینش از اجتماعی زن یا مادرسالار بنیان می گیرد یعنی از اجتماعی که خدایان مهم و بزرگ آن همه زن هستند و سپس به اجتماعی دیگر منتقل می شود که کاملاً بر بنیان پدرسالاری استوار شده است .[2] 

نخستین خدای زن در تمدن یونان گایا[3] می باشد . GA به معنی زمین است ( در زبان یونانی ) و او مادر زمین بود . اورانوس خدای آسمان و پسر و همسر گایا بود که در ابتدا آسمان و زمین به هم پیوسته بودند و روی هم بودند اما بعد این دو از هم جدا می شوند و حاصل کار گایا و اورانوس ،کرونوس بود که پدر را کشت و از خون حاصل از این قتل زمین بارور شد و خدایانی دیو مانند و غول پیکر به وجود آمدند که تیتان های نخستین را شکل می دهند . تیتان ها که اغلب آنها را خدایان بزرگ می خوانند در اعصار بسیار دور فرمانروایان و ابرقدرت های جهان هستی بودند . آنها کوه پیکر و از نیرویی گران و باور نکردنی برخوردار بودند . مهمترین خدای تیتان کرونوس نام داشت که به زبان لاتین ساتورن نامیده می شد .[4] 

خدایان اصلی

نسل نخست

گایا و اورانوس

نسل دوم

فرزندان آن دو

گیگانت های یکصد دست

سیکلوپ ها: اینان هم سه نفرند که ابزارسازانی هستند که تنها یک چشم دارند.

و تیتان ها که 13 تن بودند:

1- کرونوس : کوچکترین فرزند اورانوس و گایا بود و او پدر 6 خدای نخستین یونانی ؛ زئوس ، پوزیدون ، هادوس ، دمتر ، هرا ، هستیا بود .

2- رئا : خواهر و همسر کرونوس و الهه ی بزرگ یا الهه ی مادر بود . مانند گایا .

3- هلیوس : خدای خورشید ، پیش از آنکه آپولو در اساطیر بعدی یونان و روم جایگزین او شود .

4- سلنه یاسلن : الهه ی ماه ، پیش از آنکه آرتمیس در اساطیر بعدی یونان جایگزین او شود .

5- تمیس : خدای پیشگویی یا پیامبری در معبد دلفی ، پیش از آنکه آپولو آن معبد را از دست او بگیرد .

6- اتلس : نیرومندترین تیتان که زئوس او را محکوم کرد که آسمان را تا ابد بر دوش خود حمل کند.

7- پرومتئوس : از خلاقه ترین و هوشمندترین تیتان ها به شمار می رفت که انسان فناپذیر را از گل آفرید .

8- اپیمتئوس : برادر پرومتئوس و شوهر پاندورا

9- اوسه آن یا اقیانوس : رودخانه ای که پنداشته می شد دنیا را دور می زند .

10- هیپریون : پدر خورشید ، ماه و سپیده دم 

11- نیموزینه : یا منموزینه که حافظه معنی می دهد .

12- پاپتوس : که به خاطر پسرانش اطلس و پرومتئوس اهمیت یافته بود .

13- تتیس

نسل سوم

خدایان یونانی

زئوس(ژوپیتر)

 زئوس (به یونانی: Ζεύς)‏ و (به انگلیسی: Zeus)‏ در اساطیر یونانی، پادشاه خدایان است. معادل آن در اسطوره‌های رومی ژوپیتر و در دین کرتیان ولخانوس است. نام زئوس مربوط است به کلمهٔ یونانی dios به معنی «درخشان». واژه زئوس با بخش نخست واژه لاتین ژوپیتر Jupiter و واژه مورد کاربرد برای روز پیوند دارد. زئوس خدای آسمان رخشان و نیز توفان و هم بدین دلیل سلاح او آذرخش بود که آن را به سمت کسی که او را ناخشنود کرده، پرتاب می‌کرده‌است. یکی از مواردی که او را بسیار خشمگین می‌کرد دروغگویی و پیمان‌شکنی بوده‌است. از دیگر نشانه‌های او می‌توان به عصای سلطنتی، عقاب و سپر او (ساخته شده از پوست بز املتیا) اشاره کرد. کرونوس، پدر زئوس، شنیده بود که توسط یکی از فرزندانش سرنگون خواهد شد. به همین دلیل فرزندان خود را می‌بلعید. اما زئوس که فرزند ششم بود توسط رئا و گایا نجات پیدا کرد. رئا سنگ بزرگی را قنداق پیچ کرده و به کرونوس داد، وی نیز که فکر می‌کرد این سنگ بزرگ زئوس است آن را بجای زئوس بلعید. رئا نیز از این فرصت استفاده کرده و او را به غاری در کوه‌های دیکتی واقع در کریت برده و مخفی نمود. در آنجا بزی مقدس به نام آمالتئا زئوس را شیرخورانده و بزرگ می‌کرد که بعدها او به عنوان پرستار زئوس شناخته می‌شد. سپس زئوس با کرونوس و دیگر تیتان‌ها وارد جنگ شد و آن‌ها را شکست داد و پدر را سرنگون کرد. بچه‌های بلعیده شده را توسط معجونی که متیس ساخته بود از شکم کرونوس بیرون آورد و کرونوس را تا ابد در تارتاروس زندانی کرد. سپس با برادرانش براساس قرعه، فرمان‌روایی عالم را میان خود تقسیم کردند و زئوس فرمان‌روای آسمان و زمین شد.

 

او بزرگترین فرمانروای کوه المپ و معبد تمام خدایانی که در آنجا بنا شده بودند، بود. با بودن بزرگترین حکمفرما او قانون، عدالت و معنویت را تعیین می‌نمود، و این مسئله او را رهبر روحانی خدایان و انسان‌ها نمود. زئوس خدای آسمان‌ها و ملکوت اعلاء بود و خدای باران و آورندهٔ ابرها که بر آذرخش یا صاعقهٔ هراس انگیز نیز فرمان می‌راند. قدرتش برتر از قدرت تمامی خدایان دیگر بود. در داستان ایلیاد وی به خانواده‌اش چنین می‌گوید: «من قدرتمندترین هستم. بیازمایید تا بر شما آشکار شود. طنابی از طلا به آسمان ببندید و آن را استوار نگه دارید، تمامی خدایان و الهه‌ها. شما نمی‌توانید زئوس را فرود آورید. اما من اگر بخواهم شما را به زیر بکشم، آنگاه خواهم توانست. من طناب را به کنگرهٔ اولمپ استوار می‌بندم و همه در هوا آویزان خواهند ماند، آری، هم زمین و هم دریا.» با وجود این، زئوس نه قادر متعال بود و نه دانای کل. هم می‌شد با او به مخالفت برخاست و هم او را فریفت. در ایلیاد پوزئیدون، و نیز هِرا، او را می‌فریبند. گهگاه سخن از این می‌رود که قدرت مرموز و اسرار آمیز، یعنی سرنوشت یا تقدیر از زئوس نیرومندتر بوده‌است. هومر هِرا را بر می‌انگیزد تا با لحنی سرزنش آمیز از او بپرسد که آیا می‌تواند انسانی را که تقدیر محکوم به مرگ کرده‌است دوباره زنده کند یا نه؟

رابطه با دیگر ایزدان

انتظار بر آن بود که همسر زئوس کاملاً در حد مقام وی باشد و هم بدین دلیل در اسطوره‌ها از دیونه مادر آفرودیته به عنوان همسر او یاد شده است. نام دیونه مترادف زئوس و در زبان لاتین ژونو و در زبان اتروریایی یونی Uni است. اما غالباً در اساطیر همسر زئوس همانا هرا و نام او به معنی قهرمان بانو است و این عنوان مقامی در خور همسر پادشاه خدایان است. هرا در آرگوس کیش ویژه خود را داشت و بی‌تردید بازمانده ایزدبانوی مادر یونانی بود. طبق افسانه، متیس الهه پروا اولین همسر زئوس بود که آتنا، ایزدبانوی عقل و خرد را برای او به دنیا آورد. او همچنین با هرا که خواهرش نیز بود، ازدواج کرد. هرا برای او آرس، هفایستوس، هبه و ایلی‌ثیا را به دنیا آورد. اما به خاطر داشتن ماجراهای عشقی فراوان او از معشوقه‌هایش فرزندان بسیاری داشت. هنگامی که او لدا ملکهٔ اسپارت را فریفت، خود را به شکل یک قوی زیبا درآورد و از تخمی که لدا به عمل آورد دو جفت فرزند دوقلو به دنیا آمدند: کستور و پولیدوسز و کلیتمنسترو و هلن تروایی، لتو برای او دوقلوهای آپولون و آرتمیس را به دنیا آورد، از آلکمنه صاحب هراکلس نام‌آورترین پهلوان یونانی شد، دمتر که مادر پرسفونه بود، ائوروپه که برایش مینوس، رادامانتوس و سارپدون به دنیا آورد و...

اورا سمبول یا نماد عاشق پیشگی و نرد عشق باختن با زنان بی‌شمار و حیله گری‌های گوناگون برای پنهان ساختن خیانت‌هایی که به همسرش می‌کرد معرفی کرده‌اند. در برابر این پرسش که چرا این کردارها را به سرور و فرمانروای کل خدایان نسبت داده‌اند، محققان و دانش پژوهان گفته‌اند که زئوسی که در آوازها و داستان‌ها از او یاد می‌شود آمیزه‌ای است از تمامی خدایان. هرگاه پرستش وی به شهری می‌رسید که خود خدایان فرمانروا داشت، آن دو به تدریج در هم ادغام می‌شدند. همسر آن خدا نیز به زئوس می‌رسید. اما نتیجه ناخوشایند بود و یونانیان ادوار بعد این گونه عشقبازی و شهوترانی بی‌پایان را نپسندیدند.

حمله به تاج و تخت زئوس

فرمانروایی زئوس خالی از تهدید نبود. افیئالتس و اوتوس، دو غولی که با نام آلودز[۴] شناخته می‌شدند سعی کردند تاج و تخت زئوس را سرنگون کنند. آن‌ها هر سال یک ذراع (واحد اندازه‌گیری در باستان که برابر بود با فاصله آرنج تا نوک انگشت وسط یا حدوداً ۴۴ سانتی‌متر) در عرض و یک فاتوم در ارتفاع رشد می‌کردند. وقتی نه ساله شدند اندازه‌ای برابر با نه ذراع در عرض و نه فاتوم در ارتفاع داشتند و بدین سبب برای نبرد با ایزدان مصمم شدند. آن‌ها سپس با قرار دادن کوه‌های اوسا بر روی المپ، و نهادن کوه پلیون بر روی اوسا موفق به صعود به آسمان‌ها و تهدید المپ‌نشینان شدند. آن‌ها اعلام کردند با پرکردن دریا بوسیلهٔ کوه‌ها، زمین‌های خشک را بوجود می‌آورند. افیئالتس از هرا و اوتوس از آرتمیس خواستگاری کرد و آرس را به زنجیر کشیدند. اما هنگامی که قصد داشتند به آرتمیس حمله کنند و او نیز توان مقابله با آن‌ها را نداشت، برادرش آپولون گوزنی بین آن‌ها فرستاد. این مسئله باعث شد آن‌ها دیوانه‌وار خشمگین شوند و یکدیگر را بکشند. در نسخه‌های دیگر این افسانه چنین آمده که آرتمیس مسئول مرگ آن‌ها بود. آرتمیس خود را به شکل گوزنی درآورد و خود را به میان آن‌ها نهاد و دو برادر برای کشتن گوزن تیرهای خود را به سوی او پرتاب کردند که به یکدیگر اصابت کرده و کشته شدند. دو برادر در دنیای زیرین مجازات شدند، آن‌ها توسط مارها، پشت به پشت به ستونی بسته شدند. میان آن‌ها جغدی نیز بر روی ستون قرار داشت.


شورش گیگانت ها

گیگانت‌ها  به دستور گایا برای باز پس گرفتن سلطنت و قدرت تیتان‌ها به زئوس و دیگر المپ‌نشینان حمله کردند. بعد از اینکه پیشگویی شده بود هیچ‌یک از گیگانت‌ها بدست ایزدان از بین نخواهند رفت و برای شکست دادن هیولاها به یک فانی نیاز است، المپ‌نشینان از هراکلس تقاضای کمک کردند و با همکاری یکدیگر توانستند آن‌ها را شکست دهند.

سپس نوبت به اژدهای تایفون رسید تا با نفس آتشینش به آسمان‌ها حمله کند. این هیولای ترکیبی که چشمانش همانند آتش برق می‌زدند، ظاهری شبیه به انسان داشت اما از کمر به پایین بدن او از افعی‌ها پوشیده شده بود. تمام این مشکلات از شکست خوردن گیگانت‌ها بدست المپ‌نشینان و خشمگین‌تر شدن گایا ناشی می‌شد. گایا به تارتاروس رفته و تایفون را به دنیا آورد که از تمام فرزندان او در اندازه و قدرت برتری داشت. تایفون از همه کوهستان‌ها بزرگ‌تر بود و سر او اغلب به ستارگان بر می‌خورد و وقتی دست‌هایش را باز می‌کرد یکی به مشرق و دیگری به مغرب می‌رسید و بجای انگشتان یکصد سر اژدها داشت، و دارای بال بود و از چشمانش آتش بیرون می‌زد و تیفون آنقدر وحشتناک بود که وقتی خدایان متوجه حمله او به آسمان شدند از ترس همه به مصر گریخته و شکل حیوان‌ها را به خود گرفتند. در اینجا بود که زئوس از فواصل دور او را با آذرخش خود مورد هدف قرار داد و در فواصل نزدیک با سلاح داس خود به او ضربه وارد می‌کرد. هنگامی که تایفون پا به فرار گذاشت، زئوس او را تا کوه‌های کاسیوس تعقیب نمود. اما تایفون داس را از چنگ زئوس درآورد، تاندون‌های دست و پای او را قطع کرده و او را بر روی شانه‌های خود گذاشت و از طریق دریا به غاری در سرزمین کیلیکیه حمل کرد. همچنین او تاندون‌های مفاصل او را در پوست خرس پنهان کرد که توسط ماده غولی محافظت می‌شد. در این هنگام بود که هرمس به نجات زئوس شتافت و به صورت نوازنده‌ای دوره‌گرد نزدیک او می‌شود و تایفون را فریب می‌دهد و تاندون‌ها را برای تعمیر سازش از او می‌گیرد؛ و زئوس هم نیروی خود را باز می‌یابد و با استفاده از تیرهای آذرخش، او را از بین می‌برد.

در تروا

در جنگ تروا پس از آن‌که با شکست پاریس از منلائوس از سپاه یونانیان، جنگ به ظاهر پایان می‌یابد،

خدایان در المپ شورایی برپا می‌کنند و خواستار خون بیشتری می‌شوند. زئوس به صلح رای می‌دهد ولی چون همسرش هرا سخن به مخالفت با او می‌راند، ترسان رای خود را پس می‌گیرد و به نابودی تروا رضایت می‌دهد.

زئوس در آثار هنری

در هنر، معمولاً زئوس به مانند یک مرد میان سال همراه با ریش اما دارای چهره‌ای جوان و دارای نیرو تصویر می‌شد. او بسیار شاه‌وار و با ابهت به نظر می‌رسید. نقاشان و هنرمندان سعی در بازسازی قدرت زئوس در کارهای خود دارند، معمولاً با دادن حالتی که گویا در حال پرتاب کردن آذرخش خود است. مجسمه‌های زیادی از زئوس وجود دارد، اما بدون شک زئوس آرتمیزیوم زیباترین آنهاست. در گذشته گمان می‌شد که آن پوزئیدون است، این تندیس در موزهٔ ملی باستان‌شناسی آتن قابل دیدن است.



 


هِستیا

هِستیا (به یونانی: Ἑστία)‏در اساطیر یونانی، ایزدبانوی باکرهٔ خانه و کانون خانواده بود.

