(بیان شبهات از ادیان مختلف به اسلام از شما رسیدگی به آنها از ما)

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

ذبیح الله از دیدگاه اسلام و یهودیت

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ذبیح اللَّه کیست؟

آنچه در تفسیر نمونه آمده:

در اینکه کدام یک از فرزندان ابراهیم (اسماعیل یا اسحاق) به قربانگاه برده شد و لقب ذبیح اللَّه یافت؟ در میان مفسران سخت گفتگو است، گروهى" اسحاق" را" ذبیح" مى‏دانند، و جمعى" اسماعیل" را، نظر اول را بسیارى از مفسران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شیعه برگزیده‏اند.

اما آنچه با ظواهر آیات مختلف قرآن هماهنگ است این است که ذبیح" اسماعیل" بوده است، زیرا:

کسانى که ذبیح را اسحاق مى‏دانند در حقیقت این آیات را نادیده گرفته‏اند.

روایات بسیارى در منابع اسلامى آمده است که نشان مى‏دهد ذبیح" اسماعیل" بوده است به عنوان نمونه:

" من فرزند دو ذبیحم" و منظور از دو ذبیح یکى پدرش" عبد اللَّه" است که" عبد المطلب" جد پیامبر ص نذر کرده بود او را براى خدا قربانى کند سپس یکصد شتر به فرمان خدا فداء او قرار داد و داستانش مشهور است، و دیگر" اسماعیل" بود، زیرا مسلم است که پیامبر اسلام ص از فرزندان اسماعیل است، نه اسحاق.

در احادیثى که از امام باقر و امام صادق ع نقل شده مى‏خوانیم:" هنگامى که سؤال کردند" ذبیح" که بود فرمودند:" اسماعیل".

در برابر این روایات فراوان که هماهنگ با ظاهر آیات قرآن است روایت شاذى بر ذبیح بودن اسحاق دلالت دارد که نمى‏تواند مقابله با روایات گروه اول کند، و نه با ظاهر آیات قرآن هماهنگ است.

از همه اینها گذشته این مساله مسلم است کودکى را که ابراهیم او را با مادرش به فرمان خدا به مکه آورد و در آنجا رها نمود، و سپس خانه کعبه را با کمک او ساخت، و طواف و سعى با او بجا آورد اسماعیل بود، و این نشان مى‏دهد که ذبیح نیز اسماعیل بوده است، زیرا برنامه ذبح مکمل برنامه‏هاى فوق محسوب مى‏شده.

البته آنچه از کتب" عهد عتیق" (تورات کنونى) بر مى‏آید این است که ذبیح، اسحاق بوده است.

و از اینجا چنین به نظر مى‏رسد که بعضى از روایات غیر معروف اسلامى که اسحاق را ذبیح معرفى مى‏کند تحت تاثیر روایات اسرائیلى است و احتمالا از مجعولات یهود است، یهود چون از دودمان" اسحاق" بودند مایل بودند این افتخار را براى خود ثبت کنند و از مسلمانان که پیامبرشان زاده اسماعیل بود سلب کنند، هر چند از طریق انکار واقعیات باشد! به هر حال آنچه براى ما از همه محکمتر است ظواهر آیات قرآن است که به خوبى نشان مى‏دهد که ذبیح اسماعیل بوده است، گر چه براى ما تفاوتى نمى‏کند که ذبیح اسماعیل باشد یا اسحاق هر دو فرزند ابراهیم و پیامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشن شدن این ماجراى تاریخى است.

و نیز با توجه به آیه: فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ که در آغاز این ماجرا ذکر شده به خوبى روشن مى‏شود که این دو بشارت مربوط به دو فرزند است، اگر بشارت اخیر طبق صریح آیه مورد بحث مربوط به" اسحاق" است پس" غلام حلیم" (نوجوان بردبار شکیبا) حتما" اسماعیل" است، و آنها که اصرار دارند" ذبیح" را" اسحاق" بدانند هر دو آیه را اشاره به یک مطلب دانسته‏اند با این تفاوت که آیه اول را بیان اصل بشارت فرزند مى‏دانند و آیه دوم را بشارت به نبوت مى‏دانند ولى این معنى بسیار بعید است و آیات فوق به وضوح مى‏گوید که این دو بشارت مربوط به دو فرزند بوده است (دقت کنید)

آنچه در ترجمه تفسیر المیزان آمده:

ذبیح ابراهیم (ع)، اسماعیل (ع) بوده است نه اسحاق (ع)

تورات، ذبیح ابراهیم (ع) را اسحاق دانسته در حالى که ذبیح نامبرده اسماعیل (ع) بوده نه اسحاق. مساله نقل دادن هاجر به سرزمین تهامه که همان سرزمین مکه است، و بنا کردن خانه کعبه در آنجا و تشریع احکام حج که همه آن و مخصوصا طواف، سعى و قربانى آن حاکى از گرفتارى‏ها و محنت‏هاى هاجر و فرزندش در راه خدا است، همه مؤید آنند که ذبیح نامبرده اسماعیل بوده نه اسحاق.

انجیل برنابا هم یهود را به همین اشتباه ملامت کرده و در فصل چهل و چهار چنین گفته است:" خداوند با ابراهیم (ع) سخن گفت و فرمود: اولین فرزندت، اسماعیل را بگیر و از این کوه بالا برده او را به عنوان قربانى و پیشکش ذبح کن، و اگر ذبیح ابراهیم (ع) اسحاق بود انجیل او را یگانه و اولین فرزند ابراهیم (ع) نمى‏خواند.

و همچنین از آیات قرآن کریم به خوبى استفاده مى‏شود که ذبیح ابراهیم (ع)، فرزندش اسماعیل بوده نه اسحاق، براى اینکه بعد از ذکر داستان شکستن بت‏ها، و در آتش افکندن ابراهیم (ع) و بیرون آمدنش به سلامت، مى‏فرماید:

اگر کسى در این آیات دقت کند چاره‏اى جز این نخواهد دید که اعتراف کند به اینکه ذبیح همان کسى است که خداوند ابراهیم (ع) را در جمله" فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ" به ولادت او بشارت داده. و جمله" وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ" بشارت دیگرى است غیر آن بشارت اول، و مساله ذبح و قربانى در ذیل بشارت اولى ذکر شده. و خلاصه، قرآن کریم پس از نقل قربانى کردن ابراهیم (ع) فرزند را، مجددا بشارت به ولادت اسحاق را حکایت مى‏کند و این خود نظیر تصریح است به اینکه قربانى ابراهیم (ع) اسماعیل‏

و نیز روایات وارد از ائمه اهل بیت (ع) همه تصریح دارند بر اینکه ذبیح، اسماعیل (ع) بوده. و اما در روایات وارده از طرق عامه، در بعضى از آنها اسماعیل (ع) و در بعضى دیگر اسحاق اسم برده شده. الا اینکه قبلا هم گفتیم و اثبات هم کردیم که روایات دسته اول موافق با قرآن است، و روایات دسته دوم چون مخالف با قرآن است قابل قبول نیست.

