(بیان شبهات از ادیان مختلف به اسلام از شما رسیدگی به آنها از ما)

تاریخ اسلام در یک نگاه

بسم‌الله الرحمن الرحیم

تاریخ اسلام:

- عصر جاهلی عصر نبوی عصر خلفای نخستین عصر اموی عصر عباسی

عصر جاهلی:

مفهوم جاهلیت و عصر جاهلی:

مقصود از جاهلیت بنابر قدر متیقن دو قرن مانده به اسلام است. اصطلاح جاهلیت برگرفته از قرآن است که در چهار مکان در قرآن ذکر شده است و زندگی کردن در آن زمان مورد مذمت قرار گرفته است. در نگرش اسلامی مقصود از جاهلی دوره ای است که اسلام نبوده و زندگی آدمی در فقدان علم و سفاهت و ضلالت بوده. آیه ی 26سوره ی فتح، آیه ی 102 سوره ی آل عمران. در نهج البلاغه نیز امیرالمومنین به بیان جاهلیت پرداخته است.

از صفات این افراد به عنوان افراد غمار باز، ربا خور، زنده به گور کردن بنات و ... یاد شده است.

بیان دولت های جاهلیت:

1. دولت های جنوبی:

معین 1400 ق م تا 850 ق م

سبا 850 ق م تا 115 ق م (پایتخت آنها مارب بود)

قتبان و حضرموت (به دست سبا از بین رفتند)

حمیر که خود دارای دو دوره ی تاریخی است 115 ق م تا 300 م و 300 م تا 525 م

جایگزین سبا شد. در دوره ی دوم مسیحیان هم وارد یمن شده و همچنین یهودیانی که از مردم شرق در امان نبودند نیز به یمن پناه آوردند. آخرین پادشاه حمیر ذونواس نام داشت که یهودی شده و نام خود را یوسف نهاد و از اقدامات او اذیت و آزار مسیحیان بود که در قرآن با نام اصحاب اخدود یاد شده است سپس حبشی ها به کمک وی آمدند که در قرآن نیز ماجرای سپاه ابرحه بیان شده است.

از طرفی دیگر انوشیروان با سپاهی بنام وهرز به کمک مسیحیان آمد و حبشی ها را از یمن بیرون کرد که پادشاهی به دست ایرانیان افتاد آخرین پادشاه ایرانی در یمن به نام باذان بود.

2. دولت های شمال:

آل غسان، بصری پایتخت آنها بود. (دست نشانده ی روم شرقی بودند).

آل منذر، پایتخت آنها حیره در نزدیکی کوفه بود. (دست نشانده ی امپراطوری ساسانی بودند). آخرین پادشاه آنها نعمان بن مندر بود که مورد خشم خسرو پرویز واقع شد و سد آنها (مقصود حکومت آل منذر است) بین امپراطوری شرقی از بین رفت.

3. حجاز:

در منطقه ی حجاز دو نوع سبک زندگی بود بادیه نشینی و شهر نشینی که اگر متمدن بودند سبک شهر نشینی داشتند و در غیر این صورت بادیه نشینی؛ شهر نشینی به صورت ابتداییی در دو شهر مدینه و مکه بود. لفظ عرب که اسم جنس است به شهر نشینان و لفظ اعراب که جمع اعرابی است به بادیه نشین ها اطلاق می شد. این واژه دو مرتبه در قرآن ذکر شده است و نیز در حدیثی از پیامبر نقل شده که بعد از هجرت فرمودند تعرّب حرام است یعنی بعد از آمدن به مدینه بازگشت به بادیه نشینی حرام است.

جمعیت عرب به دو دسته تقسیم می شود. یکی عرب شمال که عرب های عدنانی را گویند و نسب آنها به عدنان از اجداد پیامبر به اسماعیل می رسد نام های دیگر این گروه از قبیل معدی ها، نزاری ها و... بود و دیگری عرب جنوب که عرب های قحطانی را گویند و نسب آنها به حضرت نوح می رسد و معروف به یمانی هستند این گروه خود را عرب اصیل پنداشته و قائلند عدنانی ها عرب شده اند و اصل عرب نبوده اند.

اوضاع فرهنگی:

معمولا عادات و رسوم خوبی نداشتند ولی برای نمونه از آداب خوب آنها مهمان نوازی و وفای به عهد را می توان نام برد. برای نمونه چند مورد از آداب غیر صحیح آنها را نیز بیان می کنیم.

آزادی و بی قید و بندی.

فردگرایی به این صورت که برای هر فردی اولا و بالذات خودش مهم بود که این فردگرایی بیش از حد موجب تعصب شد مثلا این افراد برای عبادت نیز دوست داشتند بت شخصی داشته باشند. تعصب از عصبیت گرفته شده که عصبیت به این معنا است که گروهی هستند که در برابر دشمن از یکدیگر دفاع می کنند و این حمایت از همه جهت است به این معنا که این دفاع حق باشد و چه نباشد حتی تا پای جان بر سر دفاع از یکدیگر می مانند. این عصبیت و تعصب باعث ایجاد دو دستگی بین عرب و عجم شده بود البته باید توجه داشته که اسلام مخالف چنین دو دستگیی بود. در پی این فردگرایی امت عرب بسیار از یکدیگر فاصله گرفته و به صورت پخش و جدای از یکدیگر زندگی می کردند که اسلام نظریه ی امت واحدن را بیان کرد.

بی سوادی به این اندازه که صرفا در عرب 17 نفر و در اوس و خزرج 11 نفر سواد داشتند.

شخص زنا زاده از درجه ی بسیار پایینی برخوردار بود به این صورت که اگر می خواست در قبیله ای زندگی کند باید طلب ملحق شدن به قبیله را می کردن در غیر این صورت نمی توانست در آن قبیله زندگی کند.

تفاخر قبیلگی بسیار زیاد در صورتی که اسلام در مقابل می گفت ان اکرمکم عند الله اتقاکم.

جنگ های قبیله ای بسیار شایع بود. یکی از عواملی که اوس و خزرج به اسلام روی آوردند خسته شدن از این جنگ های قبیله ای بود.

زن در جامعه عنصری پست بود و زنان و دختران را زنده بگور می کردند.

ازدواج های زشت اتفاق می افتاد مثلا اگر زنی از پدر بعد از مرگ وی می ماند این زن به ارث فرزندان می رسید.

ادیان عرب جاهلی:

یگانه پرستی که آیین حضرت ابراهیم بود ولی به صورت محرف و تحریف شده، مثلا حج انجام می شد ولی لبیک آنها متفاوت بود به این صورت لبیک اللهم لبیک لا شریک الا هو لک تملکه و ما ملک.

مسیحیت، که در جزیرت العرب در منطقه ی نجران ساکن بودند.

یهودیت، مکان رواج یهودیت در حجاز در یثرب در سه طایفه ی بنی نضیر، بنی قریظه و بنی قینقاع بودند.

شرک و بت پرستی، معتقد به الله بودند ولی بت ها را به عنوان مقرب می پرستیدند.

ورود بت پرستی به حجاز:

در این مورد اقوال مختلف است. می گویند شخصی به نام عمربن خزاعیبت هبل را از شام به مکه آورد و در کعبه گذاشت و شاید حتی مقصود او از این کار صرف مجسمه ای زینتی بود و در زمان های بعد به اشتباه مردم به پرستش آن روی آور شدند. بنا به قولی دیگر می گویند افراد وقتی از مکه باز می گشتند تکه سنگی را به عنوان مقدس بودن به همراه خود می آوردند و در خانه ی خود آن را تقدیس می کردند که رفته رفته پرستش و بت پرستی نتیجه ی این کار شد و بنا بر قولی دیگر چون به شام سفر می کردند بت پرستی آنها را دیده و از آنها تاسی می گرفتند.

انواع بت ها:

انصاب و اوثان که به صورت مجسمه بودند و به شکل انسان و از جنس سنگ و اصنام به شکل انسان اما از جنس غیر سنگ هستند.

زمینه ها و موانع بوجود آمدن اسلام:

زمینه ها: انتظار آیینی نجات بخش برای نجات از خرافات و جنگ و ... . آگاهی از ظهور پیامبری خاتم بوسیله ی اهل کتاب.

موانع: تعصبات قومی، تعارض در منافع اقتصادی، گستردگی جهل.

عصر نبوی:

این عصر به سه قسمت تقسیم می شود. از ولادت تا بعثت، از بعثت تا هجرت، از هجرت تا وفات.

منابع عصر نبوی:

بهترین کتاب تدوین السنت الشریفه سید رضا جلالی حسینی است.

تاریخ نگاری به دو صورت انجام می پذیرد؛ یکی روایی که اتفاقات همراه با سند ذکر شده است مانند تاریخ طبری و دیگری تاریخی که وقایع بدون ذکر سند بیان می شوند مانند تاریخ یعقوبی.

اصطلاح سیره در کتب مختلف مقصود زندگانی پیامبر است نه بیان خلق و خو و اخلاقیات.

ایمان پدران رسول اکرم:

شیعه و سنی معتقدند که پدران و مادران حضرت رسول همه پاکیزه بوده اند. به گفته ی اهل سنت خرجت من لدن آدم من نکاح غیر سفاح. اهل سنت طبق آنچه در صحیحین نقل شده است قائل به کفر پدر و مادر رسول الله هستند که به طریق اولی اجدادشان نیز از مشرکین و کفار بوده اند. شیعیان در مقابل قائلند حضرت عبدالله پدر رسول اکرم هیچگاه بتی نپرستید و باقی بر دین حنیف یعنی آیین حضرت ابراهیم بوده و به سمت کعبه عبادت می کردند.

منشاء احادیث مشرک بودن اباء پیامبر:

خلفا و اهل سنت چون دارای نقاط ضعف بودند و پدران آنها بی دین و حتی خودشان قبل از اسلام مشرک بودند برای پوشاندن این سابقه و عدم تلقی بد در جامعه برای باید پدران و حتی خود پیامبر را با وضعیت موجود خودشان سازگار می کردند از این رو دست به جعل احادیث زدند.

در منابع هر دو شیعه و اهل سنت روایت انا ابن الذبیحین (حضرت اسماعیل و حضرت عبدالله) نقل شده اشکال در این است که اگر عبدالمطلب موحد بوده چرا چنین نذری را کرده که اگر خدا به من ده فرزند بدهد من یکی را ذبح می کنم.

بعضی امروزه برای از بین بردن این استبعاد از اصل روایت را ابطال می کنند اما از چند جهت این مسئله قابل پاسخ است اولا این که این دیدگاه امروزی است که چنین کاری غیر صحیح شمرده می شود چه بسا در آن زمان کاری عادی بوده و خلاف موحد بودن نبوده است؛ ثانیا اگر با دید کلان به این جریان نگاه کنیم به این صورت بوده که عبدالمطلب قصر چنین کاری را داشته و در مقابل خدا نمی خواسته این جریان صورت بگیرد (با توجه به قرعه هایی که انجام شد)؛ ثالثا ما این جریان را با اسلام سنجیده و حکم به صحیح نبودن این جریان می کنیم در حالی که شاید در آن زمان که اسلام نبوده این حکم مانعی نداشته است و در نهایت از سمت خدا عدم ذبح صورت گرفت.

اشکال دیگری نیز مطرح شده که در صورت موحد بودن عبدالمطلب چرا نام فرزندان خود را از نام های بت ها انتخاب کرده است. باید در حقیقت اینگونه گفت که در آن زمان مرسوم بوده که افراد چنین نام هایی مانند عبد مناف و از این قبیل موارد را می گذاشتند و از اسامی شایعی بود و از اسم اصلی که برای بت بوده منسلخ شده بود و از طرفی شاید به دلیل تقیه کردن او نیز بوده زیرا او در قبیله ای زندگی می کرد که همه بت پرست بوده اند و در نهایت می توان گفت اگر این نام را در زمان اسلام آوردنش برای پسر خود انتخاب کرده از روی غفلت بوده است.

باید توجه داشت که در مورد عبدالمطلب روایت وارد شده که او ابراهیم ثانی است. با بیان توضیحات مطرح شده می توان به قطع گفت او موحد بوده اگرچه در ابتدا ایمان او ضعیف بوده و به صورت تدریجی ایمان به تکامل رسیده است.

آیین پیامبر پیش از بعثت:

رفتارهای پیامبر: بررسی روایات و گزارش‌ها

بیان دو گزارش تاریخی:

 السیره النبویه ج1 ص 194. قال ابن اسحاق شب رسول الله و الله تعالی یکلوه و یحفطه و یحوطه من اقذار الجاهلیه لما یرید به من کرامت و رسالت حتی بلغ ان کان رجلا افضل قومه مروءت و احسنهم خلقا و اکرمهم حسبا و احسنهم جوارا و اعظمهم حلما و اصدقهم حدیثا و اعظمهم امانت حتی ما اسمه فی قومه امین و العدهم عن الفحش و الاخلاقی التی تدنس الرجال تنزها و تکرما جمع الله فیه کل ذلک.

تاریخ یعقوبی ج2 ص 14. ولما بلغ العشرین ظهرت فیه العلامات و جعل اصحاب الکتاب یقولون فیهو یتذاکزون امره م یتصفون حاله و یقربون ظهوره

تاریخ طبری ج2 ص 279. ما هممت بشی مما کان اهل الجاهلیه یعملون به غیر مرتین..... و در همین دو بار هم خداوند نگذاشت. ما بیرون از مکه رفتیم برای چوپانی و تو این گوسفندان را نگهدار که من به مکه بروم و در مجلسی شرکت کنم. وقتی داخل مکه شدم صدای ساز می‌آمد و همین‌که در ان مجلس نشستم خوابم برد و آفتاب صبح من را بیدار کرد. و درجایی دیگر نیز این اتفاق افتاد و من متوجه شدم این کار درستی نیست و من دیگر از این کارها اجتناب کردم.

نقد: این احادیث برای توجیه ارتکاب خلفای عباسی به این‌ها بوده به این نحو که این خواسته‌ها در پیامبر هم بوده ولی این خواسته‌ها در پیامبر از سوی خدا کنترل می‌شده ولی در ما کنترل نخواهد شد. در این صورت کار پیامبر جبری شده و ارزشی نداشته است و کار ما هم که با علاقه‌ی خود این کار را انجام می‌دهیم و خدا هم مانع نمی‌شود اشکالی ندارد.