او بزرگ‌ترین خواهر زئوس بود و در تمام مراسم خانوادگی قربانی‌ای برای او انجام می‌شد. رومیان هم او را با نام وستا می‌پرستیدند.هستیا یکی از سه الههٔ بزرگ نسل اول المپ نشینان (هرا، دیمیتر و هستیا) بود که با زئوس، پوزئیدون و هادس فرزندان کرونوس و رئا بودند. او در اصل یکی از دوازده خدای المپ‌نشین بود، اما جای خود را به هفائیستوس در روایاتی دیونیسوس داد تا به مراقبت از آتش مقدس اجاق المپ بپردازد. در روایتی آمده که او چنان برای برقراری رابطه از سوی پوزئیدون و آپولون تحت فشار قرار گرفت که به سر زئوس قسم یاد کرد بکارتش را تا ابد حفظ کند. در یکی از روزها، نزدیک بود توسط ایزد صغیر حاصلخیزی پریاپوس مورد تجاوز قرار گیرد، اما توسط خری نجات پیدا کرد. او زمانی که می‌خواست با هستیا در حال خواب بیامیزد، صدای خر باعث از بین رفتن نعوظ آلتش و همچنین بیدار شدن هستیا و فرار او شد.هستیا از سوی عموم مردم پرستش نمی‌شد و این به سبب فقدان معابد و زیارتگاه‌های مرتبط با او بود. او بر روی تصاویر گلدان‌های آتنی به شکل زنی فروتن و محجبه که برخی مواقع شاخه گلی نیز بر دست داشت به تصویر کشیده می‌شد.

 


دِمِتِر(سرس) :

دِمِتِر (به انگلیسی: Δημήτηρ یونانی، Demeter)‏، در اساطیر یونانی، یکی از اولمپیان 

و الهه حاصلخیزی است. فرزند کرونوس و رئا بود. از برادرش زئوس، پرسفون را به دنیا آورد.

و به بشر هنر کاشت و برداشت را آموخت تا بالاخره بتوانند به زندگی عشایری خود پایان دهند. به این ترتیب، دِمِتِر همچنین ایزدبانوی برنامه‌ریزی‌های جامعه به شمار می‌رفت و در میان مردمان روستایی بسیار محبوبیت داشت. به عنوان یکی از الهه‌های حاصلخیزی، او برخی مواقع با گایا و رئا و همچنین سرس در اساطیر روم، قابل قیاس بود.وقتی که هادس، پرسفونه را دزدید دمتر برای بازگشت دخترش بسیار تلاش کرد، تا این که هادس قبول کرد که پرسفونه را پس بدهد ولی قبل از آن به او اناری تعارف کرد و پرسفون سه دانه از آن انار را خورد و بر طبق قانون هرکس چیزی از دنیای زیرین بخورد محکوم به زندگی در آن جا می‌شود، اما باز هم دمتر از تلاش باز نایستاد و بالاخره قرار شد که پرسفون شش ماه از سال را روی زمین و پیش مادرش زندگی کند و شش ماه از سال را زیرزمین و نزد شوهرش زندگی کند؛ که در آن شش ماهی که روی زمین است، مادرش دمتر خوشحال است و فصل بهار و تابستان را باعث می‌شود، و شش ماهی را که در دنیای زیرین است، دمتر ناراحت است و فصل پاییز و زمستان را باعث می‌شود. دِمِتِر در آثار هنری باستان، به مانند زنی جدی (معمولاً نشسته)، که اغلب خوشهٔ گندمی به دست داشته و تاج گلی نیز به سر دارد، به تصویر کشیده می‌شد. تندیس مشهور او که توسط کنیدوس در اواسط قرن چهارم پیش از میلاد ساخته شده‌است. نمادهای مرتبط با او میوه‌های زمینی و مشعل می‌باشد، که احتمالاً مشعل اشاره به جستجوی او برای دخترش پرسفونه دارد. حیوانات مقدس او، مار (موجودی مرتبط با زمین) و خوک (نماد دیگری از حاصلخیزی) بودند.

 

هرا(ژونو)

هرا(به یونانی: Ἥρα)‏ فرزند کرونوس و رئا و خواهر زئوس بود. با زئوس ازدواج کرد و آرس، هبه و هفایستوس را به دنیا آورد. او عمدتاً به عنوان الهه ازدواج و زایش پرستش می‌شد. او زنی سخت‌گیر و بسیار حسود بود. معشوق‌های زئوس را به شدت آزار می‌داد. گفته می‌شد بکارت هرا هر سال با شستشوی خود در چشمه کاناتوس دوباره احیا می‌شد. هرا الهه‌ای بسیار زیبا بود و به ظاهر خویش اهمیت می‌ورزید و همچنین به داشتن چشمانی درشت و زیبا که شاید به حیوان مقدس او گاو مرتبط باشد، شهرت داشت. او با ایزدبانوی یونو در اساطیر روم باستان قابل قیاس است و ماه ژوئن (محبوب‌ترین ماه برای ازدواج) را به افتخار او نامگذاری کرده‌اند. گاو و طاووس برای او حیوان‌هایی مقدس بودند.هرا به داشتن حسادت‌های فراوانش نسبت به فرزندان و معشوقه‌های دیگر زئوس شهرت داشت، و در رأس قربانیان حسادت‌های او، هراکلس قرار دارد. او به قدری از این پهلوان نفرت داشت که از هر فرصتی برای آزار رساندن به او استفاده می‌کرد و حتی نامش به معنای «شکوه هرا» به منظور خشنودی هرا برای او انتخاب شده بود. این هرا بود که پهلوان را به جنون دچار کرد و باعث شد برای کفاره گناه خود دوازده مأموریت دشوار را پشت سر بگذارد. او همچنین در حین گذراندن این وظایف، همه کارها را برای او سخت‌تر می‌کرد. هنگام بازگشت هراکلس از جنگ تروا، او را دچار طوفانی کرد و بدین سبب از طرف زئوس مورد مجازات قرار گرفت. اما پس از مرگ هراکلس، آتش خشم هرا فروکش کرد و او در المپ با دختر هرا، هبه (الهه جوانی) ازدواج کرد. در جنگ تروا از یونانیان جانب‌داری کرد و زمانی که زئوس به صلح حکم داد با او مخالفت کرد و قول داد اگر زئوس با نابودی تروا موافقت کند، اجازه می‌دهد زئوس موکنای و آرگوس و اسپارت را با خاک یکی کند پس جنگ تشدید شد.

 

هادس(پلوتو)

هادس (به یونانی: ᾍδης، فرانسوی: Hadès)‏ در اساطیر یونانی، فرمانروای مردگان و دنیای زیرزمین، فرزند کرونوس و رئا است. او، در قرعه‌کشی با برادرانش، بدترین سهم را برنده شد و آن جهان زیرین یا دنیای مردگان بود درصورتی که برادران او زئوس و پوزئیدون به ترتیب آسمان و دریا نصیبشان شد. از آنجایی که رعایای هادس را مردگان تشکیل می‌دادند، او به کسانی که موجب افزایش جمعیت سرزمینش می‌شدند بسیار علاقه داشت. مانند ارینی‌ها Erinnyes یا خشم و ناامیدی، که کارشان تعقیب گناهکاران و سوق دادن آن‌ها به سمت خودکشی بود.

هادس به دلیل حکومت بر زیرزمین، صاحب معادن زیرزمینی هم بود و خدای پروت هم به‌شمار می‌رفت. او پرسفون، دختر زئوس و دیمیتر را از دنیای آسمان ربوده و به جهان زیرین آورده بود و به همراه او بر دنیای زیر زمین فرمانروایی می‌کردند، اما زئوس به او فرمان داد تا پرسفون را برای از بین بردن بی‌قراری مادر خود دیمیتر آزاد کند. اما قبل از اینکه آنجا را ترک کند هادس به او یک انار داد و وقتی او آنرا خورد، یک سوم سال را در دنیای زیر زمین گرفتار شد. هادس خدای جهان مردگان بود اما خدای مرگ نبود، تاناتوس Thanatos خدای مرگ بود.

هادس بر روی تختی ساخته شده از درخت ابنوس می‌نشست و یک عصای سلطنتی با خود حمل می‌کرد. او همچنین دارای یک کلاه خود بود که سیکلوپ‌ها به او داده بودند و می‌توانست به وسیلهٔ آن ناپدید شود. او یک سگ سه‌سر به نام سربروس داشت که نگهبان در ورودی دنیای زیر زمین بود، او اجازه ورود به روح‌های جدید به دنیای مردگان را می‌داد اما به هیچ کس اجازه خروج نمی‌داد. بسیاری از پهلوانان اساطیر یونانی به دنیای زیرزمین فرستاده شدند تا از سایه‌ها سوال بپرسند یا اینکه سعی کنند آن‌ها را آزاد کنند. گرچه هادس به هیچ کس اجازه خارج شدن از قلمرو خود را نمی‌داد، فقط در چندین مورد استثنا او اجازه خروج داده بود از قبیل اورفئوس که خواستار بازگشت عشق خود ائورودیکه (Eurydice) از دنیای زیر زمین بود و هرکول که سربروس را برای مدتی برروی سطح زمین آورد که آخرین خان او به حساب می‌آمد.

 

پوزئیدون(نپتون)

(به یونانی: Ποσειδων ,Poseidôn)‏، در اساطیر یونان خدای نام‌های بسیاری از جمله دریاها، رودخانه‌ها، سیل، خشکسالی، زمین لرزه و اسب‌ها بود اما او به خدای دریاها شهرت دارد و محافظ تمامی آب‌ها است. او قابل قیاس با نپتون در اساطیر رم باستان است ولی نباید این دو را با هم اشتباه گرفت. پوزئیدون فرزند کرونوس و رئا، یکی از دوازده ایزد المپ‌نشین و در بین آن‌ها یکی از شش فرزندی بود که بالاخره توانست قدرت‌های دنیا را تقسیم کند. برادران و خواهران او عبارتند از: هستیا، دیمیتر، هرا، هادس و زئوس. تقسیم بندی جهان بین او و برادرانش زئوس و هادس رخ داد. پوزئیدون فرمانروای دریاها شد، زئوس فرمانروای آسمان و دنیای زیرین هم نصیب هادس شد. نام‌های الوهیت دیگری که به پوزئیدون نسبت داده شده عبارتند از خدای زمین لرزه‌ها و اسب‌ها. نمادهای مرتبط با پوزئیدون عبارتند از: دلفین، نیزه سه‌شاخ و سه ماهی چنگک دار نیزه‌ای. پوزئیدون اغلب از نیروهای خود مانند زمین لرزه، آب و اسب‌ها برای ترساندن و مجازات مردم بعنوان انتقام از آن‌ها استفاده می‌کرد. او یکی از سرپرستاران پیشگوی معبد دلفی بود و بطور گسترده توسط دریانوردان مورد پرستش قرار می‌گرفت.

پوزئیدون در بکاربردن قدرت خود بر روی زنان همانند برادر خود زئوس بود. او معشوقه‌های بسیار داشت و پدر فرزندان بیشماری بود. پوزئیدون با آمفیتریت (یکی از پنجاه حوری دریایی که دختران نرئوس و اوکئانوس بودند) ازدواج کرد، و حاصل این پیوند یک نیمه انسان و نیمه ماهی به نام تریتون بود. او همچنین مدوسا (یکی از گورگون‌ها) را نیز حامله کرد تا کریسائور و پگاسوس (اسب بالدار) را دنیا آورد. تجاوز به آیترا توسط پوزئیدون بدنیا آمدن تسئوس را به همراه داشت؛ او بعد از تجاوز به کاینئوس او را به درخواست خودش به یک مرد تبدیل کرد. در تجاوز بعدی آمیمونه را گرفتار خود کرد، وقتی او سعی داشت از دست ساتیر فرار کند و پوزئیدون او را نجات داد. دیگر فرزندان پوزئیدون شامل: ایمولپوس ،پولیفموس (یکی از سیکلوپ‌ها)، اوریان، شاه آمیکوس، پروتئوس، آگنور و بلوس از ائوروپه، پلیاس و پادشاه مصر بوسایرس بودند. او با خواهر خود دمتر نیز رابطهٔ عاشقانه داشته است و هنگامی که خود را به شکل یک اسب نر درآورده بود، با او نزدیکی نمود. یکی دیگر از داستان‌های بدنام پوزئیدون حاصل رقابت او با الههٔ عقل و خرد، آتنا، بر سر شهر آتن بود. پوزئیدون بعد از آتنا دومین ایزد پراهمیت در شهر آتن به شمار می‌رفت و برای فریفتن دل‌های مردم شهر، نیزهٔ سه شاخ خود را بر روی زمین پرتاب کرد و باعث بوجود آمدن بهار در آکروپولیس شد، اگرچه دست آخر آتنا به سبب دادن درخت زیتون به مردم آتن در این نبرد پیروز شد. پوزئیدون از این تصمیم خشمگین شد و دشت‌های آتن را غرق سیلاب کرد. سرانجام، آتنا و پوزئیدون با آمیختن نیروهای یکدیگر با هم متحد شدند. با وجود اینکه پوزئیدون خدای اسب‌ها بود، آتنا اولین ارابه را درست کرد. همچنین آتنا اولین کشتی را ساخت تا بر روی دریایی که پوزئیدون فرمانروای آن بود حرکت کند.

دریانوردان برای داشتن سفری مطمئن به او متکی بودند و او را پرستش می‌کردند و بسیاری از مردم اسب‌های خود را به نشانهٔ قدردانی و احترام به او با غرق کردن آن‌ها قربانی می‌کردند. او در اعماق اقیانوس‌ها در قصری ساخته شده از مرجان و جواهرات زندگی می‌کرد و سوار بر ارابه‌ای می‌شد که توسط هیپوکَمپِس ها کشیده می‌شدند. اما پوزئیدون بسیار بد خلق بود و خلق و خوی او گاهی اوقات منجر به خشونت‌هایی می‌گردید. هنگامی که از روحیه خوبی برخوردار بود، سرزمین‌های جدیدی در آب‌های آرام خلق می‌کرد و در مقابل وقتی خلق و خوی بدی داشت، نیزه سه‌شاخ خود را به طرف زمین پرتاب می‌کرد که باعث ایجاد زمین لرزه، چشمه‌های متلاطم، خسارت به کشتی‌ها و غرق شدن انسان‌ها می‌گردید. پوزئیدون با همکاری آپولون دیوارهای تروا را در ازای پاداشی برای شاه لائومدون ساختند و از این رو تروا، نپتونیا پرگاما نام گرفت. اما وقتی ساخت دیوار به اتمام رسید، لائومدون مزدشان را نپرداخت و حتی آن‌ها را تهدید کرد، چون به دیواری که یونانیان در اطراف کشتی خود ساخته بودند حسد می‌ورزید. پوزئیدون نیز در عوض هیولایی دریایی را به شهر فرستاد که لائومدون، دخترش هسیونه را به عنوان قربانی پیشکش هیولا کرد تا آن را ببلعد، اما هراکلس هسیونه را نجات داد و هیولا را از بین برد. در طرف دیگر آپولون نیز برای انتقام تروا را به طاعون مبتلا کرد.

 

فرزندان جاودانه زئوس

آفرودیته(ونوس)

آفرودیته (به یونانی: Αφροδίτη)‏، در اسطوره‌های یونان فرزند پادشاه خدایان زئوس و حوری دریایی دیونه، الهه عشق، زیبایی و شور جنسی است. در اساطیر رومی با ونوس قابل قیاس است و کوپیدو پیام رسان عشق بود. نمادهای او دلفین، گل رز، گوش‌ماهی، فاخته،گنجشک، آینه، قو و کمربند می‌باشند.