منابع: تفسیر نمونه،ج14 ص76، ج19 ص118، ج19 ص128، ج19 ص306

ترجمه تفسیر المیزان، ج7 ص322، ج7 ص 324، ج11 ص343

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمود احمدیان

آشنایی با مبانی عرفان اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

مبانی عرفان اسلامی

ضرورت مطالعات عرفانی:

- فهم شریعت: شریعت دارای دو معنا است یکی احکام و دیگری دین در این جا مقصود از شریعت دین است. عرفان متصدی پرداختن به معانی باطنی است خواه باطن دین باشد یا باطن عالم یا انسان. مثلا در قرآن مواردی مطرح شده که به صورت ظاهری مشخص نیست چه معنایی اراده شده است، هرکس در دنیا کر باشد در آخرت نیز کر است، کری در آخرت به چه معنا است؟ در جامعه کبیره دارد حساب و عیاب خلق به دست ائمه است ولی در قرآن داریم حساب خلق دست خداست، چه تحلیلی را میتوان برای این مورد بیان کرد؟ و از این قبیل موارد.

- کمک برای فهم علوم دیگر: اندیشه های علمای علوم مختلف بر روی یکدیگر تاثیر گذار بوده است، بعضا علما هم عصر بایکدیگر بوده اند و با یکدیگر مکاتبه داشته اند.

تعریف عرفان:

سهرودی عارف می گوید بالغ بر هزار تعریف از عرفان بیان شده است که بسته به حال و مکانی که عارف قرار داشته بیان شده است مثلا در حال توکل بوده اینگونه تعریف کرده و یا در حال رضا بوده و عرفان را اینگونه تعریف کرده است. گاهی به صورت کلی انجام واجبات و ترک محرمات به عنوان عرفان بیان شده است.

بیان تعریف: عرفان شناختی است مستقیم (علم حضوری) از حقایق باطنی، از طریقی فراتر از حس و عقل (از راه قلب) که بوسیله ی جذبه یا سلوک حاصل می شود.

توضیح تعریف:

مقصود از شناخت حقایق باطنی شناخت لایه های مختلف انسان یا شناخت لایه های مختلف عالم مادی یا شناخت لایه های مختلف دین و شریعت.

مقصود از حس، حس ظاهری و مقصود از عقل، عقل مستقل فلسفی است؛ پس اگر از طریق حس باطنی باشد داخل در بحث است؛ وجود حواس ظاهری در باطن را حس باطنی گویند مثل دیدن شخصی در خواب با اینکه چشم ظاهری بسته است ولی به صورت حقیقی دیده است به بیان دیگر حس باطنی یعنی ادراک امور مقداری بوسیله ی غیر حواس ظاهری. مراتب عالم از پایین به بالا ناسوت (ماده) که مقدار دارد، قوه و استعداد دارد؛ ملکوت (مثال یا همان مجردات ناقص) که مقدار دارد ولی قوه و استعداد ندارد؛ جبروت (عقل یا مجردات ناقص)؛ لاهوت؛ خدا، به مجموعه ی این عوالم عالم تکوین یا کبیر گفته می شود که در مقابل آن عالم صغیر که در مورد انسان است و در مقابل این دو عالم تشریع است، باید توجه داشت که این سه عالم بر هم منطبق هستند. دو عالم اول کبیر که دارای مقدار است محسوس است چه حس ظاهری و چه باطنی، بوسیله ی حس ظاهر عالم ماده را درک میکنیم و بوسیله ی حس باطن عالم مثال را.

بیان عالم صغیر از پایین به بالا اول حس ظاهری (بدن مادی) است دوم عالم خیال است (حس باطنی که عالم مثال متصل است) سوم عقل است و چهارم قلب است.

نسبت حس باطنی به قلب: وقتی قلب شعاعش در خیال بیفتد شفافیت پیدا میکند حال هرچه این شعاع بیشتر شود شفافیت قلب بیشتر خواهد شد (بیان شد که خیال مرتبط با حس باطنی است).

مقصود از شناخت حقایق باطنی شهود است. شهود خود به دو صورت است اگر شناخت حقایق باطنی توسط حس باطنی در عالم مثال باشد به آن شهود صوری گویند ولی اگر شناخت حقایق باطنی در عالم غیر مثال باشد شهود باطنی گویند.

مقصود از جذبه و سلوک: در عرفان جذبه و سلوک داریم و در منطق حدس و فکر داریم که فکر در منطق یعنی حرکت مجهول به معلوم و بالعکس یعنی در فکر حرکت مطرح است اما در حدسیات حرکتی نیست یا حرکت سریع هست. در عرفان هم همینگونه است که سلوک دارای حرکت است یعنی سالک در حال حرکت است یعنی سفر من الخلق الی الحق و جذبه یعنی بدون سلوک یکدفعه حقیقت را به او نشان می دهند.

مبنای سلوک فلسفی و هستی شناسانه این است که خدا هم سبب ساز است هم سبب سوز یعنی هم اسباب هستند هم نیستند به این معنا که ما سوی الله مانند سایه هستند این سایه هست یا نیست، قطعا هست ولی بوجود آمدن آن عدم النور است نه وجود سایه پس در واقع هم سایه هست و هم نیست به دو اعتباری که ذکر شد یا مانند تصویرها در آینه. سلوک به این معنا شد که سبب ها هستند و حرکت هست و باید به آنها رسید اما در جذبه این معنا است که سببی در کار نیست و همه چیز خداست.

سلوک همان عرفان عملی است. عارفان را به دو دسته تقسیم می کنند سالکان مجذوب و مجذوبان سالک عرفان مولوی سلوک مقدم بر جذبه است و عرفان حافظ جذبه مقدم بر سلوک است. افرادی که سالک مجذوب باشند می توانند دستگیری کنند نه مجذوبان سالک زیرا تا راه را ندیده باشد نمی تواند راه را نشان دهد و راه وقتی دیده شده است که سلوک انجام شده باشد.

تصوف:

دیدگاه های ریشه ی اشتقاق تصوف:

- این واژه ریشه ی عربی دارد. از صفا گرفته شده است. از صف گرفته شده چون در صف اول مجاهده ی با نفس بوده اند. از صفه گرفته شده که مشابهت با اصحال صفه که سخت زندگی می کردند. از صوف است به معنای پشم چون تارک دنیا بودند لباس پشمینه می پوشند و ارزانتر هم هست به صوفی معروف شدند.