روایتی دیگر هست که بعد از نقل بیان ابن اسحاق این‌گونه آورده که پیامبر ماجرایی را تعریف کرده که ما با جوانان قریش در دامانمان سنگ جمع می‌کردیم و برخی اوقات عریان می‌شدیم و یک‌بار خدا من را تنبیه کرد و به من فهماند که دیگر این کار را نکنم.

نقد: این روایت از اسرائیلیات است. (اسرائیلیات یعنی کسی که مسلمان شده ولی سابقه‌ی اهل کتاب بودن را دارد و از آن زمان چیزی را مطرح کرده که در شیعه معروف به اسرائیلیات است.)

الروض الانف از سهیلی که وقتی به این حدیث می‌رسد می‌گوید این جریان در دوران بازسازی کعبه اتفاق افتاده و یک‌بار هم در خردسالی.

تعبد پیامبر: بررسی اقوال

1. شیعه اجماعا قائل به شیعه بوده پیامبر است.

2. قول رایج در اهل سنت کان النبی علی دین قومه یعنی پیامبر مثل سایر افراد بت‌پرست بوده.

بیان قول شیعه:

 (بیان چند کتاب: الصحیح من سیرت النبوی الاعظم از علامه سید جعفر مرتضی العاملی در لبنان)

- پیامبر موحد و مومن بود ولی نمی‌توانیم مشخص کنیم چه دینی.

- شریعت نوح

- شریعت ابراهیم

- شریعت عیسی

- بما ثبت عنده انه شرع

- توقف (نمی‌دانیم)

- قبل از بعثت نبی بود ولی رسول نبود. نظر علامه مجلسی و بسیاری از امروزی‌ها.

- قول افراد امروزی و سید جعفر مرتضی العاملی: مما لا ریب فیه انه کان مومنا موحدا یعبد الله و یلتزم بما ثبت له انه شرع الله تعالی مما هم دین الحنیفیه شریعت ابراهیم و بما یودی الیه عقله الفطری السلیم و انه کان مویدا و مسددا و انه کان افضل الخلق واکملهم خَلقا و خُلقا و عقلا... و اکل میته نمی کرد و الحمدلله می گفت. بلکه ما می‌گوییم آیات و نشانه‌هایی هست که ما دو شریعت جهانی هست یکی ابراهیم و یکی شریعت پیامبر که مبعوث به‌کل بشر بودند ولی عیسی و موسی برای بنی‌اسرائیل بودند بلکه همه‌ی انبیا تمام شریعت الهی را میدانستند ولی در بستر زمان تکیمل میشد و خود پیامبران همه ی این شریعت را میدانستد ولی تدریجی بیان می کردند و شریعت پیامبر در ادامه ی ما بقی بوده است.

خلاصه اینکه طبق فقره ی اول روایت پیامبر بر ایین حنیف بوده و بعد بعثت به ایین جدید مشرف شدند و در صورتی که طبق فقره ی بعدی بگوییم این دو ایین در پی یکدیگرند و همه یکی بودند.

چرا پیامبر پیرو عیسی نبود؟

- ایین او جهانی نبود.

- ایین عیسی همه محرف شده بود.

قول اهل سنت:

آنچه در روایات اهل سنت آمده صرفا برای توجیه کار های خلیفه ها بوده و هیچگونه سندیتی ندارد و شیعه اصلا قبول ندارد زیرا یا باید خودشان مثل پیامبر می شدند که این امری محال برایشان بود ویا اینکه پیامبر را مثل خودشان جلوه دهند که این کار را برگزیدند و دست به جعل روایت زدند.

مثلا استلام اصنام را از پیامبر نقل کرده اند و یا مثلا پیامبر از قربانیان بت ها میخورد که زید موحد به پیامبر عتاب کرد که چرا این کار را می کنی.

تاریخ زندگی پیامبر:

ولادت:

569 م تا 570 م.

6 وفات مادرش آمنه

8 وفات عبد المطلب

12 صفر اول به شام و ملاقات با بحیرا

20 حلف الفضول جنگ های فجور

25 ازدواج با خدیجه

35 نصب حجر الاسود

40 بعثت

بر اساس بعثت

3 انزار عشیره

10-7 محاصره ی شعب

10 وفات ابو طالب وفات خدیجه و عام الحزن

13هجرت بهمدینه

بر اساس هجرت:

1 اذان پیمان یثرب غزوه ی ابوا

2 تغییر قبله، بدر، بنی قیقاع

3 احد

4 بئر مونه، رجیع، بنی نضیر

5 خندق، بنی قریظه، مریسیع یاهمان بنی المصطلق

6 صلح حدیبیه، اعزام سفیران

7 خیبر

8 موته، فتح مکه، حنین و طائف

9 تبوک، آغاز تبوک

10 اداء وفود، حجه الوداع، مباهله

11 وفات رسول اکرم

11-13 خلافت ابوبکر

13-23 خلافت عمر

23-35 خلافت عثمان

5-41 امیرالمومنین و امام حسن

40-132 خلافت اموی

132-656 خلافت عباسی

ولادت پیامبر: دوران کودکی، دایگی حلیمه، ماجرای شق صدر، وفات آمنه

ظهور کرامات و ارهاصات: خاموش شدن آتشکده ی فارس، طلوع ستارگان جدید، شکاف طاق کسرا، ویران شدن بعضی از کلیسا ها و کنیسه ها

دوران کودکی:

در مورد یتیم بودن پیامبر گفته های متفاوتی هست مثلا آنچه شایع است گفته شده از ابتدا یتیم بوده ولی یعقوبی بیان کرده روایت داریم که در دو ماهگی پدر خود را از دست داده است وحتی می گوید بعد یک سالگی و ادعا کرده که مرگ پدر پیامبر بعد از به دنیا امدن پیامبر اجماعی است.

در قرآن امده ضالا فهدی مقصود این است که او ناآشنا بوده است نسبت به احکام دینی و سپس آشنا شد ویا قول دیگری که او در کودکی گم شده بود ولی سپس پیدا شد.

دوران دایگی حلیمه: در آن دوران مطرح بوده که بزرگان و اشراف بچه های خود را برای دوری از بیماری های شهری به دایه سپرده می شدند و آنها بچه ها را به خارج از شهر می بردند. مثلا مطرح شده در آن زمان وبا بسیار شایع شده بوده.

حلیمه برای گرفتن بچه وقتی فهمید او یتیم است او را نپذیرفت و بعد جستجو کرد و کس دیگری را پیدا نکرد و دوباره سراغ پیامبر آمد در حالی که چنین قولی مطرود است زیرا جد او شخصی بزرگ و شناس بین تمامی افراد بود.

ماجرای شق صدر: در بسیاری از منابع اهل سنت آمده ولی در منابع اصلی شیعه ذکر نشده است. بیان ماجرا: زمانی که پیامبر نزد حلیمه بود فرشتگان آمدند و تمامی محتویات سینه و شکم او را در آوردند و همه را در تشت طلایی با برف و یخ تطهیر کردند و دوباره سر جای خود گذاشته و دوختند.

نقد: - در نقل این ماجرا اختلاف بیان زیادی هست که به اصطلاح این روایت بسیار مضطرب است، مثلا در مورد اینکه پیامبر در چه حالتی بوده بسیار متفاوت نقل شده. - افرادی که این داستان را بیان کرده اند افرادی با اندیشه ی جبر بوده اند که باید پیامبر تطهیر می شده است که فردی بنام ثور بن یزید در روات هست که از معتقدین به جبر بوده است. - اینکه اینگونه بیان شده برای تطهیر پیامبر است در حالی که آلودگی نفسانی بوسیله موارد فیزیکی نیست که اینگونه بخواهد تطهیر شود این اشکال کبروی است علامه طبرسی هم همین اشکال را کبرویا مطرح کرده و اشکال صغرویی هست و آن اینکه رسول اکرم بدون هیچ آلودگیی بوده است. مرحوم علامه مجلسی این روایت را مطرح کرده و بعنوان امری خارق العاده بیان کرده (بحار ج15 ص 353) ولی این روایت را تصدیق نکرده است و در کتاب مشرعت بحار آمده گفته صرف خارق العاده بودن موجب پذیرش این نیست در حالی که بسیاری از موارد خارق العاده با مسلمات تناقض دارد.

جریان وفات حضرت آمنه: در پایان 4 یا 5 یا 6 سالگی پیامبر آمنه از دنیا رفت و پیامبر به حضرت عبدالمطلب سپرده شد.

(معرفی کتاب برای شناخت افراد مختلف: رسالت فی تواریخ النبی و الآل از علامه تسطری حتما گرفته شود و همچنین کتاب رجال همراه. نکته: کتاب هایی با نام رجال هست که در صدد بیان ثقه بودن و ... هستند ولی کتاب هایی هم با نام تراجم موجود است که در بیان شرح حال زندگی افراد نوشته شده است)

آمنه و ام ایمن و پیامبر به یثرب رفتند تا خویشان و قبر عبدالله پدر پیامبر را دیدار کنند در برگشت وقتی به روستای ابوا رسیدند آمنه از دنیا رفت و ام ایمن او را به مکه رساند و به عبدالمطلب سپرده شد بعد از دو سال او هم از دنیا رفت و به وصیت او پیامبر به ابوطالب سپرده شد.

زنانی که در پرورش پیامبر نقش بسزایی داشتند بعد از حلیمه و آمنه، ام ایمن بود که مادر اسامه بن زید بود که پیامبر در مورد او فرموده امی بعد امی و روایت هست که در زمان مرگ ام ایمن پیامبر زیاد گریه می کرد. همسر ابوطالب و مادر امیرالمومنین بنام فاطمه بنت اسد نیز از زنان پرورش دهنده ی پیامبر بود که در هنگام مرگ او پیامبر فرمود امروز روز مرگ مادر من بود و فاطمه بنت اسد مادر من بود و او مرا سیر می کرد در حالی که فرزندان خودش گرسنه بودند.

دوران نوجوانی:

سرپرستی ابوطالب عموی پیامبر: بزرگ قریش بود ولی در عین حال فقیر نیز بوده ولی آنچه برداشت می شود این است که این فقر به صورت مقطعی بوده چون داریم تجارت های متنوعی داشته است. در اولین مسافرتی که پیامبر با ابوطالب همراه شد در سفر به بُصری در منطقه ی شام بود که با بحیرا روبرو شدند که نشانه های پیامبری را در پیامبر شناخت و به ابوطالب گفت از او به خوبی محافظت کن. آیه 146 بقره الذین اتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابنائهم اشاره به همین جریان دارد. در بعضی موارد شاخ و برگ هایی مطرح شده که این موارد قابل قبول نیست مثلا اینکه بحیرا گفته فقط زیر این درختی (درخت سدر) که شما نشسته ای پیامبران مینشستند پس تو پیامبری. بعد از هشدار بحیرا ابوطالب سریع کار تجارت را انجام داد و بازگشت. نشانه های پیامبر در آن زمان این موارد بوده: خال بین دو کتف، عرب بودن، یتیم بودن و... (کتاب محمد در تورات و انجیل) حضرت ابوطالب همان زمان بیان می کند آنچه تو می گویی(بحیرا) را جد من به من خبر داده بود و به من فرمان داده بود که از او محافظت کنم تا دشمنان او را صدمه نزنند. بیان شد وقتی پیامبر با بحیرا ملاقات کرد موارد الهیات گذشته را از او آموخت در حالی که به این بیان نقد وارد است زیرا زمان کمی بیش هم بودند، در آن زمان پیامبر کوچک بود، قریش که دشمن سرسخت او بودند هیچگاه این را مطرح نکردندکه پیامبر این تعالیم را از بحیرا آموخته است و درنهایت اینکه تعالیم اسلام با تعالیم قبلی سازگار نبود.

حوادث دوران بحرانی پیامبر

جنگ های فجار (20 عام الفیل)

حلف الفضول

سفر دوم به شام (25 عام الفیل)

ازدواج با خدیجه

نصب حجر الاسود (35 عام الفیل)

علی در مکتب پیامبر

بیان جنگ های فجار:

چند جنگ بود که قریش یک سو و در مقابل آنها هوازن بودند. در اینکه پیامبر در این جنگها شرکت کردند یا خیر رای های مختلفی است. 1-شرکت نکردند و فقط عموی پیامبر شرکت کرد 2-  شرکت کردن و باعث پیروزی قریش شد و از شرکت در این جنگ اظهار رضایت کردند و گفتند اگر شرکت نکرده بودم خوشحال نبودم.

حلف الفضول:

کالایی را عاص بن وائل سهمی فروخت ولی عاص کالا را تسلیم نمی کرد شخص یمانی که پول را پرداخت کرده بود بالای کوه رفت با اشعاری از مردم کمک خواست که تعدادی به همراه پیامبر خانه ی جدعان جمع شدند و پیمان بستند که خواسته ی مظلوم را از ظالم بگیرند و سراغ عاص رفته و کالا را از او گرفتند. معنای حلف الفضول: قبل از قبیله ی قریش افادی بودند به نام جرهم این افراد پیمانی شبیه همین پیمان داشتند و نام ان را بخاطر تعدادی از افراد که نام فضل داشتند فضول گذاشتند از همین وجه شباهت قریش نیز به این نام گذاشت، یا افرادی که در این پیمان شرکت نکردند گفتند این پیمان ناروا و فضولی است، یا مالی که متعلق به شخصی است که مورد ستم قرار گرفته است و افراد دیگر می خواهند آن را بازپس گیرند، ویا اینکه چون بر تمام پیمان های دیگر فضیلت داشت.

پیامبر فرمود من در خانه جدعان پیمانی را بستم که اگر شتران سرخ مو به من بدهند از آن بر نخواهم گشت و در اسلام اگر این پیمان را به من عرضه کنند قبول خواهم کرد.

سفر دوم به شام:

میسره غلام خدیجه بود که در تمام سفر با پیامبر بود و تمام اتفاقات را برای خدیجه گزارش کرد یکی از چیزهایی که گفت وجود ابر در زمان های گرم و بسیار افتابی، و اینکه در اختلافی بین پیامبر و تاجری تاجر خواست که او به لات و عزا قسم بخورد و پیامبر گفته من در طول عمرم به این دو قسم نخورده ام، و ملاقات با نسطور که او هم نشانه های پیامبری رسول اکرم را بررسی کرد و شناخت. و جریان نشستن زیر درخت که بیان شده هر کس زیر این درخت بنشیند پیامبر است سهیلی در الروض الانف این را اینگونه توجیه کرده که مقصود این است که آن کس که در زیر درخت نشسته پیامبر است نه اینکه هر کسی بنشیند پیامبر است.(این داستان هم برای بحیرا نقل شده و هم برای نسطوره که برای نسطوره معتبر تر و قوی تر است)

ازدواج با خدیجه:

القاب حضرت خدیجه سیده، طاهره و... بوده از خانواده ی بنی اسد و بازگشت به نسل خویلد بن اسد دارد.