 

هفائستوس

هفائستوس (به یونانی: Ἥφαιστος)‏ و (به انگلیسی: Hephaestus)‏ در اساطیر یونانی، پسر زئوس و هرا است.او به خاطر طرفداری از مادر توسط زئوس به زمین افکنده شد و لنگ شد. در روایتی دیگر لنگ به دنیا آمد و به همین سبب از آسمان‌ها رانده شد. در روایتی دیگر هفائیستوس کور و شاگرد یک رامشگر و در آهنگری او کار می‌کند و در جبران ناتوانی در کاربرد چشم‌ها یا که پای خود دست‌ها و شانه‌هایش را به کار می‌گیرد و از دست دادن چشم بر اثر جرقه آهن شاید خاستگاه اسطوره سیکلوپ Cyclopهای یک چشم است. هفائستوس صنعتگر ورزیده‌ای بود و در جزیرهٔ لمنوس زندگی می‌کرد. پاندورا از ساخته‌های اوست. در اساطیر رومی با وولکانوس مطابق است. در آثار هومر؛ هفائیستوس فرزند زئوس و هرا و لنگ زاده می‌شود و در ایلیاد به هنگامی که هرا و زئوس درباره هراکلس Heracles مشاجره می‌کنند، هفائیستوس جانب مادر را می‌گیرد و زئوس که از این ماجرا خشمگین است یک پای هفائیستوس را می‌گیرد و او را به آسمان پرتاب می‌کند و پس از این ماجرا هفائیستوس لنگ هشت سال را از جانب تتیس Thetis پرستاری می‌شود. داستان رانده شدن هفائیستوس همانند طرد یک فرزند خوانده از جانب زئوس و پرستاری او از جانب تتیس، گویای پیوند این روایت با اسطوره جانشینی است و گوئی هفائیستوس خدائی است که آهنگ برانداختن زئوس را داشت. در اسطوره‌ای بر گرفته از سفالی منقوش و انحصاری هفائیستوس به هنگام غیبت خود از المپ تختی از طلا می‌سازد و آن را برای مادر خود به المپ می‌فرستد و هرا با نشستن بر تخت نمی‌تواند از روی آن برخیزد. از آن جا که تنها سازنده تخت از این راز آگاه است، خدایان دیونیزوس را به دنبال هفائیستوس می‌فرستند. دیونیزوس؛ هفائیستوس را مست و آهنگر خدا سوار بر یک خر به المپ باز می‌گردد و مادر را آزاد می‌کند.

 

آرتمیس

آرتمیس (به یونانی: Αρτεμις)‏ در اسطوره‌های یونان الهه شکار، حیات وحش، بکارت، ماه و حاصلخیزی، دختر لتو و زئوس، و خواهر دوقلوی آپولو بود. آرتمیس یکی از الهه‌های باکره و مظهر پاکدامنی المپ به شمار می‌رفت. او قابل قیاس با دیانا در اساطیر رم باستان است. آرتمیس با هلال ماهی در بالای پیشانیش به تصویر کشیده می‌شد و بعضی اوقات او را با الهه ماه سلنه اشتباه می‌گرفتند. او همانند برادر دوقلوی خود آپولو که محافظ پسر بچه ها بود، محافظت از دختران کوچک تا سنین ازدواج آن‌ها را به عهده داشت. اما هردوی آن‌ها نیز موجبات مرگ ناگهانی و بیماری بودند، آرتمیس زنان و دختران و آپولو مردها و پسران را هدف قرار می‌داد.کار اصلی آرتمیس پرسه زدن به همراه حوری‌های خود در جنگل های کوهستانی و زمین‌های کشت نشده برای شکار شیر، پلنگ و گوزن بود. او به تیر و کمانی از جنس نقره که به وسیلهٔ هفائستوس و سیکلوپ‌ها ساخته شده، مجهز بود. حس استقلال طلبی و روحیه طبیعی او توسط همه الهه مورد قدردانی قرار نمی‌گرفت. آفرودیته الهه عشق و زیبایی هیچ کنترلی بر روی او نداشت به این دلیل که او هیچ علاقه‌ای به عشق نمی‌ورزید، و هرا ملکه خدایان نیز هنگامی که آرتمیس در جنگ تروآ طرف تروجان‌ها را گرفت، مجبور شد با او به مقابله بپردازد.

 

آتنا

آتنا (به یونانی: Άθηνά، یا Ἀθήνη, Athénē)‏، در اسطوره‌های یونان، الههٔ نگهبان شهر آتن بود و

 نام آتن را به افتخار او این چنین نامیدند. او ایزدبانوی عقل و خرد، فرزانگی، هنر، عدالت و جنگ بود. علاوه بر این، وی یکی از الهه‌های باکره و دختر زئوس و متیس (تیتان تأمل) که به عنوان اولین همسر زئوس محسوب می‌شد، بود. او قابل قیاس با مینروا در اساطیر رم باستان است.

 

آرِس(مارس)

آرس (به یونانی: Ἀρης به معنی کوشش در نبرد، به انگلیسی: Ares)‏ خدای جنگ و پسر زئوس و هرا در اسطوره‌های یونانی است. رومی‌ها خدای جنگ خود یعنی مارس را (که مفهوم آن را از قوم اتروسک گرفته بودند) با آرس یونانی مطابق می‌دانستند. البته مارس نزد رومیان جایگاه برجسته‌تری داشت تا آرس نزد یونانیان. آرس را چندان قابل اعتماد نمی‌دانستند و او را زاده سرزمین دور تراکیه بشمار می‌آوردند.وی یکی از سه رب النوع بزرگ است که حتی کودکان نیز با آن‌ها آشنایی دارند و نام هر سهٔ آن‌ها با نام سیارات منظومهٔ شمسی یکی است: مشتری یا ژوپیتر (زئوس، شاه خدایان)، زهره یا ونوس (آفرودیته، الههٔ زیبای عشق) و بهرام یا مارس (آرس، خدای پهلوان و رشید جنگ).

 


هرمس(مرکوری)

هِرمِس (به یونانی: Ἑρμῆς)‏ در اساطیر یونانی، پیام رسان ایزدان است.

در ابتدا ایزد موسیقی و به وجود آورنده ساز چنگ بود، همچنین ایزد چوپان‌ها، بازرگانان، اندازه و وزن، سخنرانی، ادبیات، ورزشکاری و دزدی بود. پدرش زئوس و مادرش مایا نام داشتند. او بر کوه سیلنا، در آرکادیا متولد شد.او در کودکی با دزدیدن گاوهای آپولو و کشتن آن‌ها از روده‌های آن‌ها چنگ را ساخت. در ابتدا این امر خشم آپولو را برانگیخت اما بعد از شنیدن صدای چنگ نظرش عوض شد و چنگ را با خود برد.پسر هرمس پان خدای نی پان بود. مادر پان یک حوری دریایی بود.

 

آپولون

آپولون (به یونانی: Ἀπόλλων یا Ἀπέλλων)‏، خدای روشنایی (خورشید)، موسیقی، کمانداری (اما نه برای جنگ یا شکار)، پزشکی، هنرها و پیشگویی در اسطوره‌های یونان و رومی است. آپولون فرزند زئوس و لتو و برادر دوقلوی آرتمیس بود. زادگاهش جزیرهٔ دلوس است. وی در معبد دلفی پرستش می‌شد و یونانیان باستان، پیشگوی آن را روشن‌بین می‌دانستند. از القاب او می‌توان به لوکئوس، فویبوس و ناموئیس اشاره کرد.

آپولون اژدهایی به نام پیتون را کشت و در جای وی (دامنهٔ کوه هلیکون) با میوزها (دختران زئوس و تمیس، ایزدبانوان هنرهای نه‌گانه) که ملازمانش بودند مسکن گرفت. او چنگ را که اختراع هرمس بود، ساز مخصوص خود کرد و خدای موسیقی و آوازهای خوش گشت. او پدرآسکلپیوس (ایزد پزشکی) و محافظ شهر تروآ بود.

آپولون که همیشه هوادار زئوس نبود، در دسیسه‌ای به سرکردگی هرا شرکت کرد و با پوزئیدون، زئوس را به زنجیر کشید، تنها برای آن که ببیند تتیس و بریارئوس او را آزاد می‌کنند. زئوس نیز برای تلافی، او و پوزئیدون را مأمور ساختن دیوارهای تروا کرد.

 


پاورقی:

1- پرون ، استیوارد : اساطیر رم : ترجمه ی باجلان فرخی . ( اساطیر ، تهران ، 1381 )

2- جمعی از نویسندگان ؛ جهان اسطوره شناسی . ( مرکز ، تهران ، 1382 )

3- حکمت ، علی اصغر : تاریخ ادیان . ( بی نا ، تهران ، 1371 )

3- روزنبرگ ، دونا : اساطیر جهان ، داستان ها و حماسه ها ؛ جلد اول ؛ ترجمه ی عبدالحسین شریفیان . ( اساطیر ، تهران ، 1379 )

منابع:

1-ویکی پدیا

2-اسطوره های یونان- دونا روزنبرگ-ترجمه مجتبی عبدالله نژاد

3-آشنایی با ادیان بزرگ- استاد توفیقی

4-تاریخ جامع ادیان –جان بی ناس

4-سایت های مختلف مرتبط با اساطیر یونان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاضی زاهدی

اساطیر مصر

مصریان همواره به این موضوع علاقه مند بوده اند که جهان به وسیله ی چه کسی و چگونه آفریده شده است .بر اساس نسبت ها سه شهر باستانی هلیوپلیس، هرموپلیس و ممفیس سه نوع کیهان آفرینی تدوین شده است.


منابع

ابتدا اسنادی را که برای درک ما از دیدگاه مصریان باستان درباره ی کیهان اهمیت دارد را مورد توجه قرار می دهیم.گفتنی است این اسناد به سه دسته ی کلی تقسیم می شوند.

1. اسناد هرمی : 4300 سال قبل ، ستون هایی از علائم هیروگلیف بر دیواره ی دهلیزها و تابوت های تالار هرم شاه ونیس (حدود 2350 ق م ) در ساکارا ، گورستان پایتخت سلطنتی ممفیس کنده شد .با این هدف که جایی برای حهان آخرت پادشاه در جوار خدای خورشید تأمین گردد.فرمان روایان بعدی نیز این سنت را ادامه دادندکه مجموعه ای از اوراد و اندیشه ها که به متون هرمی معروف اند این فرصت را در اختیار ما می گذارند که صور خیال پیچیده ای را که حول و حوش خدایان مصری شکل گرفته است را ازریابی کنیم.به علاوه این نوشته ها نخستین اثر مذهبی مدون در جهان اند.

2. متون تابوتی:در دومین دوران مهم تمدن مصر که دوران پادشاهی میانه (1783-2040 ق م) نامیده می شود شاهد آن هستیم که امتیازات ویژه ی سلطنتی در تعیین منزلت خود فرد در زندگی پس از مرگ از  طریق نوشته های جادویی به وسیله ی فرمانروایان ایالتی دیگر و مقامات درباری غصب می شود .به منظور خنثی کردن این آشوب و حفظ امتیازات شاه متوفی ، تابوت های آنها را به یک صندوق چه های ماوراءطبیعی تبدیل می کردند که با طرح های مربوط به کفن و دفن ، خطاب به آنوبیس و اوزیریس تعویذهایی به نام " چشم هوروس" ، کالاهای زینتی ، جیره ی غذایی  و صدها ورد مکتوب تزیین و همراهی می شد.در میان این متون هرمی و تابوتی می توان به نکات مهی درباره ی اسطوره ی خدای آفرینش،هلیوپلیس دست یافت.

3. یکی دیگر از اسناد خیلی متأخر ، متعلق به آغاز سدهی سوم قرن سوم ق م ، پاپیروسی است در موزه ی بریتانیا که با استفاده ار عبارت پردازی تصویری تکامل زندگی از خدای آفریننده به بعد را دنبال می کند.


خورشید ، خدای هلیوپلیس

هردوت زمانی که از ویرانه های شهر " یونو "که زمانی مهمترین مکان مقدس در مصر بود ، در قرن پنجم ق م دیدار می کند از آن به نام "هلیو پلیس" یاد می کند .اسطوره ی خدای هلیوپلیس از این قرار است :

پیش از آن که کیهان تحولی نظام دار از سر بگذراند ، در تاریکی ،اقیانوس بیکرانه ای از آب وجود داشت به نام اقیانوس " نو " یا " نون " . این گستره ی پهناور از آب فاقد حیات بود و هرگز از بودن باز نماند و تصور بر آن بود که پس از آفرینش اطراف افلاک سماوی را گرفته و از خورشید ، ماه ، زمین، ستارگان و نیز از مرزهای جهان زیرین حفاظت می کند .مصریان همواره در هراس بوده اند که مبادا " نو " از آسمان بر زمین سقوط کند.

" آتوم " خدای هلیوپلیس و خدای محدوده های آسمان ، خدای آفریننده ی جهان مادی را خلق می کند که در آغاز زمان از " نو " خروج می کند تا عناصر کائنات را بسازد.او به عنوان خدای خورشید تکتمل می یابد و به یک وجود تبدیل می شود و بر پشته ی بلندی از خاک می ایستد که به نشانه ی سواحل و جزایری است است که پس از طغیان رود نیل در این محل شکل خواهد گرفت.این پشته های اولیه تحت عنوان " بن بن " رسمیت یافت.

در نام آتوم نوعی مفهوم کلیت نهفته ، لذا وی در مقام خدای خورشید یکتاست ،وجود متعالی و جوهر کلیه ی نیروهای طبیعی است. بنابر این نیروی حیات کلیه ی خدایان دیگری را که بعداً به وجود خواهند آمد را در خود دارد.

حال سؤال این است که یک موجو مذکر چگونه به تنهایی فرزندان خود را نتولد می کند؟

در این باره که چگونه جوهر زندگی بخش موجود در آتوم از پیکر او به بیرون راه یافت تا یک الهه و یک خدا بسازد تبیین هایی شکل گرفت.گفتار 527 از متون هرمی به صراحت ذکر می کند که آتوم در هلیوپلیس استمناء کرد ونرینگی خود را به دست گرفت و منی خود را دفن کرد تا دوقلوی " شو و تفنون " متولد شوند.

" شو " بلغم آتوم است زیرا نام او از ریشه ای به معنای " تهی " تشکیل می شود که مفهوم مناسبی برای خدای هوا است.به واژه ای شبیه است که ارزش هم خوانی آن " ی ش ش " است و معنای عطسه یا بلغور کردن را می دهد. در مورد تفنون که تفسیر دقیق نامش میسر نیست و گاهی اوقات حدس می زنند که به معنای شبنم یا رطوبت هوا باشد.

گزیده هایی از پاپیروس می گوید همه ی تجلیات پس از آن که من کمال یافتم پا به عرصه ی هستی نهادند... نه آسمانی بود نه زمینی ... من آفریدم با همه ی هستی خودم... مشت من جفت من شد ... من با دستم همبستر شدم ... من شو را عطسه کردم ... من تفتوت را با تف اندازی آفریدم ... سپس شو و تفتوت گب و نوت را وجود آوردند ... گب و نوت اوزیریس و سث ، ایزیس و نفثیس را خلق کردند... و آنها سرانجام مردم این سرزمین را.

خدایانی که نامشان ذکر شد  " پسژت هلیوپلیس " را تشکیل می دهند . گروهی متشکل از نه خدای مذکر و مونث که یونانیون غالبا برای آنها اصطلاح  " انئاد " را بکار می برند.




پتاه از منفیس

پتاه به معنای " جنوب دیوار او " خدای ممفیس ، پایتخت سیاسی باستانی مصر بود. در واقع در دوران پادشاهی جدید  (1070-1550 ق م ) معبد او در آنجا که " هوت – کا – پتاه " (عمارت روح پتاه) نامیده می شود ، نام خود را به کل منطقه واز طریق یونانیان به خود واژه ی مصر داد.

ویرانه های امروز ممفیس نشانه ی چندانی از کلان شهر آباد روزگار گذشته به دست نمی دهد . اما صرف نظر از شکوه ویران شده ، یادگارهایی که در روزگاری این پایتخت را زینت می بخشید، ممفیس به عنوان حافظ یک سنت فکری کیهان آفرینی جالب توجه است.سنتی که به این منظور اندیشیده شده که از نقش پتاه به عنوان باستانی ترین و برجسته ترین خدای خود دفاع کند. زیرا در اینجا بود که کاهنان پتاه هم نهاد متافیزیکی را مدون کردند که بعداً بر سنگ شاباکا حفظ شود.