- این واژه ریشه ی یونانی دارد. ابوریحان بر این اعتقاد است که soof یونانی به دو نحو وارد عربی شده است یکی به نحو سوف فیلسوف و صوف. که در یونانی به معنای حکمت است. آقای حسن زاده فرموده اند که ....

- خود صوفیان از این واژه خوش شان آمده و این لقب را برای خود انتخاب کرده اند و هیچ وجه تسمیه ای ندارد.

صوفی مورد بحث ما در قرن دوم به بعد با این نام بیان شده که اولین نفر ابوهاشم کوفی است که به ابوهاشم صوفی معروف شد که در سال 160 ه ق از دنیا رفته است.

به همه ی این دیدگاه ها نقد وارد است حتی اگر از صوف باشد مربوط به کسی است که صوف می فروشد نه کسی که صوف می پوشد.

رابطه ی بین عارف و صوفی:

بحث حائز اهمیتی است که مرز بین عارف و صوفی مشخص شود.

- ترادف: هر دو به یک معنا است که هر دو یکی هستند که دست کم در قسمتی از تاریخ اینگونه بوده است. مانند ملاصدرا که ابن عربی را گاهی صوفی و گاهی عارف می خواند. (کتاب کسر اصنام الجاهلیه خوانده شود). سید حیدر عاملی می گوید صوفی یعنی مومن شیعه ی خالص و ممتحن یعنی مرتبه ای بالاتر از معنویت. غربی ها واژه ی صوفیزم استفاده می کنند که از آن عرفان اسلامی را اراده می کنند. در این کلاس بنابراین است که عارف و صوفی با هم مترادف هستند.

- تصوف به معنای عرفان عملی و عرفان در معنای اعم: در کتاب مصباح الانس محقق فَناری به این معنا بکار برده است که تصوف عرفان عملی است و در مقابل مباحث نظری در مورد وحی، نبوت، معاد و... که به آن عرفان گویند.

- تصوف به جنبه های اجتماعی عرفان گویند و عرفان به جنبه های علمی و فرهنگی که این نظریه مربوط به شهید مطهری است. بر خلاف مابقی علوم که هر یک مبحثی دارند ولی از نظر اجتماعی تمایزی از یک دیگر ندارند که بخواهند در جای خاصی زندگی کنند یا لباس خاصی بپوشند ولی در عرفان در اجتماع نیز جنبه ی خاصی دارند مثلا عارفان گاهی در خرابات ها  و دیر های خاصی به ریاضت می پردازند و از نظر اجتماعی از دیگران جدا هستند. شخصی که دارد عرفان را تدریس می کند به او عارف گویند و از آن جهت که خودش به سیر و سلوک می پردازد و کار های خاصی را انجام می دهد به او صوفی گویند.

افرادی بوده اند که در لباس و زندگی اجتماعی معمول داشته اند و خود را صوفی می نامیدند.

- صوفی جنبه ی منفی عرفان است و عرفان جنبه ی مثبت. عارف کسی است که معرفت دارد و به حقیقت علم پیدا می کند ولی صوفی کسی است که جنبه ی منفی داشته و جنبه ی انحرافی داشته اند.

نکته: باید توجه داشت که در بعضی از کشور ها مانند مصر، مراکش، پاکشتان، لیبی و... لفظ صوفی بسیار لفظ مقدس و پر محتوایی است که باید به این نکته توجه داشت که مورد خلط با بکارگیری این واژه در ایران و عراق قرار نگیرد.

(کتاب فرقه ها در میان ما خوانده شود، ابراهیم خدابنده ترجمه کرده، نویسنده خانم مارگراد سینگل)

کشف الحیل، مرحوم آواره

- مکتب های قرن اول:

مکتب خراسان: ملامتیه.

مکتب بغداد: صوفی، تا قرن چهارم صرفا به این افراد اطلاق شده است. البته از قرن چهارم به بعد به همه ی افراد اطلاق می شد.

مکتب شام: فقیر.

مکتب ماوراء النهر: حکیم.

ابعاد عرفان:

بعد تربیتی: دستور العمل های عرفانی، بعد سیاسی، بعد اجتماعی، بعد ادبی: بیان احساسی حالات عرفانی مانند شعر، نثر و ... .

بعد نظری یا علمی: دو تعریف می توان از آن داشت. گاهی به شهودات یک عارف که از سنخ علوم حضوری هستند گویند و گاهی تبیین و تعبیر شهودات است که حول یک محور و موضوع واحد هستند که به آن علم عرفان نظری گویند.

عناصر علم عرفان نظری:

- روش: تجربه عارفانه یا شهود. عارف با شهود به حقیقت می رسد، وقتی در کشف واقع از عقل استفاده کنیم فلسفه خواهد شد. شهود باید کرد تا به حقیقت رسید و باید این شهود حق الیقینی باشد به این معنا که مثلا اگر کسی شهود انجام دهد و صور برزخی افراد را ببیند فایده ای ندارد بلکه علم عرفان یا توحید است یا موحد و انسان کامل است و لاغیر. پس صرفا شهود حق الیقینی باشد و در مورد وحدت باشد علم عرفان است نه موضوع دیگری زیرا موارد دیگر حق الیقینی نیستند.

چرا شهودات بایکدیگر متفاوت هستند؟

باید توجه داشت دو نحله در اینجا مطرح می شوند یکی ساخت گراها و دیگری ذات گراها. طبق نظریه ی ساخت گراها این افراد هر یک قسمتی از واقیت را دیده و تفسیر خود را دارند البته نه اینکه همه ی موارد گفته هایشان ناصحیح باشد. مثلا روانشناسان دارند از واقع حکایت می کنند ولی نه اینکه تمام گفته های او ناصحیح باشد، افرادی که در مباحث مادی خود گیر کرده اند در رفع مشکلات خود به روانشناسان مراجعه می کنند ولی آیا تمام گفته های آنها غلط است؟ خیر اینگونه نیست ما باید بگوییم اصل کار شما صحیح است ولی در مواردی به بی راهه رفته اید و ما به آنها کمک کرده و به راه صحیح بازگردانیم. باید توجه داشت که متن واقعه دارای ابعاد مختلفی است مثلا میز دارای ابعاد مختلفی است که در فیزیک و شیمی و علوم مختلف دیگر از حیث های گوناگون مورد بررسی قرار می گیرد. خودمان هم نیز دارای ابعاد مختلفی هستیم و همینگونه هستیم البته باید توجه داشته باشیم که این موارد که هر یک از حیث خاصی به بررسی آن می پردازد اینگونه نیست که دیگری غلط گوید. اینجا انسان کامل که همان پیامبر باشد می گوید ارنی الاشیا کما هی. در نتیجه هرچه کمال بالاتر برود حقیقت فهمی افراد بالاتر خواهد رفت. انسان کامل است که می تواند ارتباط بین اشیا را درک کند. مثلا اگر یک چیز دارای 1000 بعد باشد و چیزی دیگر دارای 1000 بعد باشد همه ی این ابعاد با یکدیگر در ارتباط هستند و تنها انسان کامل است که توانمند ی درک چنین چیزهایی را دارد.