معروف است که او قبل از پیامبر دو مرتبه ازواج کرده بوده به نام های عتیق بن عائذ و ابوهاله تمیمی. قولی دیگر مطرح است که خدیجه قبل از پیامبر هیچ همسری نداشت کانت عذرا بیان شده یعنی او باکره بوده. علامه سید جعفر مرتضی قائل به قول دوم است.

سن حضرت در زمان ازدواج با پیامبر متفاوت نقل شده از 25 تا 46 سال. علامه سید جعفر مرتضی گفته در 25 سالگی ازدواج کرده و بیشترین سن که مطرح شده برای ازدواج 28 سال است و 40 سالگی قولی کاملا غیر مشهور است. عموی خود امربن اسد را مامور کرد که این امر را با عموی پیامبر مطرح کند. مهریه ی او 20 شتر بود که خود به عهده گرفت(مهریه ی همه ی زنان پیامبر 5/12 اوقیه معادل 500 درهم بوده است). بعد از پیامبر با کس دیگری ازدواج نکرد.

خدیجه پدر خود را در حال مستی به خاستگاری فرستاد چون پدرش موافق با این امر نبود این نقشه را ریخت تا او به خاستگاری برود. اولین اشکالی که مطرح است این است که پدر او در آن زمان فوت کرده بود.

فرزندان: تعدادی فرزند از خدیجه و پیامبر بود، قبل از بعثت: زینب، ام کلثوم، رقیه، ابوالقاسم. بعد از بعثت: عبدالله، زهرا(سلام الله علیها).

علامه سید مرتضی می گوید دختران قبل از بعثت ربیبه های پیامبر بوده اند در مقابل اهل سنت می گوید زهرا نیز از ربیبه هاست.

در مورد به دنیا امدن زهرا (سلام الله علیها) 5 بعثت است اهل سنت می گویند 5 قبل از بعثت بوده شاهد بعد از بعثت این است که عایشه گفت چرا به فاطمه اینقدر توجه می کنی پیامبر گفت چون نطفه ی او از سیب بهشتی در معراج تشکیل شد.

در سن حضرت خدیجه چند قول است از 45 تا 60 سال است.

زنان پیامبر: زنده: عایشه، حفصه، ام سلمه، زینب بنت جهش، میمونه، ام حبیبه، صفیه، جویریه، سوده. مرده: خدیجه و ماریه. در مجموع 11 همسر.

طبق گفته ی امام صادق افضل زنان پیامبر به ترتیب اول خدیجه بعد ام سلمه و بعد میمونه می باشد.

میمونه نزد پیامبر رفت و گفت من در عجبم چرا اصحاب علی را دوست ندارند در حالی که من او را دوست دارم پیامبر در جواب گفت خدا ایمان تو را متحان کرد.

عایشه به صبیه گفت این یهودی است در حالی که ....

25 خدیجه

10 مبعث سوده

1 ه عایشه

3 حفصه و

10 ام سلمه

5 جویریه و زینب بنت

6 ام حبیبه

7 ماریه و صفیه و میمونه

نکات:

1. انسان بما هو انسان دارای قریضه ی جنسی است و در پیامبر بوده ولی بحثی که مطرح است افراد مقرض می خواهند شهوت رانی را نسبت دهند در حالی که اوج شهوت رانی در سنین جوانی است ولی تا 10 هجرت فقط خدیجه را داشته است و بعد از آن که از جوانی گذشت ازدواج کرده. تعدادی از این ازدواج ها زنان پیر بوده است و سَیِّب بوده اند. جنبه ی سیاسی فراوانی در این ازدواج ها بود. بعضی از این زن ها از دنیا رفتند. هیچ گزارشی نداریم وظیفه ای بر عهده ی او بوده و آن کار را چون مشغول شهوت رانی بوده انجام نداده است. در آیات 28 تا احزاب آمده که زنان پیامبر مخیر بودند که بمانند یا از پیامبر جدا شوند.

2. زنانی که از جمله همسران پیامبر معرفی شدند در حالی که استناد آن معلوم نیست.

نصب حجر الاسود:

زمانی که خرابی در کعبه ایجاد شد نیاز به نصب مجدد حجر الاسود بود که این خرابی در تاریخ دلیل های متعددی بیان شد سیل، آتش سوزی و ... که دیوارهای کعبه کوتاه و بدون سقف بود، برای جلوگیری از سرقت ها امنیت دیوارها را به 18 زراع رساندند و برای کعبه سقف زدند و همان جریان معروف برای نصب حجر الاسود اتفاق افتاد. سال 35 عام الفیل

پرورش حضرت علی نزد پیامبر:

حضرت ابوطالب دارای فرزندان زیادی بودند که برای کمک به پرورش آنها حضرت علی پیش پیامبر رفت. امیرالمومنین در نهج البلاغه دارند که من همانطور که فرزندی دنبال مادرش می رود من هم به دنبال پیامبر می رفتم و به من غذا می داد؛ هر سوالی که من می کردم پیامبر پاسخ می دادند و هر کجا من ساکت می شدم خود پیامبر برای من سخن می گفتند، در کشف الغمه نقل شده که پیامبر می فرمود گهواره ی او را برای خواب کنار من بگذارید، برای خواب پیامبر او را روی سینه ی خود می گذاشت و برای تفریح او را روی دوش خود می گذاشت. در شرح نهج البلاغه بیان شده که پیامبر کدام یک از فرزندان خود را بیشتر دوست داشت عباس در پاسخ می گوید حضرت علی، فضل می پرسد من گفتم کدام فرزند در پاسخ عباس می گوید پیامبر علی را بیش از همه ی فرزندانش دوست داشت، در همین شرح آمده که ندیدیم محبت پدری را به اندازه ی محبت پیامبر به امیرالمومنین و ندیدم اطاعت فرزندی را به اندازه ی اطاعت امیرالمومنین از پیامبر.

بعثت:

1. خلفا و جایگاه پیامبر

نکات:

الف) کوشش خلفا برای تنزل دادن جایگاه پیامبر با انگیزه سیاسی و اجتماعی.

اولا با پیامبر شباهت زیادی نداشتند نه شخصیتی نه رفتاری و نه ... .انا زمیل محمد(ص).

دوما این نگاه تعظیمی به پیامبر برای خلفا خوب نبود زیرا این افراد از طرفی جانشین پیامبر بودند ولی از آن طرف خواسته های دیگری داشتند برای اینکه این تفاوت مشخص نشود وجهه ی پیامبر را تغییر می دادند.

جامعه تشنه ی دانستن بودند. در حالی که حکومت این تشتنگی را برطرف نکرد و برای جایگزین کردن آن از صحابی استفاده کردند و آنها مطالب راست و دروغ را مخلوط می کردند و در نهایت به طوری پیامبر معرفی می شد که خلافت می خواست.

ب) خلفا جایگاه خود را از عنوان خلیفت رسول الله به خلیفت الله ارتقا دادند یعنی حساب خود را از پیامبر جدا کردند، در واقع خلافت را به ملوکیت تغییر دادند به این نحو که اگر نگاه به حکومت می شد ولی اذان پخش نمی شد فکر می کردند پادشاهی روم است.

ج) به رغم اقدامات توهینی نسبت به پیامبر در طول تاریخ نگرش تعظیمی مسلمانان به رسول اکرم تداوم یافت = یریدون لیطفئوا نور الله ... .

2. ارهاصات:

ارهاص جامعه:

به معنای زمینه سازی و آماده کردن از طرفی خود پیامبر باید آماده شود و از طرفی جامعه باید آماده شود. این آماده سازی اجتماعی از دو جهت بود که از زمان کودکی پیامبر معجزاتی را همراه داشتند و از جهتی جایگاه و شخصیت اجتماعی پیامبر مهم بود که از خاندانی پاک و موحد بود و در جامعه شخصیت خوبی داشت که او در آن زمان معروف به امین بود.

ارهاص جامعه خود به دو قسم است: کرامات و معجزات، جایگاه و شخصیت پیامبر اکرم. قسم دوم خود بر دو قسم است: شرافت خاندانی و رفتار های مثبت اجتماعی مثل جوانمردی، امانت داری، وصایت

ارهاص پیامبر:

به دو دسته تقسیم می شود: تایید و تادیب الهی، عبادات شخصی مانند تَحَنُّث (رفتن به غار حرا) که پیامبر هر سال یک ماه در حرا تحنث می کردند به این معنا که آلودگی های خود را می شکستند.

قسمتی از خطبه ی قاصعه (قصع به معنای شکستن که امیرالمومنین بوسیله ی مسائل توحیدی که در این خطبه بیان می کند کمر شیطان را می شکند) مربوط به بعثت است .

3. گزینش الهی (اصطفاکم):

و اصطنعتک لنفسی 41 طه که خدا به پیامبر اینگونه می فرماید که من تو را برای خودم ساختم.

نکته: هر آنچه که در روایات خلاف مطالب ذکر شده باشد همه نا صحیح است.

بررسی روایات و دیدگاه های بعثت:

با سوره ی علق شروع شد و ایات ابتدایی در مورد علم و موارد شناختی است.

آیه 108 یوسف و انعام 57.

روایتی نقل شده به نام بدءالوحی که در نهایت سند به عایشه می رسد.

فرشته به پیامبر وارد شد و به او گفت بخوان پیامبر جواب داد گفتم من خواندن نمیدانم. سپس فرشته پیامبر را فشار داد گفت بخوان سپس پیامبر فرمود نمی دانم. این جریان سه مرتبه تکرار می شود و نتیجه نمی دهد در مرتبه ی سوم می گوید اقرا و ادامه ی ایه سپس پیامبر می خواند. سپس پیامبر بر حضرت خدیجه وارد شد با حالت بسیار بد، پیامبر فرمود من را بپوشانید سپس به خدیجه گفت من برای خود نگرام. سپس خدیجه به پیامبر امیدواری داد و گفت نترس و گفت برویم پیش ورقه بن نوفل که او انجیل را استنساخ کرده بود. پیامبر جریان را برای ورقه تعریف کرد ورقه به پیامبر گفت ناراحت نباش این وحی است. سپس نوفل آرزو کرد زنده باشد و به یاری پیامبر برود میترسم تو را از مکه اخراج کنم زیرا هیچ کس انچه تو آورده ای را نیاورده و  هرکه این کار را کرده او را از شهر اخراج خواهند کرد. منبع: طبری،

خدیجه پیامبر را با ابوبکر نزد ورقه فرستاد و یا اینکه بیان شده که خدیجه نزد ورقه رفت و ورقه به خدیجه گفت او پیامبر شده و ورقه پیامبر را در طواف دید و به پیامبر گفت تو پیامبر شده ای و از این قبیل روایات که همه در بر دارنده ی این مطلب است که از طرف یک مسیحی پیامبری رسول اکرم به او فهمانده شده و مهر شده و خود حضرت آگاهی نداشته.

نقد: این روایات از نظر سندی بسیار ضعیف است چون راویان همه ضعیفند. علاوه بر این اضطراب بسیاری در این روایت است و یا ابهاماتی که در این روایات است کیفیت فشردن و یا کمیت فشردن پیامبر و از این قبیل ابهامات. همچنین خوفی که پیامبر داشت که همراه با جهل و تردید است و این تردید را باید یک فرد مسیحی این تردید را از بین برود. باید توجه داشت در دوران خلافت مسشار هایی نصرانی بودند که روایات زیر دست این افراد بوجود می آمد.

بیان شیعه:

خوف از جهل و تردید در پیامبر راه ندارد که آیه مستقیما می فرماید پیامبر با بصیرت و آگاهی بوده است.

عیاشی ج2 ص24: چطور پیامبر نمی ترسد (یعنی نترسیدن پیامبر را پیش فرض گرفته) آنچه بر او وحی شد از القائات شیطان باشد، در پاسخ می آورد خدا پیامبر را به گونه ای قرار می دهد که دل او همراه با سکینه و آرامش است و گویا به گونه ای است که وحی برای او مثل روز روشن است.

خطبه ی قاصعه: امیر المومنین می فرماید: من ناله ی شیطان را شنیدم زمانی که وحی برش نازل شد، امیرالمومنین می فرماید این چه ناله ای از شیطان بود پیامبر فرمود بخاطر مایوس شدن از عبادت خودش بود.

مقصود از خوف، خوف نفسانی از روی جهل و ... نبوده است بلکه خوفی معنوی بوده که از روی سختی مسئولیت خوف داشته اند که بوسیله ی توکل بر خدا از بین می رفت.

سِندی شارح صحیح بخاری(در نقد روایت عایشه دارد): که این روایت مشکل دارد زیرا وقتی وحی امده دیگر پیامبر شده پس امکان ندارد وحی را گرفته باشد ولی در نبوتش شک داشته باشد. برای توجیه این روایت گفته امتحان خدیجه موضوعیت داشته است.

الودایه و النهایه (نوشته ی ابن کثیر که شاگر این تیمیه بوده که با این حال که از اهل سنت بوده در تایید شیعه بیان کرده است): پیامبر به سمت خدیجه بازگشت درحال یقین سپس .... پیش خدیجه آمد سپس خدیجه به پیامبر خبر داد که مبارک است.

وقتی پیامبر40 ساله شد خدا بهترین قلوب را به او داد که افضل برترین مطیع ترین و خاشع ترین قلوب قرار داد. خدا اذن داد ابواب اسمان گشوده شد و ملائکه امدند و جبرئیل نیز امد و پیامبر این را  میدید و رحمت الهی سرازیر شد. جبرائیل با نور فراوانی آمد و بازوی پیامبر را گرفت و او را تکان داد و گفت یا محمد اقرا. سپس پیامبر فرمود چه بخوانم جبرئیل گفت اقرا تا اخر سوره ی علق. سپس پیامبر از کوه پایین آمد و از شکوه عظمت الهی تب و لرز کرد و خائف شد از تکذیب قریش که او را مجنون خطاب کنند. او عاقلترین خلق خدا بود و از شیاطین بدش می امد. در نهایت در روایت امده که خدا وقتی می خواست به او بشارت دهد از کنار هر آنچه رد می شد به پیامبر سلام می کردند.بحار ج 18 ص 206 که این روایت با تفسیر منسوب به حضرت موسی بن جعفر سازگار است.