درباره ی خدای پتاه به عنوان آفریننده گفتنی است که ، او مسئول شکل دادن به خدایان و خورشید و به بار نشاندن سبزیجات قلمداد شده است. اما حتی بیشتر از آن در دوران پادشاهی قدیم ، ماهیت پتاه به عنوان صنعتگر برتر کاملاً تکامل بافته بود و کاهن بزرگ او در ممفیس "بزرگترین کنترل کننده ی صنعتگران " نامیده می شود.

از دوران فرمان روایی رامسس دوم به بعد (1224-1290 ق م )شاهد آن هستیم که خدای پتاه با خدای " تا - تنن " ادغام می شود. نام تا – تنن به معنای سرزمینی است که متمایز شده است. و به عبارت دیگر از آب های اولیه متمایز شده است. بنابراین تا – تنن بر آمده از "نو" را می توان معادل با تصور پشته ی اولیه قلمداد کرد که قبلاً ذکر شد.

پتاه با استفاده از قلب و زبان خویش به خدایان دیگر ( از جمله آتوم از هلیوپلیس ) زندگی بخشید. تصور اندیشه در قلب و سخن در زبان ، تعیین کننده ی عمل هر اندام است. حضور پتاه در قلب و زبان کلیه ی خدایان ، مردم، دام ها، و خزندگان که زنده اند جهان شمول است . پتاه بر آتوم برتری دارد ، زیرا آتوم انئاد خود را با استفاده از منی و انگشتان خود هستی بخشید.انئاد پتاه دندانها و لبهایش در دهان اوست .لذا اقتدار گفته ی او به حدی بود که هویت هر چیزی را که بر زبان می آورد ، آن چیز خلق می یافت.

هرچه را که چشم ببیند ، گوش بشنود و دهان مزه کند مستقیماً به قلب می رود و نتیجه ای که قلب می گیرد بر زبان جاری می شود.بدین گونه بود که پتاه همه ی خدایان را به وجود آورد و به تا-تنن تبدیل شد.( آنکه تمام زندگی از او سرچشمه می گیرد) . پتاه پس از آن که خدایان را متولد کرد ، برای آنها شهر، مکان مقدس ، زیارتگاه و هدایای دائمی مقرر کرد.




گروه هشت تایی هرموپلیس

الاشمونین محوطه ای در مصر میانه است که زمانی شهر آباد بود و به خاطر احداث معبد چشمگیری به افتخار جِهِه یوتی خدا ،که نام یونانی آن " توث " معروف تر است ، ویرانه ی این شهر وسیع ام پوشیده از گیاه است.

چون این منطقه مرکز پرستش اصلی توث ، خدای خرد و انتقال دهنده ی دانش هیروگلیف ها به مصریان باستان بود و از طرف دیگر یونانیون توث را معادل با هرممس خود می پنداشتند ، آن را هرموپلیس نامیدند.در زبان مصری هرموپلیس ، خمنو نامیده می شود و نهایتاً نام عربی جدید الاشمونین به واسطه ی زبان قبطی از آن استنشاق یافته است.

خمنو به معنای هشت شهر است و خانه ی هشت خدای آغازین بود که عموماً تحت عنوان اگدواد ( گروه هشت تایی ) شناخته می شود.

اسطوره آفرینشِ مبتنی بر گروه خدایان هشت تایی نیز به لحاظ توجه به ترکیب ماده ی اولیه تا اندازه ای علمی است . ماده ی  کیهان اولیه پیچیده تر از " نو" است . هرچند نو نیز در زمره ی هستی های ماوراءالطیعی تشکیل دهنده ی آن است. مسلماً کیهان شناسی هرموپلیس فاقد خیال پردازی های حول اصطوره ی خورشید – خدای هلیو پلیس و دقت خداشناسی ممفیس است. اما مختصر بودن گزارش های آن احتمالاً ناشی از ویران شدید یا کاهش ناکافی برای آثار مکتوب فرعونی در محوطه ی الاشمونین است.

در اسطوره ی هرموپلیس ، تعداد خدایان مذکر یا مؤنث به هیچ وجه تصادفی نیست . می توان ببینیم که عدد چهار مفهومی از یک کلیت متوازن را به نمایش می گزارد.

مصریان چهار نقطه ی اصلی را به رسمیت می شناختند ، در اسطوره ی هلیو پلیس ، الهه نوت دارای چهار فرزند می شود و اندروندای که در جریان مومیایی کردن جسد بیرون کشیده می شود توسط چهار "پسر هوروس" حمایت می شود و آن را نیز به نوبه ی خود توسط چهار الهه حمایت می شوند . در نتیجه مفهوم هشت حاوی نوعی کلیت تشدید شده است.

بر اساس افسون 76 از متون تابوتی ، خدای "شو" هشت هستی نا متناهی خلق کرد تا به نگهداری پیکر الهه ی آسمان کمک کنند.هشت خدای هرموپلیس که به عنوان چهار ذوج سازمتن یافته اند، هستی هایی تشخص یافته در درون ماده ی اولیه بودند ، با خدایان مردی که همچون قورباغه و خدایان زنی که همچون مار تجسم می یافتند.

اسامی این هشت خدا باقی مانده است اما در بعضی موارد به دشواری می توان تصویر ذهنی دقیقی را مجسم کرد که مصریان باستان از آنها داشته اند.جدول زیر تصور اساسی از هر زوج را به دست می دهد اما هر گونه تفاوت مفهومی میان اصول مذکر و مؤنث را که احتمالاً وجود داشته است را نادیده می گیرد:



  خدایان مذکر                              خدایان مؤنث                          مفهوم

 نو(Nu)                                    ناونت(Naunet)                    آبهای اولیه

 هه (Heh)                                هاوهت(Hauhet)                   نیروی طوفان

کک (Kek)                                کاوکت(Kauket)                   تاریکی     

آمون (Amun)                            آماونت(Amaunet)               پویای نهفته

کسانی که کیهان آفرینی هرموپلیس را مدن کرده اند بر این عقیده بوده اند که خدایان هشت گانه (آکدواد) مقدم بر خدایان نه گانه هلیوپلیس بوده اند و خورشید از آنها سرچشمه گرفته است.

بر این اساس در نتیجه ی انفجار انرژی آزاد شده از درون ماده ی اولیه در حال غلیان ، ناگهان پشته ی اولیه پدیدار شد.محل آن بعداًبه هرموپلیس انتقال یافت.اما محل اولیه پیدایش آن جزیره ی شعله بوده است.زیرا خدای خورشید در این جزیره متولد شد و کیهان شاهد شعله ی آتشگون نخستین طلوع خورشید بود.


آمون ، آفریننده ی متعال

در دوران پادشاهی جدید، کاهنان تبس در تنظیم سرود های مذهبی خطاب به خدای آمون ، و در ستایش از او به عنوان آفریننده ی یکتا ، به اوج فصاحت رسیدند.

متنند تحلیل ماهیت خورشید – خدای آتن که در مقبره ای در العمارند کنده شده است ، این مداحی ها بخصوص قطعات مندرج در پاپیروس لیدن، با این هدف تنظیم شده بود که نشان دهد کلیه ی عناصر دنیای مادی ، تجلیات از یک جهان آفرینی یکتا است.

کاهن-شاعران مصری بارها سعی کردند غیر قابل توضیح بودن آمون را توصیف کنند.راز او در نامش نهفته است – چون ذات او غیر قابل درک است ، در مورد او نمی توان از اصطلاحی استفاده کرد که به ماهیت درونی او اشاره داشته باشد. و لذا نام آمون شامل مفهومی بنیادی "نهفته بودن" است. و احتمالاً بهترین ترجمه ی آن " کسی که خود را پنهان می کند " است.با مسامحه می توان آمون را پدر خوانده ی نهایی به شمار آورد .کسی که همکارانش هیچ گاه میزان مداخله ی او را در امور نمی دانند. و بهترین سیاستی که می توان در قبال او اتخاذ کرد "اومرتا" (روز سکوت مافیای سیسیل) است.

در اسطوره ی آفرینش هرموپلیس، آمون یکی از نیروهای بنیادین آگدواد است. اما در مقام خدای یکتا خداشناسی تبس ، خدای متعال و فراتر از خلق شدن است و پیش از کوشش مشترک آگدواد برای پدیدار ساختن پشته ی اولیه وجود دارد.

برای حل این مسئله ،روشنفکران تبس باید راهی طولانی و دشوار را طی کرده باشندآمون با عنوان آن که خود را شکل بخشیده است قبل از آن که هر ماده ی دیگری وجود داشته باشد خود را در وجود آورده است.

بدون پرداختن به جزئیات مشخص این رویداد راز آمیز ، فقط به ذکر این نکته می پردازیم که فضای این واقعه را با تصوری از ماهیت "سیال" او بر انگیخته می شود که با پیکرش جوش می خورد تا تخم کیهان وجود آید.

آمون پس از آن که وجود می آید، ماده ی اولیه را شکل می دهد – عناصر آگدواد که خود او نیز بخشی از آن است .به این ترتیب وی ، آن نخستین است که نخستین ها را متولد می کند . جهان ، تاریک ، ساکت و بی حرکت بود . به نظر می رسد آمون آن انفجار خلاق انرژی است که آگدواد را وارد عمل می کند.


خنوم و تبار نامه ی خدایان تبس

خدای خنوم ، خدایی با سر قوچ از منطقه ی آبشار بزرگ نیل ، تأکید تازه ای بر اسطوره های آفرینش است که در آن توجه عمده به آفرینش انسان معطوف می شود.گمان بر این است که او با استفاده از یک چرخ کوزه گری انسان را قالبریزی کرده.در اسطوره های دیگر در مقابل مسئله کیهانی،موضوع نوع انسان تقریباً فراموش شده است.اما در اسطوره ی خنوم میان خدایان و مردم پیوند وجود دارد.قوچ که مخلوق مقدس خنوم است ، نماد زاد و ولد در جهان طبیعی است.

در آسوان در آبشار بزرگ نیل ، خنوم غارهای هَپی، خدای سیل را کنترل می کرد.قبل از اجرا پروژه های آبیاری جدید در آسوان که به احداث سد بلند آسوان انجامید و رژیم طبیعی نیل را از بین برد.این رودخانه همه ساله طغیان می کرد .آب مزارع را فرا می گرفت و پی از ته نشین شدن لایه ای از گل و لای غنی را از خود به جای می گذاشت .کشاورزان مصری در این گل و لای حاصلخیز محصول فراوانی بدست می آورند.

لذا طغیان نیل به معنای فراوانی بود و خنوم که آن را کنترل می کردب عنوان ولی نعمت مردم مصر به شمار می رفت. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاضی زاهدی

اساطیر ایران

اساطیر نشان¬دهنده فرهنگ و نحوه تفکر مردمان در دورانهای کهن است. سخنگوی بازمانده¬ های گرانبهایی است که از دل خاکها بیرون کشیده می¬شود یا در دل سنگها و کوهها یافت می گردد. در این مقاله با توجه به کتاب تاریخ اساطیری ایران نوشته دکتر ژاله آموزگار به ذکر خلاصه¬ی اساطیر ایران می¬پردازیم.این کتاب کل آفرینش دوازده¬هزار ساله را به چهار دوره سه هزار ساله تقسیم کرده است:

1- سه هزار سال اول به دو قلمرو اورمزدی و اهریمنی تقسیم می¬شود. قلمرو اورمزدی: امشاسپندان و ایزدان – قلمرو اهریمنی: دیوان

2- سه هزار سال دوم: آفرینش پیش نمونه¬های گیتیی

3- سه هزار سال سوم: حمله اهریمن، سرنوشت پیش¬نمونه¬ها، نخستین زوج آدمی و....

4- سه هزار سال چهارم: آمدن زرتشت، فرزندان موعود او و سرنوشت پایانی جهان بنابر اساطیر ایران.


اسطوره کلمه¬ای معرّب از واژه یونانی هیستوریا به معنی جستجو، آگاهی و داستان است. در برخی از فرهنگها اسطوره معنی (آنچه خیالی و غیرواقعی است و جنبه افسانه¬ای محض دارد) یافته است. اسطوره نشانه¬ای از عدم آگاهی بشر است از علل واقعی حوادث. در مورد زمان و مکان اسطوره¬ها باید گفت که مشکل است که بتوان نظر قطعی داد که هر اسطوره¬ای به چه مکان و زمانی تعلق دارد. اسطوره¬ها زمان خاصی را منعکس نمی¬کنند. فایده اسطوره¬شناسی در روشن ساختن گوشه¬های تاریک ساختهای اجتماعی کهن و پی بردن به طرز تفکر و اعتقادات مردمان دوران باستان است. ویژگی عمده اساطیر ایران ثنویّت است.

سه هزار سال اول 

الف) دنیای روشنیها و نیکیها(قلمرو اورمزد)

امشاسپندان

اورمزد نخست امشاسپندان را می¬آفریند. او جلوه¬های اورمزد است. تعداد اصلیشان شش است. نخستین امشاسپند، سپندمینو به معنی روح افزایش بخش و مقدس، نماد اصلی اهورامزدا و روح و اندیشه او است. امشاسپندان اصلی بهمن است به معنی اندیشه نیک است که در طرف راست اهورامزدا می¬نشیند و تقریبا نقش مشاور او را دارد. موکّل و پشتیبان حیوانات سودمند در جهان است. اردیبهشت به معنی بهترین اشه یا ارتی (راستی) است که زیباترینِ امشاسپندان و نمادی است از نظام جهانی، قانون ایدی و نظم اخلاقی در این جهان. شهریور به معنی شهریاری و سلطنت مطلوب است. او مظهر توانایی، شکوه، سیطره و قدرت آفریدگار است. این امشاسپند مذکر است. اسپندارمد به معنی اخلاص و بردباری مقدس است. او با نمادی زنانه، دختر اورمزد به شمار می¬آید و در انجمن آسمانی در دست چپ او می¬نشیند. خرداد به معنی تمامیت، کلیت و کمال است و مظهری است از نجات برای افراد بشر. امرداد به معنی بیمرگی است و تجلی دیگری از رستگاری و جاودانی. این امشاسپند مونّث است. 

ایزدان

بعد از آفرینش امشاسپندان، اورمزد ایزدان را می¬آفریند که قوای منفی مقابل آنها دیوان هستندکه در دنیای اهریمنی قرار دارند. شماری از ایزدان از خدایان باستانی هستند.

مهر یا میترا: سنت پرستش مهر به دورانهای بسیار کهن برمی¬گردد. او خدای پیمان است و پیمانها و نظم و راستی را نگاهبانی می¬کند. او دارنده دشتهای فراخ است و هزار گوش و ده¬هزار چشم دارد. مهر نقش بسیار مهمی در آیینهای دینی داشته است.

اَپام¬نپات یا بُرزایزد: ایزدی است بسیار قدیمی به معنی تخمه آبها و یکی از سه خدای بزرگی است که لقب اهورا داشته¬اند و این خود گویای اعتبار اوست. او به عنوان ایزدی نیرومند و بلندبالا و دادرسِ دادخواهان ستایش می¬شود و صفت تند یا تیزاسب دارد.

ناهید، اناهید: ایزد بانویی با شخصیتی بسیار برجسته که جای مهمی در آیینهای ایران باستان به خود اختصاص می¬دهد. او را همتای ایزدبانوی سَرس¬وَتی در آیین ودایی می¬دانند. این ایزدبانو با صفات نیرومندی، زیبایی و خردمندی به صورت الهه عشق و باروری نیز درمی¬آید.

تیشتَر: خدایی است که با باران ارتباط دارد و از این¬رو اصل همه آبها سرچشمه باران و باروری است. او سرور همه ستارگان و حامی سرزمین آریایی است.