- محتوا: وحدت

- ترجمه و تعبیر

بعد عملی: دو تعریف می توان از آن داشت. گاهی مقصود خود سلوک است و گاهی گزارش و تعبیر از سلوک است که به آن علم عرفان عملی گویند.

عناصر علم عرفان عملی:

- روش: تجربه ی سالکانه. شهود می کند آنچه را مربوط به عمل است پس یافت آن هم یافت عملی است مثلا توکل را شهود می کند یعنی حقیقت توکل را بوسیله ی شهود می یابد. ( نکته ی غیر درسی: در اعمالی که انجام می شود سه مرحله وجود دارد تعلق، تخلق و تحقق. تعلق حال اخلاقی است مثلا به آن صفت گاهی منتسب می شوی، تخلق همان ملکه ی اخلاقی است که صفتی ملکه ی شخص می شود، تحقق مرحله ای بالا تر از ملکه است مثلا گفته می شود زید عادل این ملکه است ولی گاهی گفته می شود زید عدل این تحقق است به این نحو که این انسان نیست که فلان صفت را در خود ایجاد می کند بلکه عین آن صفت خواهد شد به این نحو که جزیی از آن انسان خواهد شد که او را یکی از مصداق های آن صفت می دانند)

- محتوا: احوال و اعمال قلبی. حال دارای دو معنا است یکی در مقابل ملکه که گفته شد به معنای زود گذر بودن است و گاهی به معنای وهبی بودن و اعطایی است که مقصود از احوال اینجا مورد دوم است مانند حزن، شفقت و ... که دادنی است نه کسب کردنی. البته تجربه ی سالکانه، مشروط به اینکه به صورت طبقه بندی باشد تا اینکه بوسیله ی طبقات مختلف به ترتیب به مقامات بالاتر برسد.

- ترجمه و تعبیر

رابطه ی بین علم عرفان عملی و علم عرفان نظری:

نکته: برای هر یک از عرفان عملی و نظری تعاریفی بیان شد، باید توجه داشت که با توجه به کدامیک از این تعاریف در حال بیان رابطه هستیم.

- عرفان عملی (سلوک) مقدمه ی عرفان نظری (شهود) است.

- عرفان نظری (علم عرفان نظری) غایت عرفان عملی (غایت سلوک که رسیدن به وحدت است) را معلوم می سازد.

استکس در کتاب فلسفه و عرفان، عارفان را به دو دسته تقسیم می کند یکی عارفانی که سر و صدای زیادی می کنند و بعضی دیگر از عارفان بسیار متقر و محکم هستند که عارفان عرفان نظری از قسم دوم هستند زیرا اینها هستند که از نظر عقلی مرتبه ی بالایی دارند.

- عرفان نظری (علم عرفان نظری) سر اعمال عرفان عملی (سلوک) را معلوم می کند.

- علم عرفان نظری در تحلیل مباحث علم عرفان عملی کمک می کند.

نکته: هر آنچه که می خواسته مطرح شود را خواجه گفته است از آن وقت به بعد دیگر همان حرف های اوست. تا زمان ابن عربی مباحث عرفان نظری بیان نشده بود از آن زمان با توجه به شکل گیری عرفان عملی و مباحث هستی شناسی عرفان عملی می توان مراحل مختلف عرفان نظری را بیان کرد. خواجه صد مرحله را بیان می کند که با بیان فرمولی خاص تبدیل به هزار مرحله خواهد شد. از زمان ابن عربی به بعد اسفار اربعه مطرح شد (من الخلق الی الحق، سیر در حق، من الحق الی الخلق، سیر در خلق).

رابطه ی علم عرفان عملی با اخلاق:

چهار گرایش در اخلاق وجود دارد گاهی مراد اخلاق فلسفی است گاهی اخلاق عرفانی است گاهی اخلاق نقلی است گاهی اخلاق تلفیقی.

اخلاق فلسفی: بوسیله ی روش عقلی این اخلاق را بدست آورده ایم مانند اخلاق ناصری خواجه، مثل طهارت الاعراق آقای مسکویه. روش در این کتب عقلی است به این معنا که خبری از روایت نیست. این افراد ازعلم النفس فلسفی شروع کرده اند. شهوت، غضب و ... از قوای بدن است که هر یک کارکرد افراط و تفریط و اعتدال دارد مثلا در شهوت افراطش شره است تفریط خمودی است و اعتدال عفت است. افراط غضب تحمل است که بی عقلی است، تفریط آن ترس است و اعتدال آن شجاعت است . قوه ی عقل افراط آن جربزه است تفریط آن سفه است و اعتدال آن حکمت است. این افراط و تفریط ها شعبه شعبه می شود و فهرست های مطولی از فضائل و رزائل را بیان خواهند کرد.

اخلاق عرفانی: روش آن شهود است نه عقل. که بوسیله ی آن به دنبال فضائل و رزائل خواهند رفت.

اخلاق نقلی: نقل آیات و روایات در مورد فضائل و رزائل اخلاقی.

اخلاق تلفیقی: مجموعه ای از همه ی موارد ذکر شده است، البته باید توجه داشت که بسته به بکارگیری بیشتر هر یک از موارد مذکور با یکدیگر متفاوتند مثلا جامع السعادات با اینکه تلفیقی است اما با دیدگاه فلسفی است. چهل حدیث امام با اینکه تلفیقی است اما غلبه با تفسیر ها و تحلیل های عرفانی است. کتب علامه مصباح با اینکه تلفیقی است اما غلبه با موارد نقلی است.

نکته: در حال حاضر اخلاق عرفانی و عرفان عملی را به یک معنا گرفته و تفاوت آن را با اخلاق فلسفی خواهیم گفت.

تفاوت عرفان و اخلاق:

فرق در روش: اخلاق=عقل. عرفان=شهود

عقل زبان مشترک است و خواجه می گوید من اخلاقی ارائه می دهم که همه بتوانند از آن استفاده بکنند لذا فلسفه ی اخلاقی خدا محور نیست و این نقیصه نیست بلکه وجه حسن اوست که همه بتوانند از آن استفاده کنند اعم از مسلمان و غیر مسلمان. باید توجه داشت که اخلاق سکولار به معنای منفی نیست که اخلاقی با رویکرد مادی گرایی نیست البته باید توجه داشت که در اخلاق فلسفی خدا را پیش فرض نگرفته است؛ در حالی که عرفان عملی خدا را پیش فرض خود می داند. لاهیجی در گوهر مراد می گوید من اخلاق فلسفی را تمام کردم و از الان می خواهم عرفان عملی بگویم پس مشخص می شود از زمان خواجه این جدا سازی بوده نه اینکه الان بوجود آمده است.