دعوت به اسلام:

مراحل دعوت: دعوت مخفیانه، دعوت علنی.

فترت وحی:

بعد از بعثت مدت کوتاهی وحی نیامد و فترت حاصل شد که باعث حزن پیامبر شد (سوره ی مدثر). ابتدا آیات سوره ی علق نازل شد بعد دوران فطرت سپس آیات 1 تا 10 سوره ی مدثر نازل شد. قم فانذر که در سوره ی مدثر آمده است فرمان دعوت پیامبر بود که پیامبر بر اساس این فرمان دعوت خود را در دو مرحله شروع کرد ابتدا دعوت مخفیانه که خویشاوندان و مورد اطمینان ها را دعوت کرد (آیه ی 214 سوره ی شعرا) و بعد از آن دعوت علنی اتفاق افتاد.

دعوت مخفیانه: سه سال طول کشید و صرفا مباحث توحیدی مطرح می شد و در مقابل هم مشرکین احساس خطر نمی کردند و صرفا در ابتدای کار به استهزا می پرداختند.

مسلمانان نخستین:

باید توجه داشت که در آن فضای کفر محض اسلام آوردن بسیار کار مهمی است که افراد بتوانند اسلام پذیرفته و به آن ایمان بیاورند. در کافی ج2 بابی دارد به نام سبق الی الایمان که منظور آن همان اسلام است اینگونه بیان کرده که در سبقت هم معیار زمانی حائز اهمیت است هم اینکه آن شخص به معارف اسلامی پایبند باشد ممکن است کسی متاخر ایمان آورده باشد ولی پایبندی اش بیشتر باشد.

چه کسانی سابق در اسلام بودند: از نظر شیعه علی علیه السلام اولین مرد مسلمان و حضرت خدیجه اولین زن مسلمان است؛ در اهل عامه نیز برخی همین قول را می پذیرند و برخی در مورد اولین مرد ابوبکر را بیان می کنند. از محد بن سعد بن ابی وقاص سوال شد آیا ابوبکر اولین مسلمان بود او گفت خیر قبل از او 50 نفر مسلمان شده بودند.

ادله ی پیشگام بودن امیرالمونین: الف) چون امیرالمونین در منزل پیامبر بود و همراه او بود بالطبع همراه پیامبر ایمان آورد. ب) خود بیاناتی که از رسول اکرم بیان شده(الغدیر ج3 ص 220). ج) گزارش های تاریخی (طبری ج 2 ص 212). د) بیانات امیرالمونین علیه السلام (بخشی از خطبه قاصعه).

جاهز در کتاب العثمانیه بیان کرده علی در کودکی ایمان آورده و اسلامش از روی فهم نبوده اسکافی در کتاب نقض العثمانیه پاسخ داده علی علیه السلام کودکی عادی نبود بلکه تحت پرورش ویژه ی پیامبر بود.

دعوت خویشاوندان:

(شعرا آیه 214). بعد از دعوت سه ساله ی مخفیانه دعوت خویشاوندان ابتدای دعوت آشکار است به دنبال این فرمان الهی پیامبر علی علیه السلام را مامور کرد تا 40 نفر از خویشان را دعوت کند و غذایی فراهم آورد، با اینکه غذا کم بود همه به صورت معجزه آسا سیر شدند ابولهب گفت پیامبر ما را جادو کرده و مجلس بهم خورد. بار دوم مجلسی فراهم شد پیامبر فرمود من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و دعوتشان کرد به یاری خودش سپس فرمود کدامیک از شما می خواهد وصی و برادر و جانشین من باشد هیچکس اجابت نکر غیر از علی علیه السلام این کار سه مرتبه تکرار شد. مشرکان ابوطالب را مسخره کرده و گفتند پسر تو بر خودت ولایت پیدا کرد. این ماجرا نشان می دهد بحث امامت اهمیت زیادی دارد و به نوعی دنباله ی نبوت است و در ابتدای نبوت به صورت علنی اعلان شد.

دعوت علنی:

(هجر آیه 94). پیامبر در دره ای در منا مردم را به پرستش خدای یگانه و ترک بت پرستی دعوت کرد. قبل از این پیامبر متعرض بت پرستی نشده بود و مشرکان هم صرفا استهزا می کردند. وقتی پیامبر شروع به دعوت علنی کردند مشرکان نیز در مقابل شروع به آزار کردند. پیامبر کانون دعوت را در نزدیکی صفا در خانه ی ارقم بن ابی ارقم برد و آنجا تعداد محدودی خدا را عبادت می کردند.

برخوردهای مشرکان با پیامبر و مسلمانان:

1. سازشکاری: زمانی که دعوت پیامبر آشکار شد مشرکان احساس خطر جدی کردند، ابتدا از طریق عموی پیامبر یا به صورت مستقیم دعوت به سازش کردند. مشرکان از طریق ابوطالب پیشنهاد ثروت به پیامبر دادند و پیامبر پاسخ معروف اگر خورشید را در دست راستم و ... . این بیان بیانی قاطع و پر مغز بود.

پیشنهاد های سازش در قالب های مختلف بود تا بدین اندازه که پیشنهاد سازش دینی را مطرح کرده و گفتند تو یک سال خدایان ما را عبادت کن ما هم یک سال خدای تو را عبادت خواهیم کرد در پاسخ به این خواسته سوره ی کافرون نازل شد.

2. برخورد های روانی: همانطور که قبلا بیان شد استهزا بود که افرادی من جمله ابولهب، ابوجهل و ولیدبن مغیره در این کار معروف بودند. پیامبر را با واژگانی چون کذاب، ساحر، مجنون، شاعر و ... خطاب می کردند. این تخریب ها به جایی رسید که قصد داشتند چهره ی اسلام را مخدوش کرده و آزادی ما را محدود کرده اند. بیشتر آزار ها متوجه عامه ی مسلمانان و طبقه ی ضعیف جامعه بود در حالی که اسلام برای این طبقه بسیار جذاب بود.

3. برخورد علمی: وحی را انکار کرده و گفتند این آموزه های اهل کتاب است (نحل آیه 103)، ادعا کردند این آیات اساطیرالاولین است. قریش دست به دامان یهودیان شدند تا سوالات پیچیده طرح کرده و پیامبر را شکست علمی بدهیم. سوالات به طور کلی در مورد روح، ذوالقرنین و قیامت بود.

آنقدر آزار و اذیت مسلمانان ضعیف و عامه زیاد شد تا مقدمه ای شد برای هجرت مسلمانان به حبشه. همین سختی زندگی بر مسلمانان موجب دستور پیامبر به هجرت شد. باید توجه داشت که این سختی باعث کند شدن گرایش به اسلام شود از اینرو بهترین و خلاقانه ترین حرکتی بود که پیامبر انجام داد و از اذیت قریش در امان بود، البته از طرفی دیگر خود این هجرت می توانست زمینه ساز روی آوری بسیاری به اسلام شود.

ابتدا گروهی 15 نفره از طریق دریا به حبشه رفتند و پس از شنیدن شایعه ی مسلمان شدن مکیان مجددا به مکه بازگشتند سپس با دروغین بودن این شایعه روبرو شده و اینبار با تعداد بیشتری به فرماندهی جعفر به حبشه بازگشتند. پیامبر به آنان فرمود به حبشه بروید در آنجا پادشاهی هست که در نزد او به کسی ظلم نمی شود. پیامبر نامه ای به نجاشی نوشت که با این افراد رفتار خوبی داشته باشد. از طرفی دیگر مشرکین احساس خطر کرده و عمروعاص و عمارت بن ولید را به عنوان نماینده به حبشه فرستادند تا مهاجرین را به مکه بازگردانند. نمایندگان قریش جلوی نجاشی سجده کرده ولی مسلمانان از این کار خوداری کردند، نجاشی وقتی علت را جویا شد جعفر پاسخ داد ما فقط در برابر خدای متعال سجده می کنیم و نجاشی از این پاسخ خوشنود شد. نجاشی به جعفر گفت برایم از قرآنتان بخوان، جعفر آیاتی از سوره ی مریم را خواند و نجاشی گریست. جعفر صحبت های زیبایی ایراد کرد که نشان دهنده ی علت مسلمانی او بود، جعفر گفت ما قومی جاهل و بت پرست بودیم تا اینکه خداوند پیامبرش را برای ما فرستاد، ما به امین بودنش اعتماد داشتیم و او بود که ما را به دوری از فواحش و خونریزی دعوت کرد. قولی مطرح است که نجاشی در خفا مسلمان شد.

افسانه ی غرانیق:

به پرستو یا پرندگانی که گردنی دراز داشتند و وقتی در آسمان اوج می گرفتند بسیار زیبا بودند اطلاق می شد. تعبیر افسانه به دلیل کذب بودن به این جریان اطلاق شد.

زمانی که آیات سوره ی نجم بر پیامبر نازل شد، هنگام تلاوت برای مردم وقتی به آیات 19 و 20 رسید شیطان دو جمله بر دهان پیامبر جاری کرد تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجی. وقتی این تعابیر بیان شد مشرکین خوششان آمد و همه سجده کردند؛ در نیمه شب جبرائیل نازل شد و پیامبر را در مورد این جملات مورد سوال قرار داد. بعد از این جریان آیه 52 سوره ی حج نازل شد مبنی بر اینکه شیطان القائاتی به پیامبر می کند اما خداوند آن را نسخ می کند.

نقد: این افسانه در کتب روایی و تاریخی اهل سنت بدون نقد بیان شده و از این نقل تلقی قبول شده است درحالی که منافی با عصمت پیامبر است.  نقد سندی: این روایت عمدتا به صورت مرسل بیان شده به علاوه اینکه در سلسله روات آن محمد بن کعب قرظی از بنی قریظه است که این فرد از یهودیان بوده و قصه پرداز است و غیر قابل اعتماد است. نقد محتوایی: اولا ما معتقدیم قرآن از طرف خدا حفظ می شود و سوره ی نجم نیز بر همین تاکید دارد، ثانیا این افسانه با خود این آیات نیز منافات دارد به این نحو که آیه بوسیله ی استفهام انکاری وضعیت بت ها را نفی می کند حال چگونه آنها را تعظیم کند، ثالثا علمای بزرگ شیعه و سنی به جعلی بودن این روایت تصریح کرده اند، رابعا علامه سید جعفر مرتضی توجیهی برای این داستان بیان کرده که به احتمال زیاد این جملات از سوی مشرکین در خلال تلاوت پیامبر بیان شده است.

مسلمانان در موقعیت های مختلف از حبشه بازگشتند، گروهی بعد از رفع حصر شعب ابی طالب بازگشتند و آخرین گروه در سال هفتم بعد از فتح خیبر بازگشتند که پیامبر اشک شوق ریختند.

شعب ابی طالب: (7تا10بعثت)

بنی هاشم به عنوان حامیان اصلی پیامبر تحریم شدند و پیمانی منعقد شد و به دنبال آن تحریم همه جانبه ی صورت گرفت. تحریم معامله، ازدواج، هرگونه ارتباط، سخن گفتن و... . ابوطالب پیشنهاد داد که به شعب ابی طالب بروند. این دوره از دو جهت بسیار سخت بود اول معیشت که تا آنجایی که خدیجه اموال داشت استفاده شد و تمام شد و گفته شده که به گیاهان خودرو رو آورده بودند و جهت دوم امنیت بود که امیرالمونین جای پیامبر می خوابید و او را جابجا می کرد. جبرائیل پیام آورد که موریانه آن را خورده. ابوطالب به مشرکین گفت بروید ببینید اگر اینگونه نبود من خودم محمد را به شما تسلیم می کنم.

در سال دهم ابتدا ابوطالب سپس خدیجه از دنیا رفتند که معروف به عام الحزن شد.

سفر به طائف:

پیامبر در همان سال در 10 فرسخی جنوب شرق مکه به طائف سفر کرد. آنها به پیامبر بسیار سخت گرفته و او را اذیت کردند. در آنجا غلامی به نام عداس ایمان آورد. پیامبر با دو تن به نام مطعم بن عدی و اخنس بن شریق وارد مکه شد ولی بعضی می گویند انها مشرک بودند و پیامبر در ماه های حرام وارد مکه شد تا در امان باشد.

دعوت قبایل به اسلام و نفوذ اسلام به یثرب:

پیامبر به مکان های مختلف می رفتند و دعوت به اسلام می کردند یکی از این مکان ها حجاز بود که به سوی قبیله ی بنی عامر بن صعصعه رفت، آنها گفتند ما به شرطی این را قبول می کنیم که این مقام بعد از تو به ما برسد ولی پیامبر می گوید الامر الی الله یضعه حیث یشاء. نکته ای که می توان در اینجا استفاده کرد این است که امامت امری الهی است. در اثر این دعوت ها برخی از اهالی یثرب مسلمان شدند.

در سال یازدهم 6 خزرجی اسلام آوردند که دسته ی اولیه ی مسلمانان یثرب بودند و موفق شدند افرادی را به اسلام دعوت کنند در سال 12 دوازده اوسی و خزرجی به صورت پنهانی به پیامبر ایمان آوردند و بیعت کردند در این زمان مصعب بن عمر به یثرب رفت و برای آنها قرآن می خواند که به آن عقبه ی اولی یا بیعت النسا گویند. شرک نورزیدن، عدم سرقت، زنا، قتل اولاد و بهتان از موارد مذکور در بیعت النسا بود. در سال 13 هفتاد و پنج نفر با پیامبر بیعت کرده و معتقد شدند که اگر پیامبر به مدینه آمدن همان طور که از خانواده ی خود دفاع می کنند از پیامبر نیز دفاع خواهند کرد.

هجرت به مدینه:

بعد از هجرت پیامبر معروف به مدینه النبی سپس مخفف به مدینه شد. جمعیت یثرب به اعراب و یهودیان بودند که یهودیان قحطان که یمانی الاصل بوده و از اوس و خزرج بودند. یهودیان خود به دو دسته تقسیم می شوند، گروه اول سه دسته اند بنی قینقاع، بنی النضیر،  بنی قریظه. دسته ی دوم یهودیان پراکنده بین اعراب.

از طرفی زمینه فراهم بود برای مسلمانان از طرفی دیگر فشار به مسلمانان از طرف مشرکان زیاد شد.مسمانانی که ....