رَپیتوین: به معنی نیمروز(ظهر) و سرور و نگهبان گرمای نیمروز است که زمانی مقدس در اسطوره¬های ایرانی است. او قرین و همکار لازم و سودبخشی برای ایزد تیشتر است. جشن رپیتوین بخشی از جشن نوروز است و در وقتی است که دیو سرما می¬ رود و رپیتوین شادمان به زمین باز می¬گردد.

بهرام، وهرام: وجودی انتزاعی است و تجسمی است از یک اندیشه. او خدای جنگ است و تعبیری است از نیروی پیشتازِ مقاومت¬ناپذیر پیروزی که به صورتهای گوناگون تجسم می-یابد. او به صورتهای مختلفی تجسم می¬یابد. در یکی از صورتهای خود یعنی گراز، ایزد مهر را همراهی می¬کند که نمادی مناسب از نیروی پیشتاز پیروزی است.

معتبرترین آتش آیینی زرتشتیان به نام بهرام است.

وای: تجسمی است از فضا و همچنین باد. یکی از اسرارآمیزترین خدایان هندوایرانی است. ایزد وای جنگجویی سهمناک و فراخ سینه است.

رَشن: ایزد عدالت آیین ایران باستان است. ترازوی مینوی را رشن در دست دارد. این ایزد با صفت راست توصیف می¬شود.

سروش: معنی این نام اطاعت وفرمانبرداری و انضباط است. او بیش از همه مخالف دیو خشم است و با گرز خویش بر سر او می¬کوبد.

اَشی یا اَرد: به معنی اشیِ خوب، ایزد بانویی است که نماد توانگری و بخشش است.

دین: ایزد بانویی که مظهر وجدان است و به آدمیا نیرو می¬دهد که راه اهورایی را برگزینند.

چیستا: ایزدبانویی که نماد دانش و آگاهی و فرزانگی است.

آذر، آتش: ایزدی است که او را پسر اورمزد به شمار آورده¬اند و آتش روشن نشانه مرئی حضور اورمزد است. در آیینهای زرتشتی آتش مرکزیت دارد.

هوم: هوم که در دنیای مینوی ایزد است و در دنیای گیتیی گیاه، دشمنان را دور می سازد. هوم آسمانی را پسر اورمزد به شمار آورده¬اند

گوشورَن: ایزد نگاهدارنده و مینوی چهارپایان مفید و به روایتی روان گاو یکتا آفریده است. او وظیفه مراقبت از حیوانات مفید را در روی زمین بر عهده دارد. برخی او را مونث به شمار آورده¬اند.

دُرُواسپ: به معنی دارنده اسبان تندرست و از ایزدان حامی چهارپایان  و بخصوص اسبان است که ارتباط نزدیکی با مهر دارد.

زُروان: ایزد زمان است که شخصیت او را ابهامی فراگرفته است.برای پیروان کیش زروانی، خدایی است که سرشتی جاودانه و دوگانه دارد.

ب) دنیای تاریکیها و بدیها(قلمرو اهریمن)

سردیوان

سرکردگان دیوان هستند و در رده نخست موجودات بد مینوی قرار دارند. آنها شش سردیو مقابل امشاسپندان هستند:

اکومن: دشمن بهمن است و نمادی است از بداندیشی و آشتی¬ناپذیری.

ایندره: دشمن اردیبهشت است. در آثار ودایی نام خدایی بسیار نیرومند است.

ساوول: دشمن شهریور است و نمادی از شهریاریِ بد و ستمکاری.

ناهیه: دشمن سپندارمد که آفریدگان را از قانع بودن باز می¬دارد و آنان را ناراضی می سازد.

تَیریز: دشمن خرداد که گیاهان و دامها را به زهر می¬آمیزد.

زَیریز: دشمن اَمرداد که زهر می¬سازد.

سه هزار سال دوم

آفرینش مادی و پیش¬نمونه¬های گیتیی

پس از بیهوشی اهریمن، اورمزد آفرینش گیتیی را آغاز می¬کند. اورمزد آسمان را روشن و بسیار پهناور می¬آفریند. او در یک سال و در شش نوبت پیش¬نمونه¬های شش پدیده اصلی آفرینش را می¬آفریند که عبارتند از آسمان، آب، زمین، گیاه، جانور و انسان.

در اعتقادات کهن ایرانی برای اهریمن آفرینش مادی قائل نشده¬اند.

سه هزار سال سوم

با به درآمدن اهریمن از بیهوشی، حمله واقعی او به جهان کنونی آغاز می¬شود. اورمزد از ایزد زمان می¬خواهد که او را یاری کند. اهریمن به همراهی همه دیوان برمی¬خیزد تا به جهان حمله کند. او کارهای مختلفی می¬کند تا اینکه تمام آفریده¬های اورمزد را بجز گیومرث ناتوان می¬کند. از نطفه گیومرث که بر زمین ریخته می¬شود پس از چهل سال شاخه¬ای ریواس می¬روید که دارای دو ساق است و پانزده برگ. این پانزده برگ مطابق با سالهایی است که مشیه و مشیانه نخستین زوج آدمی در آن هنگام دارند. شجره¬نامه اعقاب مشیه و مشیانه اصل و مبدا بسیاری از نژادهای گوناگون را دربرمی¬گیرد.

پیشدادیان

هوشنگ: لقب او در اوستا پَرَداته است به معنی نخستین کسی که برای حکومت تعیین شده که در پهلوی و فارسی به صورت پیشداد درمی¬آید و آغاز سلسله پیشدادیان از اینجاست. در شاهنامه، هوشنگ فرزندزاده گیومرث است.

تهمورَث: در متنها معمولا با صفت زیناوند(هوشیار) می¬آید.مت فرمانروایی او را سی سال گفته¬اند.

جمشید: در اوستا پسر ویونگهان است. نخستین کسی که هوم را مطابق آیین می¬فشارد.

ضحاک/دهاک/اژی¬دهاک: اژی به معنی اژدها یا مار بزرگ و دهاک نام خاص است که به صورت ضحاک درمی¬آید. او انباشته از میل به تخریب است.

نامهای دیگری هم در پیشدادیان هست.

سه هزار سال چهارم

هزاره اول

زرتشت: بنابر اسطوره¬های ایران باستان، زرتشت همانند آدمیان دیگر از سه عنصر تشکیل شده است: فرّه، فروهر، جوهر یا گوهرتن. فرّه همان موهبت ایزدی است که تجلی ظاهری آن در وجود زرتشت، نور است. فروهر پاسبان آدمی است که پیش از تولد هر انسانی وجود دارد و پس از مرگ او نیز باقی می¬ماند. جوهرتن زرتشت را اورمزد از نزد خویش به سوی باد و از باد به سوی ابر به حرکت درمی¬آورد.

هزاره دوم

اوشیدر: سی سال مانده به پایان سده دهم از هزاره زرتشت، دوشیزه¬ای از پیروان دین بِه به نام نامیگ¬پِد که نسبش به زرتشت می¬رسد در آب کیانسه می¬نشیند  و از آن می خورد، نطفه زرتشت وارد بدن او می¬شود و وی اوشیدر را به دنیا می¬آورد. اوشیدر به مقام گفتگو با اورمزد می¬رسد و به برکت این کار سه سال برای گیاهان بهار مداوم خواهد بود.

سوشیانت، پایان جهان: سی سال مانده به پایان دهمین سده از هزاره اوشیدرماه دوشیزه 

بهدین پانزده ساله¬ای به نام گَواگ¬پِد در آب کیانسه آب¬تنی می¬کند و از آن می¬نوشد. 

نطفه زرتشت وارد بدن او می¬شود و سوشیانت از او به دنیا می¬آید. سوشیانت مانند 

خورشید درخشان است. او بدکاران را عقوبت می¬کند و وظیفه برانگیختن مردگان را 

دارد. پنج روز آخر ماه اسفند در پنج نوبت نیایش به جای خواهد آورد تا مردگان زنده 

شوند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاضی زاهدی

اساطیر ادیان

اساطیر آفریقا

شکی نیست که اغلب مردمان آفریقا به موجودی برتر و آفریننده همه‌چیز اعتقاددارند. در فرهنگ زبان بانتو تألیف 1605 و کتابی که درباره بوشمن‌های آفریقای غربی در 1705 منتشر شد از خدایی برتر یاد می‌شود اعتقاد به خدای برتر نزد نگروها اعتقادی است که پیش از رواج مسیحیت و اسلام در مناطق حاره و جنوب آفریقا رواج داشته است.

نام خدای برتر به سبب تنوع زبان‌های آفریقایی در این زبان‌ها کاملاً متفاوت است اما نام‌هایی وجود دارد که در بخش وسیعی از این قاره عمومیت دارد در آفریقای شرقی خدا مولونگو Mulungu نام دارد و این نام تقریباً درسی ترجمه از کتاب مقدس به کار برده شده است گروه‌هایی از اقوام مختلف آفریقای مرکزی از خدا با نام لزا Leza یاد می‌کنند. در مناطق حاره غربی از بوتسوانا تاکنگو از خدا با نام نیامبه Nyambe و با تلفظ‌های مختلف یاد می‌شود. احتمالاً کلمه مورد کاربرد برای خدا در غنا یعنی کلمه نیامه با نیامبه ارتباط دارد در آفریقای غربی بسیاری از نام‌های دیگر نیز برای خدا، رواج دارد که از آن شمار است: نگه وو Negewo، ماوو Mawu، اما Amma، ئولورون Olorun، چوکوو Chukwu و جز آن که به موجودی موجود برتر در زبان‌های آفریقایی است.

خدا آفریننده است و اسطوره‌ها از خدا به عنوان خاستگاه انسان و جهان سخن می‌گویند. او موجودی است برتر که در آسمان زندگی می‌کند و بدین دلیل است که مردم بدو نظر دارند و بزرگی او را ستایش می‌کنند. گاه چنین تصور می‌شود که خدا نخست در زمین به سر می‌برد و به سبب برخی از خطاهای انسان به آسمان صعود کرد.

اگر چه خدا برتر از همه موجودات است اما در آفریقا ارواح کوچک‌تری وجود دارند که در نیایش‌های دینی از مقام والای برخوردارند. خدایان توفان، زمین، جنگل، دریاها و آب و جز آن در آفریقا و نزد عامه شهرت دارند. در آفریقای غربی معابد بسیاری برای این خدایان وجود دارد در قسمت‌های دیگر این قاره این خدایان از تکریم مبهمی برخوردارند و معابد خاص نیایش آنان اندک است روح مردگان در سراسر آفریقا تکریم می‌شوند و اعتقاد به زندگانی بعد از مرگ شاید کهن‌ترین و استوارترین اعتقاد دینی است که در سراسر آفریقا رواج دارد و انجمن‌های پنهانی متعدد، رقاصان صورتک پوش و مراسم آئینی نیایش نیاکان این نظر را اثبات می‌کند.

شگفت انگیز این که معابد خاص نیایش خدایان برتر بسیار اندک است، اما خدایان که تر و نیاکان را در آفریقا (معبدهای خانوادگی) و معابد عمومی بسیاری است. در توجه به این کیفیت بسیاری از محققان بر این نظرند که خدای برتر در آفریقا خدایی منزوی است که از او تنها به عنوان آفریننده یاد می‌شود و غالباً فراموش شده است یا کم‌تر از او سخن می‌گویند اما در اسطوره‌هایی که از آن سخن می گوئیم می‌بینیم که خدای برتر نه تنها خدای کهن آفریننده که خدایی است که در رویداد عادی زندگانی نیز از او یاد می‌شود وقتی علت کمبود معابد خدای برتر از پیران پرسش می‌شود پاسخ آن‌ها این است که خدای برتر بزرگ‌تر از آن است که در خانه‌ای بگنجد، سلیمان فرزانه نیز چنین می‌گفت.

با آن که خدای برتر (چون خدایان ملت‌های دیگر) در اساطیر آفریقا دارای ویژگی‌های انسانی است و مثلاً زن و خانواده دارد و به هیأت انسان است اما در بسیاری از روایت‌ها و امثال آفریقایی خدا اندیشه‌ای مجرد و علت همه چیزها است خدای برتر خدایی یگانه و غالباً مهربان است که مواظب مردمان است و آنان را به وحشت نمی‌افکند. نیز قادری است که پاسدار و جانبخش همه چیز است. خدا همه چیز را می‌داند، همه را می بیندو آنچه بخواهد انجام می‌دهد. عادل است نیکی را پاداش و بدی را کیفر می‌دهد. داور نهایی است که فقیرترین و ناشناس‌ترین مردمان وقتی از خدایان دیگر نتیجه‌ای نمی‌بینند به او روی می‌آورند. اگر چه مردم از او چون موجودی با سیما، دست‌ها و پاهای انسانی یاد می‌کنند و در کتاب مقدس نیز چنین است، اما خدا را شکلی نیست. در معبد جای نمی‌گیرد، تندر صدای اوست اما از توفان بزرگ‌تر و تنها موجودی است که در وصف نمی‌گنجد.

در امثال و اساطیر از صفات آشکار خدا سخن می‌رود، اما در داستان‌ها غالباً دارای ویژگی‌های ملموس انسانی است. چون خالق سازنده همه چیزها و بر پادارنده مراسم همه مردمان است. بر پا دارنده مزارع، استوار دارنده کوه‌ها در جای خود و جاری سازنده رودها و رویاننده درختان و گیاهان است. او حتی بر پا دارنده لانه سرخ و سخت مورچگان و چال مورچگانی که چنین مخروطی عظیم را می‌سازند.

چون قالبساز همه چیزها را شکل می‌دهد و چون زنی ظروف سفالینی را که ساخته است شکل می‌بخشد او اشیاء را با یکدیگر ترکیب و از آن‌ها چیزی تازه می‌سازد و چون بنایی است که از آجر و با چینه‌های منظم خانه می‌سازد.

پدر و مادر انسان‌ها و حیوانات است از آنجا که ازلی است غالباً او را زاده شده نمی‌دانند اما در افسانه‌ای از زنی یک پستان زاده می‌شود از زن او سخن می‌رود و حلقه‌های قهوه‌ای و سختی که تن یک هزارپا یا خرخاکی را شکل می‌دهد النگوی زن خدا نام دارد. نیز برخی او از جنسی دوگانه و زن و مرد می‌دانند و نویسنده‌ای مشهور در غنا از او با صفت خدای پدر- مادر یاد کرده است معهذا خدا را جنس نیست، اگر چه در داستان‌ها به شکل انسان مجسم می‌شود.

موجود برتر آسمان است و به ویژگی خالق باران و چیزی است که زندگانی مردمان بدان وابسته است به ندرت با خورشید رابطه دارد و این بدان دلیل است که در مناطق حاره خورشید سوزان همیشه می‌درخشد و چون ژاپن و اروپای کهن (و بسیاری از قسمت‌های سردسیر آسیا) نیازی به افسون و قربانی دادن برای بازگرداندن او نیست با آذرخش آسمان را چاک می‌زند و جنگل‌ها را به حرکت و درختان را به نجوا وا می‌دارد. به جای گفتن کلمه هوا بدان سان که ما آن را به کار می‌بریم و می گوئیم هوا گرم است آفریقائیان اغلب می‌گویند «خدا خیلی داغ است» «خدا بارانی است»، طبل خدا نمی‌غرد؛ گفتن «خدا تخم‌ها را پنهان می‌کند» بدین مفهوم است که همان طور که تمساح تخم‌های خود را در زیر شن مخفی می‌کند و از آن بچه تمساح بیرون می‌آید، رعد نیز به موقع غریدن می‌گیرد؛ و به هنگام نزول باران در توصیف هوای لطیف گفته می‌شود «خدا روز را لطیف کرده» رنگین کمان، خدا نام دارد و از خدا چون یک شکارچی یاد می‌شود.

خدا والاتر و برتر از همه و ما را چون آسمان در بر می‌گیرد قادر و فرزانه است و شناخت او آسان نیست، رازهای او بسیار و غیر قابل درک است. این سرنوشت زندگی است که همراه با غم و شادی نیز وجود دارد. خدا خالق سرنوشت است و شر و رنج نیز از اوست. کسی که همه کودکان خود را در بیماری یا حادثه‌ای از دست داده ممکن است او را «نظر کرده خدا» بنامند. دربسیاری از افسانه‌های آفریقایی انسان‌ها به آسمان صعود می‌کنند تا از علت رنج‌های خود آگاه شوند.