فرق در موضوع: اخلاق=نفس یا فضایل و رزایل. عرفان=احوال عقلی

موضوع اخلاق نفس من حیث الاتصاف بالفضائل و الرزائل است اما عرفان از احوال قلبی که به صورت منازل و مقامات در آمده است.

فرق در غایت: اخلاق=اعتدال. عرفان=قرب وصول الی الله

در اخلاق غایت صرفا رسیدن به فضائل و رزائل است، حتی شاید اصلا خدا پرست هم نباشی ولی آن فضائل و رزائل را انجام میدهد اما در عرفان هدف رسیدن به خدا است. غایت عرفان در موضوعش اشراب می شود. در عرفان عملی اعمال جوانحی هدف است اگر ذکری هم هست ذکر قلبی است نه ذکر لسانی.

فرق در ساختار: اخلاق=عرضی. عرفان=طولی

با گفته هایی که مطرح شد مشخص می شود ساختار عرفان طولی است به این معنا که برای رسیدن به آن غایت باید منزل و مقام هایی را رد کرد تا به آن هدف رسید نمتوان گفت اول توکل پیدا می کنم بعد توبه می کنم در حالی که مسیر توکل از توبه می گذرد مانند کسی است که می گوید من می خواهم مشهد بروم ولی اول می روم سبزوار بعد میروم گرمسار. چون ما از این ساختار طولی غافل هستیم و می خواهیم به هدف برسیم هرچه کار کنیم و منازل را بدون ترتیب بپیماییم به هدف و غایت نخواهیم رسید. اما در اخلاق عرضی است به این معنا که در انجام فضایل نیاز به داشتن برنامه ی خاص و ابتدا و انتهای خاصی نیست و نسبت منطقی خاصی در کار نیست هر کسی نسبت به خواسته های خودش از مباحث اخلاقی استفاده می کند.

تفاوت عرفان عملی و اخلاق عرفانی:

ما در اینجا تقسیمی دیگر از عرفان ارائه می دهیم و در مقابل علم عرفان نظری عرفان در مقام عمل را قرار می دهیم که عرفان در مقام عمل خود دارای چهار قسم است: عرفان عملی، اخلاق عرفانی، اسرار عبادی، عرفان تربیتی.

عرفان عملی: علمی است که دقدقه ی بیان منازل سلوکی دارد. مانند کتاب صد میدان خواجه

اخلاق عرفانی: علمی است که دقدقه ی بیان فضائل اخلاقی را دارد. اوصاف الاشراف

توضیح آنکه ما برای رسیدن به مشهد باید شش منزل را طی کنیم، بعد آنها را گزارش می کنیم و توضیحاتی در مورد آن بیان می کنیم اما هدف اصلی بیان منازل است که خود گرمسار یا سبزوار را پیدا کنیم که در صورت دیدن چیزی مغایر پی به اشتباه بودن راه می بریم در عرفان هم همینگونه است که می خواهد منزلگاه توبه را بیان کند اما اگر خواستیم توبه را به عنوان یک فضیلت اخلاقی مطرح کنیم صورتی دیگر بحث خواهیم کرد به بیان کوتاه هدف عرفان مشخص کردن منازل است اما اخلاق بیان فضایل است.

اسرار عبادات: که دارای کتاب های متنوعی است. اسرار الصلاه امام. جلد یک فتوحات.

عرفان تربیتی: گاهی اوقات دستور العمل های جزیی را بیان می کند و روش های تربیتی عرفان را بیان می کند مثلا در مورد توبه یک راهکار را بیان می کند و دستور العمل خاصی را بیان می کند. باید توجه داشت که این مرحله است که مراحل گذشته را عملا ثمر بخش می کند. باید توجه داشت که برخی دستور العمل ها عمومی است و برخی خاص است و برای شخص خاص و خود استاد حائز اهمیت است.

عرفان و شریعت:

در چند زمینه قابل طرح است:

1. خواستگاه عرفان: منظور از عرفان، عرفان اسلامی است. این سوال مطرح می شود که آیا ریشه در اسلام دارد یا ریشه در ادیان دیگر مانند مسیحیت، یهودیت، هندو، بودیسم یا موارد دیگر است. وجود مشابهت ها بعلاوه ی تقدم زمانی ادیان دیگر بر اسلام باعث شده بگویند اسلام عرفان خود را از این ادیان گرفته است. مانند عشق که در تمام ادیان مختلف هست. بعضی از عرفان ها مبنایشان بر عشق است. خدای مسیحی خدای عاشقی است تا حدی که خود را متجسد کرد تا با انسان در ارتباط داشته باشد در حالی که خدای یهودی خدای غضبناکی است و همه اش دارد می گوید بکن نکن. یکی از صوفیان قرن دوم هجری آموزه ی عشق را وارد کرد. چون عشق در اسلام هست همچنین در مسیحیت هست و مسیحیت بر اسلام مقدم است در نتیجه اسلام این آموزه را از مسیحیت گرفته. در هندو نیز در کتاب های اپنیشدها آنقدر به عرفان اسلامی نزدیک است که مترجم آن (داراشکوه) بوسیله ی الفاظ اسلامی بیان می کند.

پاسخ اینکه باید توجه داشت که آموزه های مشترک هیچ دلیل بر اقتباس از یکدیگر نیست. در آینده خواهد آمد که حتی اگر اقتباس هم صورت گرفته باشد هم مخالفتی با اسلامی بودن ندارد. وقتی قرآن می گوید اشد حبا لله چه دلیلی دارد که بگوییم آموزه ی عشق را از مسیحیت گرفته ایم. اعمالی که ما انجام می دهیم رابطه ای با هدف دارد، هر کس این رابطه را بفهمد در مورد استفاده آن را تجویز می کند؛ حال این رابطه را مسیحیت فهمیده و اسلام نیز فهمیده و بهتر است بگوییم اسلام هم بهتر فهمیده است. در عزلت گزینی در مسیحیت این گونه بود که وقتی مسیحیت در سال 313 دین رسمی اعلام شد آموزه های شهادت یکی از آموزه های عرفانی مسیحیت شده بود زیرا بسیار کشته دادند تا این دین تثبیت شود و در موارد بسیار زیادی قبل از رسیدن به حکومت مورد اشتداد حکومت قرار می گرفتند و بعد از اینکه مسیحیت دولتی شد دینی سیاسی شد و خبری از آن تقوا ها و عزلت گزینی ها نبود تعدادی در مقابل بر این شدند تا از این افراد کناره گیری کرده و عزلت گزین شدند. آنتونی از شهر کناره گرفت و در بیابان ها عزلت گزین شدند. در اسلام هم همین سبک تکرار شد تا زمانی که پیامبر بود و ائمه بودند دین و سیاست از هم جدا نبود و هر دو را کنار هم جمع می کردند به این معنا که اینگونه عزلت گزینی نبود اما بعد از چند سال حکومت حضرت علی بنی امیه شدیدا گرفتار دنیا شدند و اگر کسی بخواهد در امور دنیوی فعالیت کند چاره ای ندارد جز اینکه پول حرام دولت را بخورند و توانمندی قیام مخالفت هم نداشتند از این جهت به عزلت گزینی روی آوردند. وجود عواملی مشترک و دست زدن به کارهایی مشابه هم دلیل بر اقتباس از دیگران نیست. حال اگر ما بگوییم بعضی از این موارد هم از دیگر از ادیان هم آمده ضرری به اسلامی بودن آن نمی زند، در حالی که اسلام دقیقا بیان کننده ی حقیقت است چه کسی قبل از آن، مورد را بیان کرده باشد یا نکرده باشد در هر صورت اسلامی است. اگر اقتباس هم باشد منافاتی ندارد زیرا اسلام جامع و کامل است نه اینکه در عرض دیگر ادیان باشد به این بیان که دربردارنده ی مزیت های دیگر ادیان است.