لیلت المبیت:

سران قریش از این وضعیت بسیار نگران شدند که سران قریش در دارالندوه جمع شدند و سه پیشنهاد در مورد پیامبر مطرح شد که در قرآن ذکر شده زندانی، کشتن، تبعید. در نهایت قتل دسته جمعی را تصمیم گرفتند که 40 مرد جنگی جمع شدند. این جریان بوسیله ی جبرائیل به پیامبر رسید سپس علی را جای خود گذاشت که آیه برای او نازل شد. پیامبر شبانه در جهت عکس مدینه حرکت کرد یعنی جنوب و در غار ثور پنهان شد. ابوبکر نیز همراه او شد. طبری می گوید ابوبکر از علی پرسید که پیامبر کجاست. علی به او گفت و او همراه پیامبر شد که مشرکان به دنبال پیامبر رفتند ولی به خواست خدا پیدا نشدند. سه روز در غار ثور بودند تا امن شد. مشرکان 100 شتر جایزه گذاشته بودند. سراقه بن مالک به دنبال پیامبر رفت ولی اسب او به اعجاز پیش نرفت سپس بازگشت.

پیامبر دو ماموریت داشت یکی بازگرداندن امانات و دیگری اینکه فواطم را به مدینه ببرد.

پیامبر زمان هجرت در قبا منتظر ماند تا امیرالمونین به آنها ملحق شود. سپس وارد یثرب شدند و مردم بسیار استقبال کردند. این شعر در زمان ورود پیامبر خوانده شده:

طلع البدر علینا من ثنیات الوداع                              وجب الشکر علینا ما دعی لله داع.

این هجرت مبدا تاریخ مسلمانان شد که در نامه های پیامبر هم هجرت به عنوان مبدا تاریخ بیان شده. مبدا بودن هجری برای چند وقتی فراموش شد ولی در سال 16 هجری به پیشنهاد امیرالمونین در حکومت عباسی به صورت رسمی مطرح شد. که مقداری از قبل از محرم که زمان هجرت پیامبر بود رها شد و ابتدای سال از محرم واقع شد.

دلایل گسترش سریع اسلام در یثرب:

1.      تاثیر پذیری از قرآن کریم.

2.       تاثیر پذیری از یهود که پیامبر را معرفی کردن بودند.

3.      خستگی از رقابت ها و جنگ های میان انصار. بین اوس و خزرج جنگ های زیادی رخ داده بود به نام جنگ های بعاث. حتی 6 خزرجی که ایمان آوردند گفتند ما امید داریم قوم ما بوسیله ی شما با هم متحد شوند.

4.      متفاوت بودن افراد مدینه با مکیان. این افراد سابقه ی قانونمندی و متمدن بودند. بعلاوه این افرادی سالم بودند زیرا معمولا کشاورز بودند. مردم مکه خشن اند نسبت به مدینه.

5.      بنیاد سست بت پرستی در مدینه. در مکه بت پرستی با اقتصادشان گره خورده بود.

6.      گرایش افراد با نفوذ یثرب به اسلام مثل سعد.

شتر پیامبر در زمینی متعلق به دو یتیم نشست که پیامبر این زمین را خریدند سپس اقدام به ساخت مسجد کردند. بنای مسجد بسیار با وسیله های اولیه بوده که مساحت آن 30 در 30 متر بوده. بعدا در چند مرحله توسعه پیدا کرد. این مکان مرکز تصمیم گیری های بزرگ پیامبر شد. در کنار مسجد دو حجره برای سوده و عایشه ساخته شد. و به تدریج به این حجره ها اضافه داشت. اصحاب اطراف مسجد خانه ها را ساختند و به مسجد در خانه خود را باز کردند که بعد از چندی جبرائیل نازل شد که همه ی در ها بسته شود الا خانه ی امیرالمومنین. انصار، مهاجران را در خانه های خود جا دادند. در انتهای مسجد سایبانی برای فقرا گذاشتند.

پیمان نامه ی عمومی پیامبر که دارای دو بخش است که عمدتا در مورد مسلمانان یثرب یعنی مهاجرین و انصار است که امت واحده خطاب شده اند. یهودی که بین انصار پراکنده بودند در این پیمان نامشان بیان شده است و این یهودیان را از یهودیان سه گانه جدا کردند و به این نام آورده که امت مع المومنین. (در این نام گذاری بعضی از ترجمه ها درست ترجمه شده که امتی همراه مومنان ولی بعضی اشتباه ترجمه کرده و می گویند مسلمانان و یهودیان امت واحده هستند که قطعا مورد دوم نا صحیح است). این امت واحده قرار شد در صورت هجوم به مدینه از یکدیگر دفاع کنند و به مشرکین پناه ندهند.

پیمان به سه قبیله که پیمان عدم هجوم به مدینه بود. این افراد چون در اطراف مدینه قلعه داشتند برای مسلمانان اهمیت زیادی داشتند. این پیمان از این قرار بود:

1.      نسبت به دشمنان مسلمانان بی طرف باشند.

2.      نه مسلمانان نه این سه قبیله به یکدیگر تجاوز نکنند.

3.      در صورت تخلف مجازات شوند به این نحو که کشته شوند و اموالشان مصادره شود.

پیمان مواخات و برادری که در سال 1 هجرت بسته شد که بین مهاجرین انصار این پیمان بسته شد. که این پیمان در مکه نیز بود. به تناسب افراد توجه می شد. علی با پیامبر، عمر با ابوبکر. این پیمان عامل خوبی برای برادری و محبت زیادی شد حتی در ابتدا دارای ارث بودند ولی بعدا نسخ شد. این برادری بسیار فراگیر شد انما المومنون اخوه.

تشریعات و احکام:

تدریجی و تکلیفی بود که فروعات همینطور اضافه می شد. مثلا نماز ابتدا دو رکعتی بود سپس زیاد شد.

در سال اول اذان و زیاده ی نماز و زکات و روزه تشریع شد.

در سال دوم تغییر قبله و تحریم خمر و خمس.

سال سوم احکام ارث و قصاص.

در سال چهارم سنگسار و نماز خوف.

سال پنجم حجاب.

سال نهم جزیه.

جنگ ها و صلح ها:

مفهوم سریه و غزوه: اسرا ماموریت های نظامی که خود پیامبر حاضر نبود و قزوه یعنی خود پیامبر بوده. در غزوات همیشه جنگ صورت نگرفته. در سریه ها یکی به نام غزوه بوده زیرا خیلی اهمیت داشت و دیگر آنکه همه ی اتفاقات را پیامبر به علم غیبت میدیدند نام این سریه موته بود.

جنگ ها در زمانی است که پیامبر ناگزیر از جنگ بود. مستشرقین به وجود این جنگ ها اسلام را دین شمشیر معرفی می کنند در حالی که قرآن اسلام را به صورتی دیگر معرفی می کند که لا اکراه فی الدین. این جنگ ها هیچیک تهاجمی ابتدایی نبود گاهی دفاعی بود گاهی ماموریت های نظامی بدون جنگ. دو شاهد عمده هست که در فضای آن روز موانع جدی در دعوت به اسلام بود یکی رجیع و بئر معونه که در سال 5 اتفاق افتاد که در هر دو مبلغین اسلام قتل عام شدند.

صلح ها: با اهل کتاب بر اساس جزیه صلح هایی منعقد شد.

جنگ بدر:

مهمترین غزوه پیامبر که در غزوات آغازن رخ داد این غزوه بود که قبل از آن غزوه ی ذوالعشیره است. پیامبر کاروان تجارتی را که از مدینه عبور می کرد را دنبال کرد اما نتوانست به آن دست پیدا کند در آن مکان چاه آبی بود. رئیس کاروان ابوسفیان است که کاروان را به سمت دریای سرخ برد و از کنار آن عبور داد و از دسترس مسلمانان دور شد به مکه پیک فرستاد و از مکه سپاهی برای مقابله با مسلمانان آمد و این دو سپاه در بدر باهم روبرو شدند. مسلمانان آمادگی یک جنگ تمام عیار را نداشتند.تقریبا توان نظامی دشمن سه برابر بود. پرچمدار مهاجرین علی علیه السلام و انصار سعدبن معاذ بود. در ابتدای جنگ پیامبر دعا کرده و با خدای متعال مناجات کرد و فرمود خدایا قریش به جنگ تو و برای تکذیب پیامبر تو آمده به وعده ی خود (نصرت مومنین) وفا کن. پیامبر جلو رفت و به سوی مشرکین خاک پاشید وفرمود زشت باد این چهره ها. باد این خاک ها را به صورت معجزه آسا در چشم های مشرکین نشاند و باعث شد به دردسر جدی بیفتند. در ابتدای جنگ سه نفر از مشرکان مکه به عنوان جنگ تن به تن آمدند. (عتبه بن ربیعه در مقابل عبیده بن حارث، شیبه بن ربیه در برابر حمزه، ولیدبن عتبه در برابر علی علیه السلام). حمزه و علی علیه السلام پیروز شدند و عبیده مجروح شد و بر اثر جراحت به شهادت رسید. قریش 70 کشته و 70 اسیر و مسلمانان هم 14 شهید. وقتی اخبار پیروزی به مدینه رسید مردم باور نکردند. در تقسیم غنائم اختلاف شد که سوره ی انفال نازل شده و احکام غنائم مشخص شد.

عوامل موثر در پیروزی مسلمانان:

1. فرماندهی شایسته ی رسول اکرم.

2. فداکاری و شجاعت امیرالمومنین.

3. ایمان و روحیه ی بالای مسلمانان.

4. امدادهای غیبی الهی.

غزوه ی بنی قینقاع:

از قبیله ی سه گانه ی یهود بودن که در شرق مدینه مستقر بودند. این افراد به یک زن مسلمان اهانت کردند و این باعث شد یک مسلمان با آنها درگیر شود و یک نفر از آنها را بکشد و آنها نیز این مسلمان را کشتند، این جریان خلاف پیمان بسته شده با آنان بود. پیامبر 15 روز آنها را محاصره کرد، عبدالله وساطت کرد و آنها به اذرعات شام کوچ کردند.

جنگ احد:

پس از شکست بدر قریش در صدد جبران و انتقام بودند، سپاه مجهزی با 3000 نیرو آماده ی نبرد کردند. یکی از قبایل حاضر در مدینه خزاعه بود که طرفدار پیامبر بودند و اخبار را به پیامبر می رساندند. پیامبر در مورد بیرون یا داخل شهر ماندن مشورت کرد، جوانها گفتند این برای ما ننگ است که دشمن تا خانه های ما پیش بیاید به بیرون شهر می رویم. پیامبر 50 نفر را به فرماندهی عبدالله بن جبیر درتنگه مستقر کرد و فرمود به هیچ وجه موقعیت خود را ترک نکنید. امیرالمونین نه نفر از یازده نفر پرچمدار دشمن را کشتند. مسلمانان شروع به جمع آوری غنایم تنگه را ترک کردند و از طرفی دیگر ماموران دشمن امدند و تنها عبدالله با تعداد کمی باقی ماندند. مسلمانان غافلگیر شده و شایعه شد که پیامبر کشته شده. این شایعه باعق تضعیف روحیه ی مسلمانان شد. تعداد اندکی از پیامبر دفاع کرده که در راس آنها امیرالمومنین بود که پیامبر را به شکافی بردند. در آنجا ندای لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار آمد. قریش پیروز شد. تعداد شهدای مسلمانان از 30 تا 70 نفر نقل شده. از آسیب های بزرگ این جنگ شهادت حمزه بود. عامل ناتوانی قریش در ادامه دادن جنگ ایجاد رعب و وحشت از ناحیه ی خداوند بود.

عوامل شکست مسلمانان: توجه به مال دنیا، بی انضباطی نظامی و بی توجهی به فرمان نظامی پیامبر.

نتایج شکست: شماتت و گستاخ شدن دشمنان اسلام، افت روحیه ی مسلمانان، عفو فراری ها (آل عمران آیه 155).

غزوه ی حمراء الاسد:

یک روز بعد از احد مشرکین توسط پیامبر مورد تعقیب قرار گرفتند که غزوه ی حمراءالاسد صورت گرفت.

حوادث رجیع:

رجیع نام مکانی بود در 70 کیلومتری مکه بین مکه و مدینه. در ماه صفر سال چهارم در نزدیکی مکه تعدادی از افراد قبایل عضل و قاره نزد پیامبر آمدند و برای دعوت به اسلام تقاضای مبلّغ کردند. پیامبر حدودا 10 نفر را فرستاد اما این دو قبیله این افراد را در رجیع به شهادت رساندند و 2 نفر را اسیر کردند به کفار مدینه فروختند و آنجا هم اینها را اعدام کردند.

بئر معونه:

این مکان در شرق مدینه بود و به حدود نجد می­رسید. ابوبرا  از بزرگان قبیله بنوعامر به مدینه آمد و اسلام آورد و پیشنهاد کرد پیامبر مبلغانی را برای دعوت مردم نجد بفرستد. پیامبر 40 تا 70 نفر را فرستاد و ابوبرا به این افراد جوار داد. پیامبر نامه­ای به رئیس بنی عامر نوشت اما او نامه را پاره کرد و پیک را هم کشت و از قبیله خودش خواست برای جنگ با 40 یا 70 نفرآماده شوند.

3 نفر نجات پیدا کردند و در راه مدینه 2 نفر از بنی عامر که بی­گناه بودند را کشتند.

حادثه رجیع و بئر معونه با همدیگر شباهت دارند و این نشان می­دهد بر سر راه تبلیغ اسلام موانع جدی بود و پیامبر از جنگ ناگزیر بود.

غزوه بنی­النضیر:

پیامبر نزد این قبیله آمد و برای دیه آن 2 نفری که از بنی عامر بی­گناه کشته شده بودند از اینها کمک مالی خواست. بنی­النضیر به ظاهر گفتند آماده­ایم اما همان زمان مهیا شدند که زمانی که پیامبر تنها است از بالا تکه سنگی را بر سر ایشان بیندازند، پیامبر به واسطه جبرئیل با خبر شد و سریعا از آنجا رفت. بنی­النضیر با قریش ارتباط داشت. یک آدم خبیثی در اینها بود که جنگ خندق را به راه انداخت. پیامبر به بنی­النضیر اخطار داد که به دلیل نقض پیمان، مدینه را ترک کنند. پیامبر 15 روز آنها را محاصره کردند و شروع کردند به قطع کردن نخلستانهایشان  تا دیگر امیدی نداشته باشند. نهایتا پذیرفتند که آنجا را ترک بکنند و به أذرعات رفتند، تعدادی هم رفتند به خیبر. منطقه بنی­النضیر بدون جنگ به دست پیامبر افتاد و ایشان هم آن را بین فقرا، مهاجر و انصار تقسیم کردند.