برخی از نام‌های خدا در مراسم آئینی، امثال و اسطوره‌ها گویای انتساب صفاتی خاص به خدا است، از آن جمله است قالبساز، دم بخش، روح بخش و خدای سرنوشت. نزول باران، رخشندگی خورشید، پیدایی و جابه جایی فصول، رعد، رنگین کمان و فروزندگی آتش از خداست و از بزرگی و خدایی او با نام‌هایی چون سرآغاز روزها، بی کران، ازلی، برازنده شاهان، دهنده و گیرنده، قائم به ذات و کسی که همه جاست یاد می‌شود.

از سبب سازی و علیت او با نام‌هایی چون پدر نوزادان، مادر بزرگ، بزرگ‌ترین دوستان، یگانه مهربان، خدای شفیق و آرامبخش، نگرنده و علت همه چیز چون خورشید، کسی که انسان می‌تواند بدو متکی باشد و نلغزد، یاد می‌شود و سرانجام او را نام‌های راز آمیز و عناوین خاصی است چون: بزرگی که افق دستار اوست، تالاب دربردارنده همه، بی نیاز ازسپاس، غیر قابل بیان، خشماور یگانه، عنکبوت بزرگ- حشره زیرکی که در همه داستان‌ها از او یاد می‌شود.


آفرینش زمین

اسطوره‌های آغازین مربوط به آفرینش زمین در آفریقا دارای اشکال متفاوتی است و نمونه زیر یکی از آن نمونه‌ها است. در داستان‌های مربوط به آفرینش انسان و سنت‌های نیاکان نخستین نیز نمونه‌هایی کوتاه از آفرینش دیده می‌شود.

یوروباهای نیجریه می‌گویند در آغاز سراسر جهان باتلاقی و متروک بود. ئول – ئورون و دیگر خدایان در آسمان فراز باتلاق بزرگ زندگی می‌کردند. خدایان گه گاه برای بازی به باتلاق متروک می‌آمدند و وسیله نزول آنان تارهای عنکبوتی بود که چون پل‌های پریان در امتداد شکاف‌های بزرگ آویزان بود هنوز اما بر زمین انسان نبود، چرا که خاکی وجود نداشت. روزی ئول ئورون – موجود برتر – رئیس خدایان، خدای بزرگ – ئوریشانلا Orishanla را به حضور خواند و از او خواست که زمین سخت را بیافریند و وظیفه خویش را به خوبی انجام دهد-و در برخی از روایات خدای پیشگویی بود که این مهم را انجام داد. تفال و پیشگویی – ئول ئورون رئیس خدایان را صدفی از حلزون پر از خاک نرم، کبوتری و مرغی پنج پنجه داد و خدای بزرگ به باتلاق بزرگ فرود آمد. خاک را در مکانی کوچک ریخت و کبوتر و مرغ را روی خاک نهاد، کبوتر و مرغ خاک را با پنجه پراکندند و دیری نگذشت که خاک بخش بزرگی از باتلاق را پوشاند و زمین شکل گرفت.

پس خدای بزرگ نزد ئول ئورون بازگشت و کار خود را گزارش کرد و موجود برتر آفتاب‌پرست را برای بازرسی به زمین فرستاد و آفتاب‌پرست در اساطیر آفریقا دارای نقش ممتازی است و این به دلیل راه رفتن آرام و با احتیاط آفتاب‌پرست، تغییر رنگ او برای همرنگ شدن با محیط اطراف و چشمان بزرگ و گرد اوست. آفتاب‌پرست پس از نخستین بازرسی گزارش کرد که زمین فراخ اما به اندازه کافی خشک نیست. پس آفتاب‌پرست دیگر بار به زمین فرستاده شد و این بار گزارش کرد که زمین فراخ و خشک است مکانی که آفرینش زمین از کجا آغاز شد ایفه Ife یعنی یعنی فراخ نام گرفت بعد ایله Ile یعنی خانه بنا شد جایی که ساکنان زمین از آنجا برخاستند ایفه- ایله بدین دلیل برای مردمان یوروبا مقدس‌ترین مکان است و این داستان گویای پرارجی این سرزمین است.

نخستین انسان‌ها درآسمان آفریده شدند و از آنجا به زمین گسیل شدند. بخشی از کار آفرینش انسان از خدای بزرگ است و او بود که موجودات انسانی را از خاک قالب زد و سیمای آنان را شکل داد؛ اما آفرینش جان و جان بخشیدن به این تندیس‌ها کار آفریننده یکتا بود. می‌گویند خدای بزرگ بدین کار جان بخشی حسد برد و بر آن بود که دریابد آفریننده یکتا چگونه این کار را انجام داده است پس روزی وقتی کار قالب زدن انسان‌ها را تمام کرده بود شبانگاه خود را در میان آنان مخفی کرد تا ناظر کار آفریننده باشد. آفریننده که از کار خدای بزرگ آگاه بود او را به خواب سنگینی فرو برد و وقتی خدای بزرگ بیدار شد انسان‌ها را جاندار یافت هنوز هم خدای بزرگ تنها انسان‌ها را قالب می‌زند و در آن شب به سبب ناخشنودی خود علائمی نهاده است که همه یکسان نیستند.


دوقلوهای آسمان

افسانه‌های آفرینش فون fonهای داهومی که در همسایگی یوروباها قرار دارند به گونه دیگری است. فون ها از موجودهای برتری به نام ماوو و موجودات دیگری که با او پیوند دارند سخن می‌گویند. ماوو گاه نر و گاه ماده است در این افسانه مادر آغازین نانابولوکو Nanabuluko پس از آفرینش جهان به استراحت می‌پردازد و از او دو قلویی زاده می‌شود که ماوو و لیسا نام دارند. در این افسانه‌ها و ماوو ماده است و ماه که در غرب منزل دارد و کنترل شب به عهده اوست و لیسا نر است و خورشید و در شرق سکونت دارد. ماوو و لیسا را در آغاز فرزندی نبود، به تصادف به هنگام خسوف و کسوف با هم آمدند و عشق ورزی کردن و هنوز وقتی کسوف یا خسوف رخ می‌دهد می‌گویند ماوو ولیسا به عشقبازی مشغولند.

خدایان دیگر از ماوو و لیسا دو قلوهای آسمانی زاده شدند؛ و همه این خدایان نیز دو قلو بودند، هفت جفت، هفت دوقلو. روایت‌ها در این که کدام یک زودتر زاده شد مختلف است، اما احتمالاً خدایان زمین، توفان و آهن نخست زاده شدند و از دیگران بزرگ‌ترند. می‌گویند روزی لیسا و ماوو همه فرزندان خود را فرا خواندند و هر یک از قلمروی برای فرمانروایی بخشیدند. نخستین جفت بی شک به فرمانروایی زمین برگزیده شدند و بدانان گفته شد که هر چه می‌خواهند از آسمان برگیرند. دوقلوهای توفان در آسمان ماندند و فرمانروای رعد و آذرخش شدند. دو قلوهای آهن با قدرتی که از والدین به ارث برده بودند به زمین آمدند و به تبر تراشی جنگل، آماده کردن زمین برای کشت و ابزار و سلاح سازی برای مردمان پرداختند دوقلویی دیگر فرمان یافتند مقیم دریا و آب‌ها شوند و بر ماهیان فرمان برانند دو قلوی دیگر شکارچیانی بودند که به جنگل‌ها و بیشه‌های گسیل شدند تا بر مرغان و حیوانات وحشی فرمان برانند و درختان را پاسداری کنند. فضای میان آسمان و زمین قلمرو و خدایان دیگری شد که فرمان یافتند خاستگاه زندگی انسان‌ها باشند و گاه نزد ماوو بازگردند و آنچه را در جهان رخ داده است گزارش کنند خدایان آسمان فرمان یافتند که خدایان دیگر را از دیده شدن به وسیله انسان‌ها بازدارند و بدین دلیل است که انسان از خدایان چنان سخن می‌گویند که گویی از آسمان یا ارواح سخن می‌گویند.

آفریننده خدایان را هر یک زبانی خاص عنایت کرد و این همان زبان و آئینی است که کاهنان و واسطه‌های خدایان و انسان در ترانه‌ها و تفألات خود با آن سخن می‌گویند. یکی پیامبر خدا است و اشو، لگبا، Eshu، Legba نام دارد-تفال و پیشگوئی- پیامبر دانش فهم همه زبان‌ها را از ماوو فرا گرفت و اکنون واسطه میان خدایان و انسان‌ها است. گفتنی است که موجود برتر گاه ماوو را فرا می‌خواند بی آنکه به لیسا سخنی بگویدو و تمایل یگانه شدن در تفکر این خدا را در عمل برتر می‌سازد بی آن که از سرشت مادینه یا نرینه بودن او سخنی باشد.


کدوکالباش جهان

کدوکالباش از گونه‌های کدوغلیانی، شبیه هندوانه گرد یا کدو تنبلی است که پوست سخت آن سبب می‌شود بومیان آفریقا درون نرم آن را بیرون بیاورند و از آن به عنوان آوند استفاده کنند از کدوکالباش درون تهی شده غالباً به عنوان قمقمه یا ظرف آب استفاده می‌کنند و از دانه‌های سخت آن می‌توان جغجغه بسازند. در برخی از معابد کدوکالباش میان تهی را می‌بینی که از آن به عنوان دریافت فدیه‌ها یا جای ابزارهای نمادین استفاده می‌شود. کدوکالباش را غالباً با کنده کاری در دو قسمت فراز و زیر زیور می‌دهند و این آرایه‌ها شکل‌های مختلف و از آن جمله تصاویر انسان‌ها، حیوانات و خزندگان را در خود دارد.

در داهومی گاه می‌گویند جهان سپهری است چون کدوکالباش گرد و خط افق همانند و زیرین کدوکالباش را به دو قسمت تقسیم می‌کنند و در فاصله قسمت بالایی وزیرین کدو کالباش قرار دارد. این خط جایی است که آسمان و زمین به هم می‌آمیزند و جایی است آرمانی که انسان را دان دسترسی نیست. بر این تصورند که زمین مسطح است و درون سپهری بزرگ‌تر شناور است همانند کدوکالباش کوچکی که درون کالباشی بزرگ شناور باشد خورشید، ماه و ستارگان بر سطح فرازین کدوکالباش حرکت می‌کنند. جایگاه مردگان مشخص نیست. برخی بر این عقیده‌اند که مردگان بر فراز خاک به سر می‌برند و برخی دیگر بر این باورند که آنان در سوی دیگر غیر مسکون زمین مأوا دارند.

وقتی خدا همه چیز را آفرید نخست بر آن شد که زمین را به هم فشرده، مرز آب‌ها را محدود و کالباش را محدود سازد ماری آسمانی خود را پیرامون زمین پیچید تا آن را به هم آورد و استوار سازد. مار خدا را به هر سوی برد و با جنبش‌های خود فرمان‌های خدا را اجرا کرد و با این جنبش‌ها بود که همه چیز هستی یافت.


اژدر مار ابدیت

مار در سرزمین‌های مختلف برای مردمان دارای افسون خاصی است که آن را موجودی راز آمیز، دهشتناک و نامیرا می‌دانند. این کیفیت به علت خزنده بودن مارو حرکت آن بر روی شکم و نداشتن دست و پا، دوری جستن از خطر و منزوی بودن و ترسبار بودن مار است. بدین علت که پوست عوض می‌کند و زنده می‌ماند چنین می‌پندارند که جاودان است در هنر نقش ماری که دم به دهان دارد بر پارچه، فرسک یا نقاشی دیوار و نقر بر فلز نماد موجودی است که خود را می‌بلعد و باز برخاست و این کار را آغاز و انجامی نیست در این اسطوره‌ها هر ماری دارای این ویژگی نیست و مراد از مار همان اژدرمار یا ماری است که سمی نیست.

فون ها می‌گویند وقتی جهان آفریده شد اژدرماری پیرامون زمین پیچید، زمین را به هم فشرد و مکانی برای زندگانی آدمیان فراهم کرد. می‌گویند اژدرمار همچنان بر پیرامون زمین پیچیده است تا زمین استوار بماند. نیز می‌گویند 3500 مار قسمت فراز زمین و 3500 مار بخش زیرین زمین را در چنبره خود دارند در روایتی دیگر مارها در چهار جهت اصلی پیرامون چهار ستون نگه دارنده آسمان پیچیده‌اند و آن‌ها را محکم در میان گرفته‌اند تا ستون‌ها استوار بمانند. در این روایت سه رنگ سیاه، سفید و سرخ آسمان در شب، روز وفلق و شفق رنگ پوست مارهایی است که بر ستون‌های آسمان پیچیده‌اند.

مار چون نی‌های درون باتلاق‌ها نماد جنبش و تداوم حرکت است نی‌ها در اقیانوس‌ها نیز ریشه در خاک دارند و معرف قدرت بزرگ و جنبش بی پایان اند چنبره مار پیرامون زمین نیز بی حرکت نیست و تحرک هیاکل آسمانی را موجب می‌شود مارها همه جا در حرکتند در تالاب‌های خاموش، رودها و اقیانوس‌ها آن‌ها را می‌بینی که آب را می‌شکافند، پوستشان می‌درخشد و صدای حرکتشان در گوش می‌نشیند. می‌گویند مارها در آغاز آب‌های زمین را راکد یافتند و چنین بود که نهرهارا به حرکت در آوردند، مسیر رودها را حفر کردند و جهان زنده و شاداب شد. می‌گویند وقتی آفریننده را بر پشت خود بر فراز و فرود زمین به بازرسی می‌برد هر جا که توقف کرد کوه‌ها پدیدار شدند.

به روایتی دیگر نخست مار آفریده شد مار آفریننده را در کام خویش جای داد، به هر جا رفت و جهان را چنین شکل داد در این سفر هر جا که مار و آفریننده شب را به استراحت پرداختند از مدفوع مارکوهی پدیدار شد و به همین دلیل است که مردم با کندن کوه‌ها به گنج دست می‌یابند. وقتی آفریننده کار خوش را به پایان برد دریافت که کوه‌های بسیار، درختان و حیوانات غول پیکر بار زمین را سنگین کرده‌اند، پس آفریننده به چاره جویی پرداخت که چگونه زمین را از غرق شدن در دریایی که آن را احاطه کرده است باز دارد؟ پس مار را فرمان داد چنبره زند، دم خویش را به دهان گیرد و زمین را استوار کند و مارچنان کرد بدین سان مار به هیات بالشتک‌های گردی در آمد که مردمان به هنگام حمل ظرف آب یا باری سنگین بر سر می‌گذارند و بار را روی بالشتک قرار می‌دهند. مار از گرما بیزار است وسردی آب دریا او را خوشایند است پس آفریننده چند میمون سرخ را فرمان داد در دریا مقیم شوند و قوت مار را از میله‌های آهن فراهم سازند. وقتی مار جا به جا می‌شود زلزله پدیدار می‌شود. اگر میمون‌ها در گرد آوری آهن برای خوراک مار اهمال کنند مار دم خود را خواهد خورد و زمین که نسبت به آغاز آفرینش آن بسیار سنگین‌تر شده است در اعماق دریا فرو خواهد رفت و جهان به پایان می‌رسد.


خدا، زمین و ارواح

مردمان دوگون Dogon در سودان غربی و جنوب تیمبوکتو و خم رود نیجر زندگانی می‌کنند. تحقیقات سال‌های اخیر نشان داده است که این مردمان از عقاید مذهبی و اسطوره‌های خاصی برخوردارند که از نمونه ای دیگر آفریقایی متمایز است ذکر این اعتقادات و اساطیر از اهمیت خاصی برخودار است، اما نمی‌توان این نمونه‌ها را نمونه‌ای مجرد دانست و دانسته نیست که مردمان مناطق دورتر تا چه حد اعتقاداتشان به مردم دوگون نزدیک است این نگرش‌ها توسط مرد نابینایی بیان شده که ئوگتملی نام داشت و محققان اروپایی او را برای بیان راز اساطیر قبایل آفریقایی انتخاب کرده بودند.