2. عرفان نظری و دین: روش عرفان نظری شهود است که به مشهوداتی دست پیدا خواهند کرد و محتوای شهود که در قلب عارف است که این دو را با شریعت مورد مقایسه قرار خواهیم داد. آیا شهود راهی به حقیقت دارد یا خیر به معنایی دیگر آیا شهود راه شناخت هست یا خیر؟ برای ما که خود صاحب چشم هستیم منتظر نیستیم کسی بگوید چشم می بیند عارف هم می گوید من دارم بوسیله ی شهود حقیقت را می بینم نیازی ندارم مورد دیگری مثل دین به من بگوید حقیقت این است یا نیست اما برای ما که عارف نیستیم و شهودی نداریم مانند کوری که می خواهد بفهمد دیدن حقیقتا هست به کس دیگری مراجعه کرده و جویا می شویم آیا دین شهود را تایید کرده است یا خیر؟ در اسلام می خواهیم بگوییم شهود تایید شده همانطور که در قرآن در آیه ی 185 سوره ی اعراف آمده همچنین در روایات نیز آمده که اگر شیطان اطراف قلب آدمی نبود نگاه می کرد به ملکوت سماوات و ارض، در روایتی دیگر آمده انسان دارای چهار چشم است با دو چشم دنیا را دیده و با دو چشم آخرت را. حال باید توجه داشت که محتوای شهود هم نیز مورد بررسی قرار گیرد که آیا موافق با دین است یا مخالف با دین؟

دلیل عقلی بر وحدت وجود:

مثلا عارفان می گویند وحدت وجود و دیدگاهی دیگر مشهور شده به وحدت شهود که می گویند غیر از خدا هست ولی او غیر از خدا را نمی بیند مثل شب و روز که در روز غیر از خورشید چیز دیگری دیده نمی شود ولی ستاره ها هستند اما دیده نخواهند شد که به این وحدت شهود گویند. همه ی عارفان در مکتب ابن عربی و بسیاری بعد از او قائل به وحدت وجودی هستند یعنی صرفا خدا است که وجود دارد و مابقی همه تجلیات خدا هستند و من از راه شهود این را دیدم و این شهود را مورد عرضه ی عقل خودم قرار دادم و آن صحه گذاشت و هر کسی هم دیده باشد و با عقلش بسنجد این را می پذیرد. عارف می گوید چه چیزی شده که باعث شده یک وجود از وجودی دیگر جدا شود. یا تمایزشان به وجود است یا به عدم. اگر به عدم باشد یعنی بین این دو وجود عدم فاصله شده به این معنا می شود که عدمی وجود دارد که بین این دو را پر کرده در حالی که با مفهوم عدم ناسازگار است زیرا عدم نیستی است و شما می گویی عدم وجود دارد، اگر بگوییم وجود پر کرده است چیزی از وجود بیرون نیست که بخواهد دوتا شود بعلاوه ی فرضی دیگر که ما یکی از این وجود ها را نامتناهی می دانیم حال که نامتناهی شد دیگر جایی برای وجودی دیگر نمی ماند.

باید توجه داشت که درصورت قبول این نظریه موجب می شود به سختی های فراوانی بیفتیم و کار بسیار پیچیده می شود همانطور که فلاسفه این تصور را کرده اند زیرا باید نسبت همه را بین هم درست کرد مثلا نسبت پیامبر و خدا سپس جبرائیل سپس با شیطان در حالی که همه ی اینها یکی است. بخاطر دشوار بودن کار، فلاسفه ی متکلم و متدنین می گویند عالم کثرت است و کثرت بدیهی است در نتیجه گفته ی عرفا زیر سوال خواهد رفت.

عرفا در مقابل می گویند چه کسی گفته کثرت بدیهی است زیرا من که دارم کثرت می بینم من واحد در موتن نفس خودم کثرات را می بینم و در موتن نفس واحد دارم کثیر می بینم پس نفس من که دارد کثیر می بیند و درک می کند هیچ تکه تکه شدنی در نفس من ایجاد نمی شود در نتیجه واحد است نه کثیر. کثرت بدیهی نیست بلکه استدلالی است زیرا برای اثبات وجود نیاز به استدلال داریم پس این کثرات بدیهی نیستند. وحدت وجود با کثرت سازگار است به این صورت که وجود مستقلی ندارند همه ی موجودات در حیطه ی وجود موجود می شوند نه در حیطه ی عدم زیرا عدم چیزی نیست که بخواهد وجود داشته باشد و موجب کثرت شوند. طبق نظریه ی وجدت وجود باید توجه داشت ایجاد اشیا به معنای ظهور آنها است و اعدام اشیا به معنای مخفی بودن آن است مثلا یک کاغذ آچار داریم که همه ی وجود است حالا به شکل مربع آن را تا می زنیم این مربع غیر از کاغذ آچار نیست بلکه همان است. ما نفس را واحد میابیم که مورد اتفاق همه ی فلاسفه و عرفا است حال در این نفس هم عقل هم حس هم خیال هست که هر یک غیر از دیگری است در حالیکه همه به واحد در نفس قرار دارند در حالی که هر یک غیر از دیگری است پس امکان پذیر است که نفس واحد جایگاه کثیر باشد.