جنگ احزاب:

بین یهود و قریش ارتباطاتی بود و ابوسفیان قبایل متعددی را همراه کرد (غطفان، بنی سلَیم، بنی اسد، بنی کنانه وثقیف). 10000 نیرو به سمت یثرب آمد. خذاعه به پیامبر خبر دادند. این بار تصمیم گرفته شد داخل مدینه دفاع کنند. سلمان پیشنهاد خندق را داد، 3000مسلمان در دسته های 10 نفری تقسیم شدند و این خندق را که حدوداً یک فرسخ بود حفر کردند. هر دسته 40 ذراع را حفر می­کرد. عمق خندق حدودا 2متر و عرض آن هم بین 6 تا 8 متر بود. زمان طی شده برای حفر این خندق از 6 روز تا 40 روز اختلاف اقوال است.  احزاب آمدند و پشت خندق زمین­گیر شدند و شروع به تیراندازی کردند.

وضعیت بسیار سختی برای مسلمانان پیش آمد، هم سرما بود و گرسنگی. به جهت سپاه عظیم دشمن و کارشکنی های منافقین و یهود در داخل، خوف و وحشت در مسمانان ایجاد شده بود. حیی بن اختب نزد بنی قریظه رفت و آنها را راضی کرد که پیمان خویش را با پیامبر نقض کنند. پیامبر(ص) سعد بن معاذ و سعد بن عباده (رؤسای اوس و خزرج) را به نزد رییس قریظه فرستاد تا با او صحبت کنند. او بند کفشش را پاره کرد و گفت پیمان ما مثل بند این کفش از بین رفته است.

پیامبر(ص) 500  نظامی را مقابل قلعه قریظه مستقر کرد. از بین رزم­آوران احزاب عمرو بن عبدود با تعدادی دیگر از خندق عبور کردند؛ 3مرتبه هماورد خواست و در هر3 مرتبه علی(ع) آمادگی خودش را اعلام کرد. پیامبر(ص) اجازه دادند و فرمودند: تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است. عمرو بن عبدود از علی (ع) ترسید و گفت من با پدرت رفیق بودم؛ علی علیه السلام هم فرمود: شنیدم تو یکی از سه خواسته هماوردت را اجابت می­کنی، اول اینکه اسلام آوری، دوم اینکه برگردی و سوم اینکه از اسبت پایین بیایی و بجنگی.

عواملی که باعث شد روحیه دشمن به هم بریزد: 1. مهمترین عامل شجاعت علی علیه السلام و قتل عمربن عبدود است. 2. یکی از افراد لشگر پیامبر به ایشان گفت من می­خواهم بین دشمن را بهم بزنم؛ نزد قریظه رفت و گفت وقتی که مشرکین می­روند یکی از آنها را اسیر بگیرید و بعد نزد احزاب رفت و گفت قریظه می­خواهد اسیر بگیرد. نیمه شب طوفان آمد و اردوگاه احزاب را به هم ریخت و آنها هم شبانه جمع کردند و رفتند.

غزوه بنی­قریظه:

پیامبر به امر الهی فرمان داد تا بنی­قریظه را محاصره کنند از 10 روز تا 25 روز. بنی­قریظه تسلیم شدند (با اوس هم­پیمان بودند). پیامبر حکمیت اینها را به سعدبن معاذ سپرد؛ او هم حکم کرد مردانشان کشته شوند و زنان و فرزندان اسیر شوند و اموال غنیمت گرفته شود. این حکم با حکم خداوند هماهنگ است(احزاب آیات 26 و 27). مستشرقین این حکم را غیر انسانی و خشن می­دانند. این حکم قطعا اجرا شده است؛ البته در آمار بحث است. اگر اینها اسلام می­آوردند قطعا کشته نمی­شدند؛ اتفاقا چند نفر اسلام آوردند و زنده ماندند. فلسفه مجازات: به لحاظ تحلیل تاریخی دلیلش این است که  اینها خیانت کرده بودند و مسلمانان را در وضعیت بسیار سنگینی قرار داده بودند. این مجازات در عهدشان هم وجود داشت.

غزوه بنی­المصطلق(مریسیع):

این قبیله آماده حمله به مدینه بود اما پیامبر حمله پیش­دستانه کرد. تعداد اندکی از بنی­المصطلق کشته شدند و تعداد بسیاری از مسلمانها اسیر شدند. در خاتمه جنگ بر سر آب بین یک انصاری و یک مهاجر اختلاف افتاد. عبدالله بن عبید گفت وقتی برگردیم مدینه من پیامبر را بیرونش می­کنم(منافقون آیه 8)؛ خلیفه دوم هم گفت بگذارید من گردن این را بزنم.

ماجرای إفک:

در برگشت به مدینه عایشه عقب مانده بود و یک نفر هم در عقب می­آمد و افراد جامانده را جمع می­کرد و می­آورد؛ عایشه را دید و او را با شتر خودش آورد و در اینجا به عایشه تهمت زدند. نور آیه 11: شیعیان آیه را مربوط به ماریه می­دانند که شایعه شده بود با پسرعموی خودش ارتباط دارد. چه بسا  این آیه مربوط به هردو(عایشه و ماریه) باشد.

سال ششم هجری:

صلح حدیبیه:

پیامبر خوابی دیدند که کلید کعبه در دست اوست و سرش را تراشیده. به مردم گفتند به حج برویم. که حدود 1400 تا 1800 نفر با شمشیر و تعداد ...... شتر راهی مکه شدند. مشرکان برای ممانعت از مکه خارج شده که 200 نیرو برای مقابله آمدند و پیامبر به ناچار از بی راهه آمدند تا به حدیبیه رسیدند در این مکان شتر پیامبر متوقف شد و اگر پیش می رفتند جنگ قطعی بود و پیامبر توقف شتر را به خواست خدا دانستند. حدیبیه در 22 کیلومتری غرب مکه بود. در این مکان مدیل بن ورقا و عروت بن مسعود برای میان جیگری و از طرف پیامبر عثمان به مذاکره پرداختند. بیعت رضوان امری بود که نشان داد مسلمانان بسیار مستحکم هستند در این بیعت قرار شد مسلمانان پشت پیامبر تا پای جان بایستند. به بیعت شجره هم نامیده می شود چون زیر درختی اتفاق افتاده. سهیل بن عمر به قریش گزارش کردن به قریش که چنین پیمانی بسته شده است. قرشیان از این جریان که مطلع شدند تصمیم بر صلح گرفتند.

ترک جنگ و مخاصمه مدت ده سال. محمد و یارانش به مدینه باز گردند و سال بعد برای عمره بیایند و مدت سه روز در مکه بمانند. اگر کسی از قریش بدون اذن ولیش نزد محمد بیاید باید عودت داده شود ولی بالعکس خیر. هر قبیله ای آزاد است با قریش یا محمد هم پیمان شود.

در ابتدای صلح نامه قریش قبول نکرد بسم الله نوشته شود و حاضر نشد نام پیامبر کنار نام خدا باشد.

ابو جندب به پیامبر پناه آورد ولی پیامبر او را باز گرداند (بنا به پیمان). قبیله ی بنی بکر از کنانه با قریش اعلان هم پیمانی کرد و قبیله ی خزاعه با پیامبر اعلان هم پیمانی کرد.

پیامبر امر به کشتن شتر ها کرد که ابتدا خود پیامبر این کار را انجام داد و در باز گشت سوره ی نصر نازل شد.

دست آرودها:

امنیت مسلمانان تامین شد. جمعیت مسلمانان زیاد شد دو سال بعد در فتح مکه 2000 نفر آمدند. دامنه ی فعالیت های تبلیغی و نظامی بسیار زیاد شد.

سال هفتم هجری:

دعوت جهانی:

پیامبر به شش تن از پادشاهان نامه نوشت: قیصر روم. خسرو ایران. مصر. قصان شام. .....

خسرو پاره کرد. اصل اینها مشخص می کند بعد از صلح حدیبیه پیامبر توانست دعوت خود را جهانی کند.

خیبر:

165 کیلومتری شمال مدینه. منطقه ای تشکیل شده از چندین قلعه ی مستحکم و بسیار دست نیافتنی که سه بخش داشت نطات، شق و کتیبه که در دو بخش اول جنگ شده و سومی با صلح واگذار شد. چون منطقه ای یهودی نشین بود که کانون توطئه بر ضد اسلام بود. پیامبر ابتدا دعوت به اسلام کرد ولی نپذیرفتند در نهایت مسلمان ها 1400 نفر بودند که به خیبر حمله کردند. قلعه ی ناعم که در نطات بود جنگ از آنجا آغاز شد و یکی از خیبریان زرماور طلبید عمر و ابوبکر رفتند و باز گشتند تا پیامبر پرچم را با امیرالمومنین داد. که در جنگ با امیرالمونین ضربتی به او زد که تا چانه ی او شکافته شد. این مقدمه ی پیروزی های دیگر اسلام شد. در نهایت در قلعه ی نزار در شق جنگ پایان یافت و بعد از آن صلح شد به این صورت که ابتدا باید ترک می کردند ولی بعد از آن تصمیم بر این شد بمانند و به صورت مساقات نصف درآمد را برای خود گذاشته و نصف را به مسلمانان بدهند. آمار تلفات خیبر 93 نفر و اسلام 28 نفر. (کل آمار کشته ها در جنگ های پیامبر 1000 یا مقداری بیشتر است.)

فدک:

در مسیر خیبر پیامبر پیکی به فدک فرستاد و آنها را به اسلام دعوت کرد و گفتند ما تابع خیبریم که پس از پیمان با خیبر فدک هم به ان پیمان پایبند شد.

عمرت القضا در سال هفتم برگزار شد که اهل مکه این شهر را به مدت سه روز تخلیه کردند.

سال هشتم هجری:

جنگ موته:

جعفر زید عبد الله این سه نفر به عنوان سرلشکران جنگ موته مشخص شدند که الان شهری است در اردن که مزار شهدای موته در آن مکان هست. پیامبر لحظه به لحظه جنگ را گزارش می کرد. پس از شهادت سومین نفر مسلمانان خالد را برگزیدند و او لشکر را به عقب بازگرداند. علت این جنگ این بود که مانع از سپاه شام شود. 8 یا 12 یا 17 نفر تعداد شهدای این جنگ بوده است.

قبیله ی خزاعه و بنو بکر که یکی از بنو بکر حجر پیامبر کرد و خزاعی با او مقابله کرد که تا 20 یا 23 نفر شهید شدند. در شبیه خونی که خزاعه انجام داد قریش نیز مشارکت کرد و نقض پیمان کرد. ابوسفیان به مدینه آمد و کمک خواست و گفت من آمده ام تجدید صلح کنم پیامبر گفت صلح نیاز به تجدید ندارد. ابوسفیان متوسل به حضرت زهرا شد ایشان فرمود بدون اذن پدر به کسی پناه نمیدهم در آخر به صورت یک طرفه در پناه حسینین رفت. پیامبر با 10000 نفر مخفیانه به سمت مکه رفت و عباس و ابوسفیان اسلام آوردند. ابوسفیان به عباس گفت ملک پسر برادرت گسترده شد عباس گفت نبوت نه ملک. پیامبر در فتح مکه فرمود هر کس در مسجد الحرام، خانه ی خود یا خانه ی ابوسفیان برود در امان است. در حالی که مزیت خاصی برای ابوسفیان نبود. سعدبن عباده گفت الیوم یوم الملحمه پیامبر فرمود الیوم یوم المرحمه. که با 13 نفر کشته به سادگی مکه فتح شد. فوج فوج با پیامبر بیعت کردند و پیامبر به آنها فرمود اذهبوا انتم الطلقا. پیامبر به دست امیرالمونین مسجد الحرام را از بت ها پاک کرد.

بعد از فتح مکه دو قبیله ی هوازن و ثقیف بر علیه اسلام شدند که پیامبر با 12 هزار نفر در وادی حنین زمین گیر شده که مسلمانان فرار کرده و تعداد کمی ماندند. ابوسفیان گفت اینها تا دریای سرخ فرار خواهند کرد. افراد آنها را تشویق به بازگشت کردند و با بازگشت آنان موجب پیروزی اسلام شد. 4 تا 9 نفر کشته شده و 6 هزار اسیر و 12 هزار شتر غنیمت گرفتند. خداوند در سوره ی توبه آیه ی 25آورده علت شکست آنها تکبر آنها شد. در منطقه ی جعرانه اسرا را نگهداشته و سراغ طائف رفتند.

بیست روز طائف محاصره بود ولی نتیجه نداد و بازگشتند با 20 مسلمان.

در جعرانه افرادی گفتند که از سعد که حلیمه ی سعدیه از آنجا بود در این افراد هست که پیامبر بخاطر وجود این افراد همه را آزاد کرد و تمام شتر ها را به طلقا داد. انصار شاکی شدند و پیامبر سخنی گفت که انان شرمنده شدند پیامبر فرمود این افراد با شتر به خانه باز می گردند شما با پیامبر.

سال نهم هجری:

تبوک:

در 788 کیلومتری مکه در انتقام جنگ موته بود که جیش العسره به راه افتاد. اهل سنت می گویند عثمان هزینه ی زیادی برای این جنگ کرد. پیامبر علی را از ترس منافقین در مکه گزاشت و مردم گفتند پیامبر از علی ناراحت بود علی خود را به پیامبر رساند پیامبر در آنجا حدیث منزلت را فرمودند. سپاه بزرگی از روم در مقابل آنان بود پیامبر در تبوک برای تابعیت قلمرو اسلام با جزیه جذب اسلام شدند. در باز گشت از تبوک با پی کردن شتر پیامبر منافقین قصر جان پیامبر را کردند که با سروصدای افراد آنها ترسیدند و فرار کردن اسامی این افراد را پیامبر به حذیفه گفت که معروف به صاحب سر رسول الله. در بازگشت پیامبر شترش را گم کرد که منافقین پیامبر را تمسخر کردند که چرا گم کرده پیامبر ادرس داد و ان پیدا شد. تخریب مسجد ضرار.

برائت از مشرکین:

10 ایه ی اول سوره ی برائت چند حکم بیان شد درباره ی مشرکان:

حرمت شرکت مشرکان در حج. حرمت طواف عریان. مهلت چهار ماهه به مشرکان و بعد از آن هیچ عهدی نیست.

عام الوفود:

هیئت های نمایندگی در مکه می آمدند و اعلام اسلام می کردند که سوره ی نصر بیانگر این جریان است. نجران در 24 ذی الحجه امدند و مباهله کردند با پیامبر و زمان دیدن هیئت مباهله پیامبر کوتاه امده و جزیه را قبول کردند.