در آغاز خدای یگانه آما خورشید و ماه را به هیأت ظرفی آفرید و این نخستین چیزهایی بود که آفرید خورشید گدازان است و هشت حلقه سرخ آن را در میان گرفته است ماه نیز چون خورشید محاط در حلقه‌هایی است که از مس سفیدند. ستارگان گلوله‌هایی گلینی است که آما در فضا آویخت؛ اما همانگونه که ستارگان را آفرید کلوخه‌ای گل را به فضا پرتاب کرد و زمین آفریده شد کلوخه گل در فضا به شکل سطحی صاف در آمد و چون تنی شد که سر آن به جانب شمال و دیگر اعضاء آن به سوی جهات اصلی دیگر قرار گرفت، مسطح و چهره آن رو به آسمان.

آما تنها بود، پس به زمین ماده نزدیک و با او همبستر شد به هنگام نزدیکی آما با زمین، لانه موریانه‌ای میان آما و زمین حائل شد و آما آن رابه سویی پرتاب کرد و این کار سبب شد که زمین به جای زادن نوزادهای دوقلو شغالی زائید و از این شغال اما همیشه آزار دید. دنباله این اسطوره از ختنه شدن زمین سخن می‌گوید و این کاری است که نزد دو گون‌ها و بسیاری از مردمان آفریقا رواج دارد و زنان خود را ختنه می‌کنند.

پس از این آما و زمین چندین بار به هم نزدیک شدند و زمین دو قلوهای بسیاری زائید. این دو قلوها شبیه آب و سبز رنگ بودند دوقلوهایی که بالاتنه آنان انسان و پایین تنه آنان مارسان بود. چشمان این دوقلوها سرخ، زبانشان دو شاخه، دستانشان پرپیچ و خم و بی مفصل، تنشان پوشیده از مویی کوتاه و سبز و چون آب رخشان بود آنان هشت عضو داشتند و کامل زاده شده بودند دو روح به نام نومو Numo هستی یافتند تا از خدا فرمان بگیرند، خدا پدر آنان بود و آن‌ها از گوهر او که نیروی زندگی جهان است برخوردار بودند و از این نیرو است که همه قدرت و حرکت پدید می‌آید این نیرو آب است و نوموها در همه آب‌ها، دریاها، رودها و توفان‌ها یافت می‌شوند.

وقتی ارواح نومو از آسمان به پائین نگریستند مادر خود زمین را دیدند که عریان و نامنظم ودر فضا رها شده بود پس نوموها از آسمان با دسته‌ای از الیاف نباتی فرود آمدند و پس و پیش مادر را با این الیاف پوشانیدند، همان طور که هر زنی پس و پیش خود را می‌پوشاند الیاف نباتی مرطوب وسرشار از ارواح نومو بود. پس از پوشیدن این پوشاک و بر اثر آن زمین زبانی برای سخن گفتن یافت، زبان ابتدایی اما مناسب برای بیان مقصود.

شغال نخستین فرزند زمین و آما به قدرت سخنگویی مادر حسادت برد و خواست پوشاک مادر را که سخن گفتنش به سبب آن میسر شده بود، از او برباید. زمین در برابر این تمایل ناپاک شغال به مقاومت پرداخت و در رحم خود فرو رفت، پس به هیات موریانه‌ای درون لانه موریانه درآمد. شغال مادر را دنبال کرد، مادر در اعماق لانه فروتر می‌رفت و شغال او را دنبال می‌کرد و او را راه گریزی نبود. پس شغال پوشاک مادر را به چنگ آورد و زبان سخن گفتن یافت و چنین است که شغال به اسرار موجود برتر دسترسی یافت.

حاصل کار ناشایست شغال آلوده شدن زمین بود آما بر آن شد که موجودات زنده را بدون بهره گرفتن از زمین خلق کند. وقتی خدا اعضاء انسان را شکل می‌داد ارواح نومو از امکان ناپدید شدن دو قلوزایی هراسناک شدند. پس آنان طرح موجودی مرد و زن را ریختند؛ و چنین بود و چنین است که از آن زمان هر موجود انسانی را نخست دو روح است و دو جنسی است روح مرد – زن به هنگام ختنه شدن و وقتی به مرد واقعی بدل می‌شود تغییر می‌یابد و زن نیز بعد از ختنه شدن زن می‌شود این اسطوره‌ها با پیدایی انسان ادامه می‌یابد.


خدا غذا را ارزانی می‌دارد

در جانب دیگر آفریقا مردمان ایله در زامبیا می‌گویند خدا انسان‌ها را به زمین فرستاد توشه‌ای از دانه‌های قابل کشت به آن‌ها بخشید و از آنان خواست آن را پاسداری کنند. آدمیان بارسیدن به زمین دانه‌ها را کشت کردند و خرمنی از غلات و دانه‌های خوراکی فراهم آوردند. پس خرمن را برداشت و انبار کردند و مشغول خوردن شدند. آدمیان آزمند به شکمبارگی پرداختند و سراسر روز و صبح و شام را به خوردن روی آوردند. پس از انباشتن شکم تصور کردند که غلات انبار شده اضافی است آن‌ها را آتش زدند و همه غلات را سوختند. پس قحطی و گرسنگی فرا رسید و آنان را چیزی برای خوردن نبود. آدمیان روستاهای خود را رها کردند و نزد خدا رفتند. خدا به آدمیان گفت احمق‌هایی بیش نیستند، چرا که دانه‌ها را تا سیر شدن خورده و دانه‌های اضافی را به آتش کشیده بودند پس خدا این بار میوه را به آنان ارزانی داشت و از آن پس تا خرمن جدید به ناچار شکم را با میوه و ریشه گیاهان سیر می‌کردند. از آن زمان تا به حال همیشه چنین بوده است، در مصرف غلاف اسراف می‌شود، برخی از غلات آبجو درست می‌کنند، گروهی دیگر غلات اضافی را می‌سوزانند، گروهی به شکمبارگی می‌پردازند و در مصرف غلات مآل اندیش نیستند و وقتی انبارها خالی شد به ناچار برای سیر شدن به میوه‌ها و ریشه گیاهان روی می‌آوردند. داستان به کمبود غلات پیش از فصل درو و سرزنش مردمان به سبب اسراف توجه دارد.

در داستانی از ملاگاسی آغاز پیدایی برنج چنین است: روزی زنی بچه خود را به ساحل رود برد، بچه را رها کرد به بازی بپردازد و خود به کار خویش پرداخت. کودک حشره‌ای را دید که می‌پرد و جست می‌زد. کودک نام حشره را از مادر پرسید و مادر نام حشره را که ملخ بود به فرزند گفت: کودک از مادر خواست ملخ را برای او صید کند. مادر همه جارا جستجو کرد و ملخ را نیافت. کودک از غصه بیمار شد و مرد. مادر به تلخی گریست و شیون او خدا را از ماجرا آگاه کرد خدا بر مادر رحمت آورد و از او خواست کودک خود را در بن مرداب دفن کند و مادر چنان کرد. یک ماه بعد در هما جایی که مادر بچه خود را دفن کرده بود گیاهی روئید و شروع به بالیدن کرد. بوته رشد کرد، دانه داد، پربار شد و دانه‌ها رسید و پرندگان به خوردن دانه‌ها پرداختند. خدا زن را گفت دانه‌ها را پوست کند، طبخ نماید و بخورد. زن چنان کرد و با پی بردن به طعم برنج کشت برنج آغاز شد و زن برنج را چیزی یافت که بعد از فرزند خویش دوست می‌داشت.

در داستانی دیگر از مالاگاسی از پیدایی برنج و کار مناسب مردان یاد می‌شود: بر زمین چهار مرد بودند، هر کدام از کاری خاص خود بود و با هم همدل نبودند، اولی شکارچی و ابزار کار او نیزه بود، دومی دام می‌نهاد و پرندگان را صید می‌کرد، سومی میوه گرد می‌کرد و چهارمی زمین را کشت می‌کرد. از آنجا که این مردان با هم نبودند، نزد خدا رفتند تا از او بخواهند کار آنان را عوض کند تا بتوانند با هم زندگی کنند. وقتی چهار مرد به جایگاه خدا رسیدند، خدا مشغول پوست کردن برنج بود. به آنان گفت که مشغول است و نمی‌تواند با آنان سخن بگوید. پس هر مرد را مشتی برنج داد و از آنان خواست دانه‌ها را در چند روز آینده کشت کنند. هر یک از آنان به راه خود رفتند. اولی در راه چند صید دید، برنج را به سویی افکند و به صید پرداخت. دومی در راه خود صدای پرنده‌ای را شنید، برنج را به زمین ریخت و به دنبال پرنده رفت و وقتی بازگشت از برنج خبری نبود. سومی چند درخت میوه دید، برنج را به دور ریخت و به گرد آوری میوه پرداخت.

چهارمی برنج را بر زمین نهاد و به کندن چاله‌ای پرداخت تا برنج را کشت کند، وقتی سراغ برنج را گرفت باد دانه‌ها را پراکنده بود، اما مرد اندکی از دانه‌ها را یافت و کشت کرد چند روز بعد خدا آنان را فرا خواند و از آنان پرسید که با برنج چه کردند و هر یک ماجرای خود را باز گفت. خدا گفت این ماجرا گویای آن است که آنان را از سرنوشت خود گریزی نیست و نمی‌توانند کار خود را تغییر دهند و چنین شد که صیاد، شکارچی ماند و دیگران نیز کارهای پیشین را دنبال کردند و از آن پس هر یک به کار خود دل بستند.


خدا و آتش

کشف آتش در زندگانی انسان نقش بزرگی داشته است. آتش را موهبتی خدایی می‌دانند که از آسمان به زمین آورده شد. مردمان ایله بر این اعتقادند که آتش را زنبور بنا به زمین آورد. زنبور بنا در آفریقا از زنبورهای مشهوری است که بال‌هایی آبی رنگ، میان زرد و پاهای بندبند دارد و لانه خود را با گل در جاهایی چون روی دیوار، پرچین، چوب و در بالای اجاق‌ها بنا می‌کند. در لانه تخم می‌گذارد و تخم‌ها را تا بیرون آمدن از حالت لاروی و تبدیل به زنبوری که قدرت پرواز دارد رها می‌کند تخم‌گذاری و لانه‌سازی زنبور بنا در نزدیکی اجاق موجب خلق افسانه‌هایی شده است که طی آن زنبور بنا آتش را برای نخستین بار از آسمان به زمین می‌آورد ودر اساطیر آفریقا نقشی همانند پرومته در اساطیر یونان دارد. از آتش بر زمین خبری نبود و همه جا سرد و خاموش بود. پرندگان و حشرات برای یافتن راهی برای گرم کردن خویش انجمن کردند. پرنده‌ای یا حشره‌ای می‌گفت با داشتن آتش می‌توان گرم شد، شاید تنها خدا است که آتش دارد. پس زنبور بنا گفت اگر کسی او را همراهی کند به جستجوی آتش نزد خدا خواهد رفت. کرکس، دال دریایی و کلاغ داوطلب همراهی با زنبور بنا شدند، با پرندگان وداع کردند و راهی آسمان شدند. ده روز بعد مقداری استخوان از آسمان فرو ریخت که استخوان‌های کرکس بود. چند روز بعد دیگر بار استخوان‌هایی زمخت‌تر از پیش از آسمان فرو ریخت که استخوان‌های دال دریایی بود. چند روز بعد باز استخوان‌هایی خرد از آسمان فرو ریخت که استخوان کلاغ بود. زنبور بنا به تنهایی سفر را ادامه داد و رفت و رفت و سی روز گذشت. هر وقت خسته می‌شد بر بال ابرها به استراحت می‌پرداخت و باز پرواز می‌کرد. آسمان را انتهایی نبود و زنبور خسته شده بود. خدا به استقبال زنبور بنا آمد تا دریابد زنبور به کجا می‌رود. زنبور ماجرای سفر و از دست رفتن همسفران را در جستجوی آتش باز گفت. خدا بر زنبور رحمت آورد و از آن پس او را فرمانروای پرندگان و حشرات ساخت. خدا از زنبور بنا خواست ازآن پس لانه خود را کنار اجاق‌ها بنا کند، تخم‌های خود را رها کند و پس از چندین روز باز گردد و بچه‌های خود را پرواز دهد. چنین است که زنبور بنا به فرمان خدا لانه خویش را کنار اجاق‌ها می‌سازد. در این داستان از ماجرای بازگشت زنبور بنا و آوردن آتشی سخنی نیست و چنین می‌نماید که با گذشت زمان شکل داستان تغییر یافته است.

در افسانه‌ای از دوگون به هنگام ورود نیاکان اولیه از آسمان به زمین آنان را آتشی نیست، ارواح نومو، فرزندان زمین و خدا، آهنگران آسمان بودند و یکی از نیاکان تکه‌ای از خورشید را از آهنگری آنان دزدید. نومری ماده بر این نیا آذرخشی فرود آورد، اما نیا در پس دم چرمی آهنگری که برای آوردن آتش ساخته بود و آذرخش در آن تأثیر نداشت پنهان شد و از خطر رهایی یافت پس نومری ماده صاعقه‌ای بر نیا فرود آورد و صاعقه نیز نتوانست نیا را از میان بردارد، چرا که نیا بر کمان رنگین کمان نشست و با چنان سرعتی به جانب زمین لغزید که دست‌ها و پاهای او شکست. پیش از این ماجرا دست و پای آدمیان چون دست و پای نوموها پیچاپیچ و فاقد مفصل بود، اما زمانی که این ماجرا اتفاق افتاد دست و پای آدمیان مفصل دار شد. این داستان با انبار غله‌ای که نیاکان ساختند و از آن سخن خواهیم گفت ادامه می‌یابد.

پیگمه‌های جنگل‌های کنگو را اسطوره‌های آتش جذابی دانست. پیگمه ها می‌گویند نخستین کسانی بودند که به آتش دست یافتند و بعد به نگروها که آن‌ها را ارباب خود می‌دانند، آتش دادند. روزگاری وقتی پیگمه‌ای فیلی را دنبال می‌کرد به تصادف به روستای خدا رسید و آتش را در فروزش دید. پیگمه نیمسوزی را ربود و گریخت، اما خدا او را گرفت و نیمسوز را پس گرفت. سه بار این ماجرا تکرار شد، همان گونه که غالب افسانه‌های پیگمه سه مرحله‌ای است سرانجام خدا خسته شد و پیرامون روستای خود را با حصاری از پیچک جنگلی استوار کرد اما پیگمه به راحتی از حصار پرید و آتش را به خانه خود برد.

در اسطوره‌ای متفاوت با اسطوره پیشین پیگمه ها می‌گویند تنها خدا آتش داشت و مادر خدا هر روز خود را کنار آتش گرم می‌کرد خدا نیز تابی از پیچک جنگلی – لیانه – داشت که از رودی تا رود دیگر گسترده بود. روزی وقتی خدا به تاب سواری مشغول بود پیگمه‌ای که در جنگل راه گم کرده بود به جایی رسید که آتش در فروزش بود، مادر خدا کنار آتش در خواب بود و پیگمه آتش را دزدید مادر بر اثر سرما از خواب پرید و پسر را فرا خواند. خدا برتاب نشست، پیگمه را یافت و آتش را باز گردانید. پیگمه ماجرای آتش را به دوستی گفت و دوست به دنبال آتش رفت و همان ماجرا تکرار شد. سومین نفر از پر پرندگان بالی ساخت و به روستای خدا پرکشید و آتش را دزدید. مادر فرزند را فرا خواند، خدا بر تاب جهید و زیر و بالای تپه‌ها و دشت‌ها را به جستجوی پیگمه در پی نهاد. پیگمه همچنان می‌گریخت تا سرانجام خدا او را برادر نامید و آتش را با پیگمه تقسیم کرد. وقتی خدا نزد مادر بازگشت مادر از سرما مرده بود و خدا پیگمه از به کیفر مرگ گرفتار ساخت. چنین است که اگر چه انسان به آتش دست یافت اما از همان زمان نیز مرگ بر او مقرر شد.