ادله ی قرآن و روایی بر وحدت وجود:

عارف شهود خود را به دین نیز عرضه می کند. در آیات و روایات مطالب فراوانی هست که تاییدی بر همین اعتقاد اوست. آیات در قرآن دلالت بر معیت خدا با افراد دارد، چگونه می شود خدا در تار و پود با موجودات همراه باشد. عارف وقتی به یافته های خود مراجعه می کند دقیقا همین مورد را در میابد و صحت اعتقادات خود را میابد. نزدیک بودن خدا به ما از رگ گردن همین مورد است که خدا در وجود ما نیز هست. داخل فی الاشیاء لا بالممازجه با این گفته ی عرفا سازگار است. پس با این رویکرد گفته ی عرفا به هیچ وجه خلاف شرع نیست و گفته ی فقها در این مورد صحیح نیست. اگر وحدت وجود صحیح نیست این آیات و روایات را چگونه بیان خواهیم کرد هو الظاهر و الباطن را، هو الاول و الآخر را، داخل فی الاشیا لا بالممازجه را و از این قبیل موارد.

انسان کامل:

اوست که واسطه ی فیض است. اول موتنی که با خدا مواجه می شویم یا به عبادتی دیگر اولین تجلی خدا همین انسان کامل یا پیامبراست، زیرا در غیر این صورت موجب می شود خدا بی معنا باشد چون خدا که غیب الغیوب است و در صورت عدم تجلی اصلا شناخته نخواهد شد. وهابیت با اندیشه ی انسان کامل و واسطه ی فیضی کاملا مخالف هستند و کفرآمیز می دانند. اگر انسان کامل عرفان مورد نقد واقع شود امامت شیعه رد خواهد شد. وهابی می گوید در زیارت جامعه چه می گویید از چه جهت است که اول حرم امام هادی را می خواهند تخریب کنند؟ این تبیین و توضیح دارد که در عرفان آمده حال اگر بگوییم عرفان مورد تایید نیست این را چگونه می خواهیم درست کنیم. ما هم که پذیرفته ایم اگر از عرفان خبر نداریم به صورت تعبدی پذیرفته ایم و یک وهابی نمی تواند تعبدی قبول کند نیاز به توضیح دارد و این عرفان است که می تواند چنین کاری را انجام دهد. آنچه اشکال اصلی در وهابیت هست می گویند آموزه ی توحید آنها مشکل دارد و تنها عرفان است که می تواند این موارد را تبیین کند.

در عرفان گفته می شود که تمام افراد بعدی از حقیقت را دارا هستند ولی نباید این را به مرتبه ی بالا ارجاع داد.

3. عرفان عملی و دین:

سلوک:

سلوک به معنای حرکت است که این حرکت گاهی ظاهری و گاهی باطنی است که باطنی را سلوک گویند زیرا می خواهد از این عالم به سمت حقیقت برود و حرکت کند و گاهی نیز به معنای رفتن به اعماق خود.

در دین چنین سلوکی هست یا خیر؟ فردی که اعمال عبادی خود را انجام می دهد به منزله ی دارو هایی است که آدمی را روی پا نگهدارد به این معنا که همینی که هستیم ما را نگاه می دارد. اما این دین وقتی قوی می شود که مکمل های غذایی مانند مستحبات هم به آن اضافه شود. عارف می گوید دین از انسان حرکت می خواهد مثلا تعابیری که در قرآن بکار رفته مانند صراط، طریق، سبل؛ وقتی این واژه ها بکار می رود که راهی باشد و راه رونده ای نیز باشد. علامه می فرماید آیاتی از این دست نشان می دهد که اصل در دین حرکت است هل الدین الا السلوک؟ یا آیاتی می گوید در های آسمان به سوی آنها باز نمی شود این بیانگر این است که باید حرکتی وجود داشته باشد تا به این آسمان و در آن رسید.

دستور العمل های عرفانی:

اگر می خواهد کسی به فلان نتیجه برسد باید بوسیله ی دستور العمل ها به این نتیجه ها و مقامات برسد. تعداد دستور العمل ها نیز بسیار زیاد است و از مباحث ما خارج است، ما صرفا می خواهیم یک معیار برای عمل کردن به دستور العمل ها بیان کنیم تا شخص بتواند سلوک داشته باشد. دو معیار سلوکی وجود دارد که در هر دستور العملی باید مورد توجه قرار گیرد یکی مطابق با شریعت باشد مقصود از شریعت فروعات احکام است، معیار باید به گونه ای باشد که قابلیت انطباق را داشته باشد مثلا نگوییم مطابقت با اصل شریعت. این مطابقت دو گونه برداشت می شود یکی مطابق با                                               و دوم اینکه مخالف با اصول اصلی شریعت نباشد و شریعت را نفی نکند، عمومات شریعت آن را تایید کند. باید توجه داشت اگر بخواهد صاحب نظر در این زمینه بشود باید هم اسلام را بداند و هم عرفان را نه صرفا یک مورد را تا بتواند دستور العمل ها را با اسلام مطابقت دهد و مواردی را که مطابق اسلام نیست را رد کند مثلا برای متخصص شدن در اقتصاد اسلامی هم باید اقتصاد را بداند و هم فقه اسلام را تا بتواند به نتیجه ای که می خواهد برسد با در دست داشتن یک مورد نمی توان به نتیجه رسید. به طور کلی باید فقه السلوک بداند. معیار دوم عقلانیت سلوکی است. وقتی شخصی مسیری را طی کرد سپس بقیه ی افراد را به این راه توصیه می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمود احمدیان

حکومت از دیدگاه زرتشت

 در این پژوهش در پی این هستیم که نظریه ی زرتشت درباره ی حکومت چیست و زرتشتشتیان آیا پایبند به این معتقد خود هستند یا خیر؟

در صفحه ی 404 کتاب زرتشت، مزدیسنا و حکومت، مبحث حکومت در یک جامعه را اینگونه بیان کرده است:

بشر نه تنها از روی اراده باید راه خود، که حتی خدای خویش را برگزیند. یعنی باید به اختیار و خودآگاه مزدا پرست گردد. دانایی پایه ی دین است و فقط دانایان راه خود را به درستی بر می گزینند. پس اختیار و آزادی بدون دانایی و خود آگاهی دارای ارزش نیست، زیرا واقعیت آن است که خود آگاهی لازمه ی آزادی است.

در ادامه این کتاب می گوید مسلما با چنین برداشتی نمی توان حکومت و سلطنت و حتی رهبری یک فرد یا یک کلیسایی را بر مردم تحمیل کرد. در جامعه مردمان آزاد، آزاده و خودآگاه حتی هیچ دین مذهبی نمیتواند حکومت کند و وابستگان به هیچ دین و ملیت و طبقه ای دارای برتری نیستند.

در پی نوشت ذیل همین مطلب اینگونه آورده: تحمیل یک دولت بنام زرتشتی، یهودی، مسیحی ... یک بهره برداری انحرافی از دین است.