حجت الوداع:

اخرین حج تمتع پیامبرکه به صورت کامل احکام حج بیان شد. و ایه ی تبلیغ بیان شد. پیامبر این ابلاغ را تاخیر انداخت تا غدیر خم. بعد از اعلان ولایت علی ایه ی اکمال نازل شد (مائده ایه ی3). که الیوم در این ایه که بعد از ان ذکر شده در مورد این ابلاغ است نه احکامی که قبل از آن بیان شده.

قبل از غدیر در منطقه ی کدیر بعضی خواستند از پیامبر جدا شده تا زود تر به مدینه بروند و در غدیر نباشند. که پیامبر بسیار از این کار ناراحت شد. سپس مردم شروع به کناره گیری از پیامبر شدند فتنحی الناس عنه. که پیامبر به آنها اعتراض کرد به آنها فرمود خاندان من نزد شما از مبغوض ترین موارد است. پیامبر انها را جمع کرد و فرمود من کنت مولاه فهذا علی مولاه که شروع به عذر خواهی کردند و پیامبر نیز عذر آنها را پذیرفت. (در کتاب عمده این مطلب بیان شده البته اضافاتی دارد که پیامبر فرمود 60 هزار نفر از امت من وارد بهشت خواهند شد و همین طور چانه زنی کرده تا به اندازه ای رسید که عمر گفت دیگر کسی باقی نمی ماند که هیچیک سند ندارد)

پیامبر در غدیر ابتدا از افراد اعتراف گرفت الست اولا بکم؟ سپس فرمود من کنت ... .

مشکلاتی که در اواخر حیات پیامبر بوجود امد: یکی درونی و دیگری بیرونی، بیرونی: در جزیرت العرب وفد های متعددی اعلام اسلام کردند ولی اعتقادی نبود بلکه سیاسی بود به این معنا که پیامبر را به عنوان نبی نمیدانستند بلکه به عنوان قدرت به او نگاه می کردند. این جریان احتمال ایجاد مشکل را داشت که اگر در مدینه مشکلی پیش می آمد آنها هم همصدا می شدند. درونی: در عصر نبوی گروهی انصار بودند که از وضعیت خود پیش دستی کرده و سقیفه را تشکیل داده و سپس از کار خود پشیمان شدند و بعد از سقیفه از کار خود بسیار پشیمان شدند. گروهی دیگر مهاجرین بودند که تعدادی سابقین در اسلام بودند به فرماندهی امیرالمونین و جناحی میانه رو و مصلحت اندیش که این افراد اکثریت شدند. گروه سوم طلقا بودند که هم می خواستند ضربه بزنند و هم حد اکثر سود را ببرند. گروه دیگر منافقین بودند که روحیه ای فرصت طلبانه داشتند. سه دسته ی میانه رو های مهاجرین و طلقا و منافقین به هم پیوستند و جمعیت حد اکثری را تشکیل دادند.

پیامبر نسبت به اینده ی مسلمانان تدبیر کرد یا خیر؟ اهل سنت می گویند هیچ تدبیری نکرد اما به نظر شیعه کاملا تدبیر نمود و با آن وضع موجود بیان کرده بود که الامر الی الله.

اهل سنت در غدیر نوعا اعراض می کنند و در مرحله ی بعد توجیه می کنند که مثلا مولا به معنای دوست است. در دوره های بعدی بیان شده اصحاب می دانستند که علی خلیفه از طرف پیامبر بیان شده ولی این نصوص لازم الاتباع نیست زیرا امر حکومت مردمی است و نیازی به تبعیت نیست. پاسخ این است هیچگاه در خلافت خق تشریع نیست ولی خلفا این حق را برای خود قائل بودند. و جریان درخواست کاغذ و قلم بیان شده.

در زمان کسالت پیامبر به نظر اهل سنت ابوبکر جای او نماز خواند البته در شیعه بیان شده که این اتفاق افتاد و پیامبر او را پس زد و با حال کسالت نماز را خودش خواند. این اختلاف روایات به دلیل رسانه ای بود که در دست آنها بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمود احمدیان

ذبیح الله از دیدگاه اسلام و یهودیت

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ذبیح اللَّه کیست؟

آنچه در تفسیر نمونه آمده:

در اینکه کدام یک از فرزندان ابراهیم (اسماعیل یا اسحاق) به قربانگاه برده شد و لقب ذبیح اللَّه یافت؟ در میان مفسران سخت گفتگو است، گروهى" اسحاق" را" ذبیح" مى‏دانند، و جمعى" اسماعیل" را، نظر اول را بسیارى از مفسران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شیعه برگزیده‏اند.

اما آنچه با ظواهر آیات مختلف قرآن هماهنگ است این است که ذبیح" اسماعیل" بوده است، زیرا:

کسانى که ذبیح را اسحاق مى‏دانند در حقیقت این آیات را نادیده گرفته‏اند.

روایات بسیارى در منابع اسلامى آمده است که نشان مى‏دهد ذبیح" اسماعیل" بوده است به عنوان نمونه:

" من فرزند دو ذبیحم" و منظور از دو ذبیح یکى پدرش" عبد اللَّه" است که" عبد المطلب" جد پیامبر ص نذر کرده بود او را براى خدا قربانى کند سپس یکصد شتر به فرمان خدا فداء او قرار داد و داستانش مشهور است، و دیگر" اسماعیل" بود، زیرا مسلم است که پیامبر اسلام ص از فرزندان اسماعیل است، نه اسحاق.

در احادیثى که از امام باقر و امام صادق ع نقل شده مى‏خوانیم:" هنگامى که سؤال کردند" ذبیح" که بود فرمودند:" اسماعیل".

در برابر این روایات فراوان که هماهنگ با ظاهر آیات قرآن است روایت شاذى بر ذبیح بودن اسحاق دلالت دارد که نمى‏تواند مقابله با روایات گروه اول کند، و نه با ظاهر آیات قرآن هماهنگ است.

از همه اینها گذشته این مساله مسلم است کودکى را که ابراهیم او را با مادرش به فرمان خدا به مکه آورد و در آنجا رها نمود، و سپس خانه کعبه را با کمک او ساخت، و طواف و سعى با او بجا آورد اسماعیل بود، و این نشان مى‏دهد که ذبیح نیز اسماعیل بوده است، زیرا برنامه ذبح مکمل برنامه‏هاى فوق محسوب مى‏شده.

البته آنچه از کتب" عهد عتیق" (تورات کنونى) بر مى‏آید این است که ذبیح، اسحاق بوده است.

و از اینجا چنین به نظر مى‏رسد که بعضى از روایات غیر معروف اسلامى که اسحاق را ذبیح معرفى مى‏کند تحت تاثیر روایات اسرائیلى است و احتمالا از مجعولات یهود است، یهود چون از دودمان" اسحاق" بودند مایل بودند این افتخار را براى خود ثبت کنند و از مسلمانان که پیامبرشان زاده اسماعیل بود سلب کنند، هر چند از طریق انکار واقعیات باشد! به هر حال آنچه براى ما از همه محکمتر است ظواهر آیات قرآن است که به خوبى نشان مى‏دهد که ذبیح اسماعیل بوده است، گر چه براى ما تفاوتى نمى‏کند که ذبیح اسماعیل باشد یا اسحاق هر دو فرزند ابراهیم و پیامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشن شدن این ماجراى تاریخى است.

و نیز با توجه به آیه: فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ که در آغاز این ماجرا ذکر شده به خوبى روشن مى‏شود که این دو بشارت مربوط به دو فرزند است، اگر بشارت اخیر طبق صریح آیه مورد بحث مربوط به" اسحاق" است پس" غلام حلیم" (نوجوان بردبار شکیبا) حتما" اسماعیل" است، و آنها که اصرار دارند" ذبیح" را" اسحاق" بدانند هر دو آیه را اشاره به یک مطلب دانسته‏اند با این تفاوت که آیه اول را بیان اصل بشارت فرزند مى‏دانند و آیه دوم را بشارت به نبوت مى‏دانند ولى این معنى بسیار بعید است و آیات فوق به وضوح مى‏گوید که این دو بشارت مربوط به دو فرزند بوده است (دقت کنید)

آنچه در ترجمه تفسیر المیزان آمده:

ذبیح ابراهیم (ع)، اسماعیل (ع) بوده است نه اسحاق (ع)

تورات، ذبیح ابراهیم (ع) را اسحاق دانسته در حالى که ذبیح نامبرده اسماعیل (ع) بوده نه اسحاق. مساله نقل دادن هاجر به سرزمین تهامه که همان سرزمین مکه است، و بنا کردن خانه کعبه در آنجا و تشریع احکام حج که همه آن و مخصوصا طواف، سعى و قربانى آن حاکى از گرفتارى‏ها و محنت‏هاى هاجر و فرزندش در راه خدا است، همه مؤید آنند که ذبیح نامبرده اسماعیل بوده نه اسحاق.

انجیل برنابا هم یهود را به همین اشتباه ملامت کرده و در فصل چهل و چهار چنین گفته است:" خداوند با ابراهیم (ع) سخن گفت و فرمود: اولین فرزندت، اسماعیل را بگیر و از این کوه بالا برده او را به عنوان قربانى و پیشکش ذبح کن، و اگر ذبیح ابراهیم (ع) اسحاق بود انجیل او را یگانه و اولین فرزند ابراهیم (ع) نمى‏خواند.

و همچنین از آیات قرآن کریم به خوبى استفاده مى‏شود که ذبیح ابراهیم (ع)، فرزندش اسماعیل بوده نه اسحاق، براى اینکه بعد از ذکر داستان شکستن بت‏ها، و در آتش افکندن ابراهیم (ع) و بیرون آمدنش به سلامت، مى‏فرماید:

اگر کسى در این آیات دقت کند چاره‏اى جز این نخواهد دید که اعتراف کند به اینکه ذبیح همان کسى است که خداوند ابراهیم (ع) را در جمله" فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ" به ولادت او بشارت داده. و جمله" وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ" بشارت دیگرى است غیر آن بشارت اول، و مساله ذبح و قربانى در ذیل بشارت اولى ذکر شده. و خلاصه، قرآن کریم پس از نقل قربانى کردن ابراهیم (ع) فرزند را، مجددا بشارت به ولادت اسحاق را حکایت مى‏کند و این خود نظیر تصریح است به اینکه قربانى ابراهیم (ع) اسماعیل‏

و نیز روایات وارد از ائمه اهل بیت (ع) همه تصریح دارند بر اینکه ذبیح، اسماعیل (ع) بوده. و اما در روایات وارده از طرق عامه، در بعضى از آنها اسماعیل (ع) و در بعضى دیگر اسحاق اسم برده شده. الا اینکه قبلا هم گفتیم و اثبات هم کردیم که روایات دسته اول موافق با قرآن است، و روایات دسته دوم چون مخالف با قرآن است قابل قبول نیست.

منابع: تفسیر نمونه،ج14 ص76، ج19 ص118، ج19 ص128، ج19 ص306

ترجمه تفسیر المیزان، ج7 ص322، ج7 ص 324، ج11 ص343

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمود احمدیان

آشنایی با مبانی عرفان اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

مبانی عرفان اسلامی

ضرورت مطالعات عرفانی:

- فهم شریعت: شریعت دارای دو معنا است یکی احکام و دیگری دین در این جا مقصود از شریعت دین است. عرفان متصدی پرداختن به معانی باطنی است خواه باطن دین باشد یا باطن عالم یا انسان. مثلا در قرآن مواردی مطرح شده که به صورت ظاهری مشخص نیست چه معنایی اراده شده است، هرکس در دنیا کر باشد در آخرت نیز کر است، کری در آخرت به چه معنا است؟ در جامعه کبیره دارد حساب و عیاب خلق به دست ائمه است ولی در قرآن داریم حساب خلق دست خداست، چه تحلیلی را میتوان برای این مورد بیان کرد؟ و از این قبیل موارد.

- کمک برای فهم علوم دیگر: اندیشه های علمای علوم مختلف بر روی یکدیگر تاثیر گذار بوده است، بعضا علما هم عصر بایکدیگر بوده اند و با یکدیگر مکاتبه داشته اند.

تعریف عرفان:

سهرودی عارف می گوید بالغ بر هزار تعریف از عرفان بیان شده است که بسته به حال و مکانی که عارف قرار داشته بیان شده است مثلا در حال توکل بوده اینگونه تعریف کرده و یا در حال رضا بوده و عرفان را اینگونه تعریف کرده است. گاهی به صورت کلی انجام واجبات و ترک محرمات به عنوان عرفان بیان شده است.

بیان تعریف: عرفان شناختی است مستقیم (علم حضوری) از حقایق باطنی، از طریقی فراتر از حس و عقل (از راه قلب) که بوسیله ی جذبه یا سلوک حاصل می شود.

توضیح تعریف:

مقصود از شناخت حقایق باطنی شناخت لایه های مختلف انسان یا شناخت لایه های مختلف عالم مادی یا شناخت لایه های مختلف دین و شریعت.

مقصود از حس، حس ظاهری و مقصود از عقل، عقل مستقل فلسفی است؛ پس اگر از طریق حس باطنی باشد داخل در بحث است؛ وجود حواس ظاهری در باطن را حس باطنی گویند مثل دیدن شخصی در خواب با اینکه چشم ظاهری بسته است ولی به صورت حقیقی دیده است به بیان دیگر حس باطنی یعنی ادراک امور مقداری بوسیله ی غیر حواس ظاهری. مراتب عالم از پایین به بالا ناسوت (ماده) که مقدار دارد، قوه و استعداد دارد؛ ملکوت (مثال یا همان مجردات ناقص) که مقدار دارد ولی قوه و استعداد ندارد؛ جبروت (عقل یا مجردات ناقص)؛ لاهوت؛ خدا، به مجموعه ی این عوالم عالم تکوین یا کبیر گفته می شود که در مقابل آن عالم صغیر که در مورد انسان است و در مقابل این دو عالم تشریع است، باید توجه داشت که این سه عالم بر هم منطبق هستند. دو عالم اول کبیر که دارای مقدار است محسوس است چه حس ظاهری و چه باطنی، بوسیله ی حس ظاهر عالم ماده را درک میکنیم و بوسیله ی حس باطن عالم مثال را.

بیان عالم صغیر از پایین به بالا اول حس ظاهری (بدن مادی) است دوم عالم خیال است (حس باطنی که عالم مثال متصل است) سوم عقل است و چهارم قلب است.