در داستانی دیگر از پیگمه ها این شامپانزه‌ها بودند که آتش داشتند. روزی پیگمه‌ای به روستای شامپانزه‌ها راه یافت، کنار آتش نشست و از گرمای آتش لذت برد. پس پیگمه بر آن شد که آتش را به روستای خود ببرد. روزی پیگمه لباسی از پوست درختان که تا مچ پای او را می‌پوشانید به تن کرد و به روستای شامپانزه‌ها رفت. شامپانزه‌های بالغ در مزرعه مشغول کشت و کار بودند. شامپانزه‌های کوچولو پیگمه را دیدند و به مسخره کردن لباس غریب او پرداختند. پس پیگمه کنار آتش نشست، شامپانزه‌های کوچولو برایش موز آوردند و مشغول خوردن شد. چنان نزدیک آتش نشست بود که لباس چوبی‌اش آرام آرام شروع به سوختن کرد. شامپانزه‌های نوجوان گفتند «مواظب باش» و پیگمه باز هم به آتش نزدیک‌تر شد و لباس او آتش گرفت پیگمه شروع به دویدن کرد و با سرعتی که میسر بود دور شد. شامپانزه‌های کوچولو بزرگ‌ترها را صدا کردند. وقتی شامپانزه‌ها به پیگمه رسیدند پیمگه به روستای خود رسیده و همه جا در آتش بود. شامپانزه ها غرغرکنان به روستای خود بازگشتند و به روایتی پس از این ماجرا روستای خود را رها کردند و به اعماق جنگل رفتند. از آن روزگار شامپانزه‌ها با میوه‌های جنگلی روزگار می گذارنند و آن‌ها را آتشی نیست.


فرا رسیدن تاریکی

در داستانی از مردمان کونو Kono در منطقه سیرالئون وقتی خدا جهان را آفرید از تاریکی و سرما اثری نبود. خورشید روزها می‌درخشید و جهان را روشن می‌کرد و نور ماه در شب‌ها به گونه‌ای بود که همه چیز در پرتو آن به خوبی دیده می‌شد. روزی خدا خفاش را فرا خواند و به او سبدی داد تا به ماه ببرد. آنچه در سبد سرپوشیده قرار داشت چیزی جز تاریکی نبود، اما خدا فراموش کرد بگوید درون سبد چیست، یا که وعده داد چند روز دیگر به ماه می‌رود و ماه را از محتوای سبد آگاه می‌کند خفاش سبد را به کول گرفت و به جانب ماه پرواز کرد خفاش در راه خسته شد و سبد را در گوشه‌ای نهاد تا به جستجوی غذا بپردازد چند حیوان سبد را یافتند و به سودای یافتن خوردنی سرپوش سبد را برداشتند و تاریکی از درون سبد گریخت. از آن روزگار خفاش تمام روز را می‌خوابد و شب، همه شب پرواز می‌کند تا تاریکی را گرد کند و درون سبد قرار دهد و به فرمان خدا به ماه ببرد. خفاش در گرد آوردن تاریکی موفق نمی‌شود و سحرگاه با فرا رسیدن روز به خواب می‌رود. این داستان که کمابیش به اسطوره یونانی جعبه پاندورا شباهت دارد در اکثر مناطق آفریقا رواج دارد و چنان که بعداً خواهیم دید این داستان با داستان علت پیدایی مرگ شباهت دارد.


دودمان خدا

در یکی از داستان‌های پیگمه در باره پیدایی آتش سخن از مادر خدا بود، در داستان‌های دیگر غالباً بدون ذکر جزئیات خدا دارای دودمان و خانواده‌ای است در یکی از داستان‌های مردمان ایله از کلاغ نیلی می‌گویند که یکبار ازدواج کرده و قانونی نبود که او را از ازدواج مجدد حتی با پرندگانی که از او برتر بودند منع کند. در داستانی از مردی سخن خواهیم گفت که جز به وصلت با دختر خدا به هیچ وصلتی تن نمی‌داد می‌گویند کلاغ نیلی نزد خدا رفت و دختر او را خواستگاری کرد. خدا نه آشفته شد و نه کلاغ را از درگاه خود راند و تنها گفت که دختر او نباید گوشت هیچ حیوان بزرگی را بخورد. کلاغ نیلی پذیرفت و دختر خدا را به زمین آورد وقانون آسمان را با مادر وزن پیشین خود درمیان نهاد و گفت دختر نباید گوشت هیچ حیوان بزرگی را بخورد. مادر پذیرفت، اما زن اول کلاغ نیلی زنی حسود بود.

کلاغ نیلی به شکار رفت و زرافه و گوزن کوچکی را شکار کرد و به خانه برد. کلاغ زن اول خود را گفت هر دو حیوان را طبخ کند و مواظب باشد به دختر خدا گوشت زرافه ندهید. وقتی کلاغ از آشیانه بیرون رفت زن اول به دختر خدا گوشت زرافه داد و گفت گوشت گوزن کوچک است. دختر خدا گوشت زرافه را خورد و در دم جان سپرد. کلاغ نیلی علت مرگ دختر خدا را پرسید و زن اول گفت علت را نمی‌داند.

پس کلاغ نیلی به آسمان پرکشید تا خدا را از ماجرا با خبر سازد. خدا کلاغ نیلی را به علت رعایت نکردن فرمان مورد سرزنش قرار داد و کلاغ به زمین بازگشت. سی روز بعد ابر کوچکی در آسمان نمایان شد، خدا دهان گشود و تندر غریدن گرفت. پس خدا فرود آمد، گور دختر خود را شکافت واو را به آسمان برد. خدا کلاغ نیلی را نیز با خود برد و از نیمه راه به زمین پرتاب کرد و آنچه از کلاغ نیلی به زمین رسید جز مشتی خرده استخوان نبود. دنباله این داستان از علت صدای غریب کلاغ نیلی به هنگام پرواز سخن می‌گوید.

در آفریقا صدای کلاغ نیلی پیک مرگ است، مادران آفریقایی سعی می‌کنند بچه‌ها صدای کلاغ نیلی را نشنوند چرا که آن را به فال بد می‌گیرند و معتقدند اگر بچه‌ها این صدا را بشنوند می‌میرند. پر کلاغ نیلی را چون طلسمی به کار می‌برند تا از مرگ در امان باشند. دنباله داستان کلاغ نیلی داستانی اخلاقی است و از بدی فرمان نبردن از خدا، حسادت زن و حوادثی که بر اثر بی تدبیری رئیس خانواده پدید می‌آید سخن می‌گوید.


وجود برتر و رنج

خدا آفریننده جهان، زندگانی انسان و داور نهایی است و آنجا که کاری از دیگر خدایان و نیاکان بر نمی‌آید بدو روی می‌آورند. برخی از داستان‌ها از زنان و مردانی سخن می‌گوید که رنج‌های بسیاری تحمل کرده‌اند و برآنند که توصیفی از جانب سرنوشتساز بزرگ برای رنج‌های خود بیابند.

در داستانی از مردم ایله سخن از پیر زنی است که به هنگام زنده بودن مرارت‌های بسیاری را تحمل کرد. پیرزن در دودمانی بزرگ متولد شد، اما لزا Leza خدای کیفر، همه را نابود کرد. وقتی هنوز کودک بود پدر و مادرش مردند و او را یتیم نهادند. نزد خویشان خود بزرگ شد و آنان نیز یک یک مردند. سرانجام شوهر کرد و چندین بچه زائید، اما شوهر او نیز در فصلی نامناسب در گذشت. پیرزن اندیشید که دوران مرارت تمام شده است و بچه‌ها برای او باقی می‌مانند. بچه‌ها بزرگ و صاحب خانمان و بچه شدند. لزا دو فرزند و بعد بزرگ‌ترین فرزند زن را از او گرفت و پیرزن را چون زنی تنها و بی پناه بی آن که کسی باشد که در روزهای پیری از او مواظبت کند تنها نهاد. پیرزن اندیشید زمان مردن نزدیک است و به دودمان خود می‌پیوندند.

اما حادثه‌ای غریب اتفاق افتاد. پیرزن به جای مردن رو به جوان شدن نهاد، نیرو گرفت و جوان شد برخی این تجدید جوان را به جادو نسبت دادند و می‌گفتند پیرزن خویشان خود را خورده و با اسیر کردن روح آنان نیروی آنان را در تن خود جمع کرده است و زن که می‌دانست چنین نیست تصمیم گرفت همه نیروی خود را برای دست یافتن به هدفی بزرگ به کار گیرد. بر آن شد که با جستجوی خدا برخیزد، وعلت همه شوریختی‌های خود را از او بپرسد.

خدا در آسمان بود و زن باید به گونه‌ای به آسمان می‌رفت، پس تمام نیروی خود را به کار گرفت. چندین و چند درخت بلند جنگل را برید و آن‌ها را به یکدیگر وصل کرد و وقتی چنین می‌نمود که درخت آخرین به آسمان رسیده است درخت پایه پوسید و همه درختان به زیر افتادند.

زن که هنوز بر آن بود که با وسیله‌ای نزد خدا برود به اندیشه یافتن راهی جدید فرو رفت. اگر می‌توانست کرانه زمین وجایی که آسمان و زمین را به همه می‌پیوندد بیابد، شاید راهی می‌یافت و به آسمان می‌رفت. پس رخت سفر بست، از روستایی به روستای دیگر و از قبیله‌ای به قبیله دیگر سفر کرد. می‌رفت و مردمان از او مقصد سفرش را می‌پرسیدند و زن می‌گفت در پی خدا است از او می‌پرسیدند با خدا چه کار دارد و زن می‌گفت همه دودمان من مرده‌اند، پیرزنی تنها و بی یاورم؛ و مردم با زخم زبان می‌گفتند عجیب نیست که خویشان و دوستان تنهایت نهاده‌اند؛ لذا خدای کیفر گناهکاران را کیفر می‌دهد کسی را از او رهایی نیست. می‌گویند زن راهی به آسمان نیافت و سرانجام به راهی رفت که عزیزان او رفته بودند.

در داستانی مشابه که پایانی شاد دارد، مردمان چاگا Chaga در کنیا می‌گویند: مردی بود که پسرانش یکی بعد از دیگری مرده بودند و مرد ازخدا خشمگین بود. مرد نزد آهنگر رفت و از او پیکانی تیز خواست تا خدا را با تیر خود از آسمان به زیر کشد پس مرد کمان بر دوش و تیر در ترکش رفت و رفت و به دورترین نقطه جهان و آنجا که خورشید بر می‌خیزد رسید. کوره راههای بسیاری بود که برخی به آسمان می‌رفت و برخی به سرزمین‌های دیگر. مرد نشست و منتظر برخاستن خورشید شد. پس صدای پاهای بسیاری شنید و صدای مردمانی را شنید که می‌گفتند در را به روی شاه باز کنید! پس سپاهی از مردان رخشان را دید و از بیم خود را پنهان کرد یگانه رخشان در میانه سپاه بود و دیگران او را دنبال می‌کردند. ناگاه سپاهیان از رفتن باز ایستادند و جلوداران از بویی سخت ناخوش شکوه کردند و یکی گفت شاید مردی زمینی از این راه گذشته است سپاهیان به جستجو پرداختند و با یافتن مرد چاگایی او را نزد خدا بردند. خدا پرسید کیستی و چه می‌خواهی؟ و مرد گفت مرا اندوه از سرزمین خویش آواره کرد، می‌خواهم که بمیرم. پس خدا گفت بر آن بودی مرا با تیر از آسمان به زیر کشی، پس کمانت را برگیر و مرا نشانه کن. مرد دستی به کمان برد پس خدا گفت اگر پسران خویش را خواستاری می‌توانی آنان را باز گردانی. پسرانش در پشت سر خدا ایستاده بودند و چنان می‌درخشیدند که مرد به سختی فرزندانش را بازشناخت. مرد گفت اکنون فرزندانم را به خدا می‌سپارم.

خدا مرد را گفت به خانه باز گرد و مسیر راه خانه را به دقت بنگر چیزی خواهی یافت که تو را خشنود می‌سازد. مرد در بازگشت به خانه به گورستان فیلان و انباری از عاج دست یافت و ثروتمند شد پس زن برای مرد فرزندان دیگری زائید و فرزندان به هنگام پیری حامی پدر شدند. در داستان‌های مشابه دیگر نیز مسافر فراسوی جهان پس از دیدار خدا و اطاعت از او سعادتمند می‌شود.


هیچ سلطانی چون خدا نیست

این مثل یکی از امثال مشهور و متداول آفریقایی غربی است غالباً این مثل را در پشت یا جلوی کامیون‌ها می‌نویسند و مراد از آن توکل به خداست خاستگاه این مثل داستانی از مردمان هاسا Hausa در نیجریه است و در قسمت‌های دیگر آفریقا و نیز شرق و اروپا نمونه‌های مشابه آن فراوان است.

به هنگام باریافتن نزد شاه می‌گویند: «زندگانی سلطان دراز باد»! اما روزگاری مردی بود که هر وقت نزد شاه بار می‌یافت می‌گفت «هیچ سلطانی چون خدا نیست» این ماجرا چندان تکرار شد که سلطان خشمگین و بر آن شد که آن مرد را از میان بردارد. پس سلطان به مرد دو حلقه نقره داد و از او خواست آن‌ها را به امانت نگهدارد و هدف او از این کار انتقام گرفتن از مرد بود. مرد که مردم او را «هیچ سلطانی» می‌نامیدند حلقه‌ها را گرفت و درون شاخ قوچی نهاد و آن را به زن خود داد تا از آن محافظت کند. چندی بعد شاه هیچ سلطانی را فرا خواند و او را به روستایی دور افتاده فرستاد تا از مردم بخواهد بیایند و در ساختن باروی شهر کمک کنند و مرد به سفر رفت سلطان همسر آن مرد را فرا خواند و گفت یک میلیون صدف کس گربه- که در آن روزگار وسیله زیور و مبادله کالا بود و لباس فاخر بدو می‌بخشد بدان شرط که امانت شوهر را به شاه بدهد. زن فریب خورد و شاخ قوچ را به شاه داد و شاه حلقه‌ها را سالم یافت. شاه حلقه‌ها را دیگر بار درون شاخ قوچ نهاد و آن را به خادمی داد و از او خواست آن را به دریا افکند. خادم شاخ را به دریا افکند و ماهی غول پیکری بی درنگ آن را بلعید.

هیچ سلطانی از سفر باز می‌گشت که در راه چند دوست را دید و با آنان به ماهیگیری رفت و همان ماهی غول پیکر را صید کرد و آن را به خانه برد. پسر او حلقه‌ها را درون شاخ قوچ و در شکم ماهی یافت و آن‌ها را به پدر داد و مرد گفت در حقیقت «هیچ سلطانی چون خدا نیست». در خانه به صدا در آمد فرستاده سلطان به مرد گفت شاه او را احضار کرده است. مرد از زن امانت خود را خواست و زن گفت او را گم کرده است و شاید موشی آن را خورده باشد.

پس مرد نزد شاه بار یافت و با ورود او حضار گفتند: «زندگانی سلطان دراز باد»! و مرد گفت «هیچ سلطانی چون خدا نیست» و شاه پرسید آیا به حقیقت چنین است؟ و مرد استوار پاسخ داد آری چنین است. پس شاه میر غضب را فرا خواند و امانت خود را از آن مرد طلب کرد. هیچ سلطانی دست در جیب کرد و شاخ قوچ را به شاه داد و شاه حیران حلقه‌ها را درون شاخ قوچ یافت و گفت آری «هیچ سلطانی چون خدا نیست» و فرمانروایی نیمی از قلمرو خود را بدان مرد داد.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مصطفی قاضی زاهدی