با توجه به مطالبی که ذکر شد روشن می شود دین زرتشت از اصل بوجود آمدن و روی کار آمدن یک حکومت حال هر حکومتی حتی زرتشت نا راضی است و با معتقدات زرتشت سازگاری ندارد.

در حالی که در ادامه ی همین کتاب اینگونه آمده:

در صفحه ی 446 بیان شده: در بررسی پیام زرتشت دریافتیم که هدف او دارای دو جنبه ی فردی و اجتماعی است. از نظر فردی هدف زرتشت تربیت انسان های اشه ون و راست دین است، کسانی که به اندیشه ی نیک و ضمیر پاک و آرام دست یافته و با انجام اعمال نیک به شکوفایی و پیشرفت جامعه کمک می کنند. در بحث اشا اسپندان و سپس پاداش و کیفر دیدیم که پیروان راستی باید بکوشند تا به فروزگان الهی و یا فضایل معنوی، که پل بین خدا و انسان است، دست یابند. این چنین راست دینانی خود به خود نیکو کار و صالح، سازنده و خیر خواه، کوشا و مجاهد راه حق خواهند بود. پاداش این انسان ها بهشت، اندیشه ی نیک و آرامش درون و ضمیر پاک و بی تزلزل است. از نظر اجتماعی فعالیت و کوشش راست دینان حکومت خدا را می سازد.

همچنین در صفحه ی 442 اینگونه آورده: بارِ عظیم آداب و عادات و باورهای موروثی که از دوران های بسیار قدیم بر افکار مردم سنگینی می کند به سادگی و در مدت کوتاه تعدیل پذیر نیست و زمانی بسیار طولانی لازم است تا رفته رفته بشر به مرحله ای از تکامل رسد که سعادت و تکامل و آسایش خود را از سعادت دیگر افراد بشر مجزا ندانسته و مومن به این اصل گردد که فقط در یک جامعه ی هماهنگ و سعادتمند میتوان به سعادت واقعی و پایدار دست یافت و در جهانی خالی از ظلم و تعدی و تجاوز، به هر شکل و صورت، آرامش و شکوفایی و آسایش حقیقی مفهوم میابد.

بررسی حکومت در زمان هخامنشیان:

بى‏شک به لحاظ سیاسى، ایران عصر هخامنشى را بایستى قدرت‏مندترین سلسله تاریخى ایران‏زمین قلمداد نمود، زیرا هیچ سلسله‏اى در تاریخ ایران نتوانست به وسعت و عظمت این امپراتورى دست یابد.

علاوه بر منابع یونانى، از این دوره، سنگ نبشته‏ها و کتیبه‏هاى بسیارى باقى مانده است که اطلاعات تاریخى ارزش‏مندى ارائه داده‏اند و درباره مسائل دینى نیز اشاره‏هایى داشته‏اند، لکن آگاهى‏ها ناکافى است و در مبحث دین عصر هخامنشى، هنوز مجهولات و نکات تاریک وجود دارد. آن‏چه مشخص است عمده شاهنشاهان هخامنشى به خداوند و یارى و تأیید او اعتقادى صریح داشتند. سکه‏هاى برجاى مانده از آن دوره که در آن‏ها پادشاهان در برابر آتش مقدس در حال نیایش ایستاده‏اند، نمایان‏گر این مطلب است. سنگ نبشته‏هاى موجود در تخت جمشید و نقش رستم نیز از پاى‏بندى و ارادت پادشاهان این سلسله به خدایان و باورهاى مذهبى جامعه حکایت دارد.  داریوش (521-482ق‏م) در کتبیبه معروف خود در بیستون، حکومت خویش بر ممالک پهناور و تمام پیروزى‏هایش را نتیجه اراده خداى بزرگ (اهورامزدا) دانسته است.

سرچشمه ی بسیاری از سخنان داریوش در کتیبه‏هایش برگرفته از تعالیم زرتشتى و منطبق با مبانى اخلاقى این آیین بوده است. احتمال داده مى‏شود که شدت عمل خشایارشا (486-465ق‏م) نسبت به پرستش اهورامزدا و مخالفت با سایر ادیان و مذاهب نیز در نتیجه رسمیت یافتن آیین زرتشتى در این دوره باشد.

بررسی حکومت در دوره ی اشکانیان:

پارت‏ها، به خصوص در آخرین سده فرمانروایى خود ـ نسبت به رواج دین زرتشتى اهتمام فراوانى به خرج دادند که نشانه بارز آن، گردآورى و تنظیم اسناد آیین زرتشتى است. به اشاره منابع زرتشتى، در عصر بلاش اول (51-77م) با جمع‏آورى اوستا یک تجدید حیات مذهبى در دین زرتشتى پدید آمد و این مذهب تا فراسوى مرزهاى ایران گسترش یافت. به طور کلى از اوضاع مذهبى اشکانیان چنین برداشت مى‏شود که پارتیان مذهبى ترکیبى داشتند که به مذهب زرتشتى بسیار نزدیک بود.

بررسى منابع چنین مى‏نماید که پادشاهان اشکانى آموزش و پرورش مغى مى‏دیده و مزداپرست بوده‏اند. البته مزداپرستى آنان بسیارى از صفات آیین‏هاى بومى و بیگانه را در برداشته است و این ناشى از التقاط و ترکیب آیین‏ها بوده که در این عصر رواج داشته است. شاهنشاهان اشکانى مانند اسلاف خویش مدعى بودند که حکومت آن‏ها تنها ناشى از حمایت توده مردم و رعایا نیست، بلکه موهبتى از جانب خداوند است.

نتیجه:

آنچه در کتاب زرتشت، مزدیسنا و حکومت در اول آورده مخالفت صریح با تشکیل حکومت است در صورتی که در ادامه فرض هایی را (از قبیل اینکه زرتشت برای زندگی اجتماعی نیز برنامه دارد، و یا اینکه باید در جامعه زندگی کردن با دیگران را نیز در نظر داشت) مطرح کرده که تحقق چنین فرض هایی در گرو بوجود آمدن حکومتی ذی الصلاحیت است که بتواند این اهداف را اجرایی کند.

از نظر تاریخی نیز شواهدی دلالت بر این دارد که در زمان هخامنشیان و ساسانیان و پارت ها نیز همه ی پادشاهان معتقد به دین زرتشتی بوده و دستیابی به چنین حکومتی را از موهبت های اهورامزدا میدانستند.

 

منابع:

کتاب زرتشت، مزدیسنا و حکومت

منابع ذیل به نقل از مقاله ی تعامل دین و حکومت در ایران باستان نوشته ی حبیب زمانی محجوب می باشد:

جنبه دینى کتیبه‏هاى هخامنشى

باستان‏شناسى ایران باستان

میراث باستانى ایران

شاهنشاهى هخامنشى

ایران در زمان هخامنشیان

ایران در زمان هخامنشیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمود احمدیان