نسبت حس باطنی به قلب: وقتی قلب شعاعش در خیال بیفتد شفافیت پیدا میکند حال هرچه این شعاع بیشتر شود شفافیت قلب بیشتر خواهد شد (بیان شد که خیال مرتبط با حس باطنی است).

مقصود از شناخت حقایق باطنی شهود است. شهود خود به دو صورت است اگر شناخت حقایق باطنی توسط حس باطنی در عالم مثال باشد به آن شهود صوری گویند ولی اگر شناخت حقایق باطنی در عالم غیر مثال باشد شهود باطنی گویند.

مقصود از جذبه و سلوک: در عرفان جذبه و سلوک داریم و در منطق حدس و فکر داریم که فکر در منطق یعنی حرکت مجهول به معلوم و بالعکس یعنی در فکر حرکت مطرح است اما در حدسیات حرکتی نیست یا حرکت سریع هست. در عرفان هم همینگونه است که سلوک دارای حرکت است یعنی سالک در حال حرکت است یعنی سفر من الخلق الی الحق و جذبه یعنی بدون سلوک یکدفعه حقیقت را به او نشان می دهند.

مبنای سلوک فلسفی و هستی شناسانه این است که خدا هم سبب ساز است هم سبب سوز یعنی هم اسباب هستند هم نیستند به این معنا که ما سوی الله مانند سایه هستند این سایه هست یا نیست، قطعا هست ولی بوجود آمدن آن عدم النور است نه وجود سایه پس در واقع هم سایه هست و هم نیست به دو اعتباری که ذکر شد یا مانند تصویرها در آینه. سلوک به این معنا شد که سبب ها هستند و حرکت هست و باید به آنها رسید اما در جذبه این معنا است که سببی در کار نیست و همه چیز خداست.

سلوک همان عرفان عملی است. عارفان را به دو دسته تقسیم می کنند سالکان مجذوب و مجذوبان سالک عرفان مولوی سلوک مقدم بر جذبه است و عرفان حافظ جذبه مقدم بر سلوک است. افرادی که سالک مجذوب باشند می توانند دستگیری کنند نه مجذوبان سالک زیرا تا راه را ندیده باشد نمی تواند راه را نشان دهد و راه وقتی دیده شده است که سلوک انجام شده باشد.

تصوف:

دیدگاه های ریشه ی اشتقاق تصوف:

- این واژه ریشه ی عربی دارد. از صفا گرفته شده است. از صف گرفته شده چون در صف اول مجاهده ی با نفس بوده اند. از صفه گرفته شده که مشابهت با اصحال صفه که سخت زندگی می کردند. از صوف است به معنای پشم چون تارک دنیا بودند لباس پشمینه می پوشند و ارزانتر هم هست به صوفی معروف شدند.

- این واژه ریشه ی یونانی دارد. ابوریحان بر این اعتقاد است که soof یونانی به دو نحو وارد عربی شده است یکی به نحو سوف فیلسوف و صوف. که در یونانی به معنای حکمت است. آقای حسن زاده فرموده اند که ....

- خود صوفیان از این واژه خوش شان آمده و این لقب را برای خود انتخاب کرده اند و هیچ وجه تسمیه ای ندارد.

صوفی مورد بحث ما در قرن دوم به بعد با این نام بیان شده که اولین نفر ابوهاشم کوفی است که به ابوهاشم صوفی معروف شد که در سال 160 ه ق از دنیا رفته است.

به همه ی این دیدگاه ها نقد وارد است حتی اگر از صوف باشد مربوط به کسی است که صوف می فروشد نه کسی که صوف می پوشد.

رابطه ی بین عارف و صوفی:

بحث حائز اهمیتی است که مرز بین عارف و صوفی مشخص شود.

- ترادف: هر دو به یک معنا است که هر دو یکی هستند که دست کم در قسمتی از تاریخ اینگونه بوده است. مانند ملاصدرا که ابن عربی را گاهی صوفی و گاهی عارف می خواند. (کتاب کسر اصنام الجاهلیه خوانده شود). سید حیدر عاملی می گوید صوفی یعنی مومن شیعه ی خالص و ممتحن یعنی مرتبه ای بالاتر از معنویت. غربی ها واژه ی صوفیزم استفاده می کنند که از آن عرفان اسلامی را اراده می کنند. در این کلاس بنابراین است که عارف و صوفی با هم مترادف هستند.

- تصوف به معنای عرفان عملی و عرفان در معنای اعم: در کتاب مصباح الانس محقق فَناری به این معنا بکار برده است که تصوف عرفان عملی است و در مقابل مباحث نظری در مورد وحی، نبوت، معاد و... که به آن عرفان گویند.

- تصوف به جنبه های اجتماعی عرفان گویند و عرفان به جنبه های علمی و فرهنگی که این نظریه مربوط به شهید مطهری است. بر خلاف مابقی علوم که هر یک مبحثی دارند ولی از نظر اجتماعی تمایزی از یک دیگر ندارند که بخواهند در جای خاصی زندگی کنند یا لباس خاصی بپوشند ولی در عرفان در اجتماع نیز جنبه ی خاصی دارند مثلا عارفان گاهی در خرابات ها  و دیر های خاصی به ریاضت می پردازند و از نظر اجتماعی از دیگران جدا هستند. شخصی که دارد عرفان را تدریس می کند به او عارف گویند و از آن جهت که خودش به سیر و سلوک می پردازد و کار های خاصی را انجام می دهد به او صوفی گویند.

افرادی بوده اند که در لباس و زندگی اجتماعی معمول داشته اند و خود را صوفی می نامیدند.

- صوفی جنبه ی منفی عرفان است و عرفان جنبه ی مثبت. عارف کسی است که معرفت دارد و به حقیقت علم پیدا می کند ولی صوفی کسی است که جنبه ی منفی داشته و جنبه ی انحرافی داشته اند.

نکته: باید توجه داشت که در بعضی از کشور ها مانند مصر، مراکش، پاکشتان، لیبی و... لفظ صوفی بسیار لفظ مقدس و پر محتوایی است که باید به این نکته توجه داشت که مورد خلط با بکارگیری این واژه در ایران و عراق قرار نگیرد.

(کتاب فرقه ها در میان ما خوانده شود، ابراهیم خدابنده ترجمه کرده، نویسنده خانم مارگراد سینگل)

کشف الحیل، مرحوم آواره

- مکتب های قرن اول:

مکتب خراسان: ملامتیه.

مکتب بغداد: صوفی، تا قرن چهارم صرفا به این افراد اطلاق شده است. البته از قرن چهارم به بعد به همه ی افراد اطلاق می شد.

مکتب شام: فقیر.

مکتب ماوراء النهر: حکیم.

ابعاد عرفان:

بعد تربیتی: دستور العمل های عرفانی، بعد سیاسی، بعد اجتماعی، بعد ادبی: بیان احساسی حالات عرفانی مانند شعر، نثر و ... .

بعد نظری یا علمی: دو تعریف می توان از آن داشت. گاهی به شهودات یک عارف که از سنخ علوم حضوری هستند گویند و گاهی تبیین و تعبیر شهودات است که حول یک محور و موضوع واحد هستند که به آن علم عرفان نظری گویند.

عناصر علم عرفان نظری:

- روش: تجربه عارفانه یا شهود. عارف با شهود به حقیقت می رسد، وقتی در کشف واقع از عقل استفاده کنیم فلسفه خواهد شد. شهود باید کرد تا به حقیقت رسید و باید این شهود حق الیقینی باشد به این معنا که مثلا اگر کسی شهود انجام دهد و صور برزخی افراد را ببیند فایده ای ندارد بلکه علم عرفان یا توحید است یا موحد و انسان کامل است و لاغیر. پس صرفا شهود حق الیقینی باشد و در مورد وحدت باشد علم عرفان است نه موضوع دیگری زیرا موارد دیگر حق الیقینی نیستند.

چرا شهودات بایکدیگر متفاوت هستند؟

باید توجه داشت دو نحله در اینجا مطرح می شوند یکی ساخت گراها و دیگری ذات گراها. طبق نظریه ی ساخت گراها این افراد هر یک قسمتی از واقیت را دیده و تفسیر خود را دارند البته نه اینکه همه ی موارد گفته هایشان ناصحیح باشد. مثلا روانشناسان دارند از واقع حکایت می کنند ولی نه اینکه تمام گفته های او ناصحیح باشد، افرادی که در مباحث مادی خود گیر کرده اند در رفع مشکلات خود به روانشناسان مراجعه می کنند ولی آیا تمام گفته های آنها غلط است؟ خیر اینگونه نیست ما باید بگوییم اصل کار شما صحیح است ولی در مواردی به بی راهه رفته اید و ما به آنها کمک کرده و به راه صحیح بازگردانیم. باید توجه داشت که متن واقعه دارای ابعاد مختلفی است مثلا میز دارای ابعاد مختلفی است که در فیزیک و شیمی و علوم مختلف دیگر از حیث های گوناگون مورد بررسی قرار می گیرد. خودمان هم نیز دارای ابعاد مختلفی هستیم و همینگونه هستیم البته باید توجه داشته باشیم که این موارد که هر یک از حیث خاصی به بررسی آن می پردازد اینگونه نیست که دیگری غلط گوید. اینجا انسان کامل که همان پیامبر باشد می گوید ارنی الاشیا کما هی. در نتیجه هرچه کمال بالاتر برود حقیقت فهمی افراد بالاتر خواهد رفت. انسان کامل است که می تواند ارتباط بین اشیا را درک کند. مثلا اگر یک چیز دارای 1000 بعد باشد و چیزی دیگر دارای 1000 بعد باشد همه ی این ابعاد با یکدیگر در ارتباط هستند و تنها انسان کامل است که توانمند ی درک چنین چیزهایی را دارد.

- محتوا: وحدت

- ترجمه و تعبیر

بعد عملی: دو تعریف می توان از آن داشت. گاهی مقصود خود سلوک است و گاهی گزارش و تعبیر از سلوک است که به آن علم عرفان عملی گویند.

عناصر علم عرفان عملی:

- روش: تجربه ی سالکانه. شهود می کند آنچه را مربوط به عمل است پس یافت آن هم یافت عملی است مثلا توکل را شهود می کند یعنی حقیقت توکل را بوسیله ی شهود می یابد. ( نکته ی غیر درسی: در اعمالی که انجام می شود سه مرحله وجود دارد تعلق، تخلق و تحقق. تعلق حال اخلاقی است مثلا به آن صفت گاهی منتسب می شوی، تخلق همان ملکه ی اخلاقی است که صفتی ملکه ی شخص می شود، تحقق مرحله ای بالا تر از ملکه است مثلا گفته می شود زید عادل این ملکه است ولی گاهی گفته می شود زید عدل این تحقق است به این نحو که این انسان نیست که فلان صفت را در خود ایجاد می کند بلکه عین آن صفت خواهد شد به این نحو که جزیی از آن انسان خواهد شد که او را یکی از مصداق های آن صفت می دانند)

- محتوا: احوال و اعمال قلبی. حال دارای دو معنا است یکی در مقابل ملکه که گفته شد به معنای زود گذر بودن است و گاهی به معنای وهبی بودن و اعطایی است که مقصود از احوال اینجا مورد دوم است مانند حزن، شفقت و ... که دادنی است نه کسب کردنی. البته تجربه ی سالکانه، مشروط به اینکه به صورت طبقه بندی باشد تا اینکه بوسیله ی طبقات مختلف به ترتیب به مقامات بالاتر برسد.

- ترجمه و تعبیر

رابطه ی بین علم عرفان عملی و علم عرفان نظری:

نکته: برای هر یک از عرفان عملی و نظری تعاریفی بیان شد، باید توجه داشت که با توجه به کدامیک از این تعاریف در حال بیان رابطه هستیم.

- عرفان عملی (سلوک) مقدمه ی عرفان نظری (شهود) است.

- عرفان نظری (علم عرفان نظری) غایت عرفان عملی (غایت سلوک که رسیدن به وحدت است) را معلوم می سازد.

استکس در کتاب فلسفه و عرفان، عارفان را به دو دسته تقسیم می کند یکی عارفانی که سر و صدای زیادی می کنند و بعضی دیگر از عارفان بسیار متقر و محکم هستند که عارفان عرفان نظری از قسم دوم هستند زیرا اینها هستند که از نظر عقلی مرتبه ی بالایی دارند.

- عرفان نظری (علم عرفان نظری) سر اعمال عرفان عملی (سلوک) را معلوم می کند.

- علم عرفان نظری در تحلیل مباحث علم عرفان عملی کمک می کند.

نکته: هر آنچه که می خواسته مطرح شود را خواجه گفته است از آن وقت به بعد دیگر همان حرف های اوست. تا زمان ابن عربی مباحث عرفان نظری بیان نشده بود از آن زمان با توجه به شکل گیری عرفان عملی و مباحث هستی شناسی عرفان عملی می توان مراحل مختلف عرفان نظری را بیان کرد. خواجه صد مرحله را بیان می کند که با بیان فرمولی خاص تبدیل به هزار مرحله خواهد شد. از زمان ابن عربی به بعد اسفار اربعه مطرح شد (من الخلق الی الحق، سیر در حق، من الحق الی الخلق، سیر در خلق).

رابطه ی علم عرفان عملی با اخلاق:

چهار گرایش در اخلاق وجود دارد گاهی مراد اخلاق فلسفی است گاهی اخلاق عرفانی است گاهی اخلاق نقلی است گاهی اخلاق تلفیقی.

اخلاق فلسفی: بوسیله ی روش عقلی این اخلاق را بدست آورده ایم مانند اخلاق ناصری خواجه، مثل طهارت الاعراق آقای مسکویه. روش در این کتب عقلی است به این معنا که خبری از روایت نیست. این افراد ازعلم النفس فلسفی شروع کرده اند. شهوت، غضب و ... از قوای بدن است که هر یک کارکرد افراط و تفریط و اعتدال دارد مثلا در شهوت افراطش شره است تفریط خمودی است و اعتدال عفت است. افراط غضب تحمل است که بی عقلی است، تفریط آن ترس است و اعتدال آن شجاعت است . قوه ی عقل افراط آن جربزه است تفریط آن سفه است و اعتدال آن حکمت است. این افراط و تفریط ها شعبه شعبه می شود و فهرست های مطولی از فضائل و رزائل را بیان خواهند کرد.

اخلاق عرفانی: روش آن شهود است نه عقل. که بوسیله ی آن به دنبال فضائل و رزائل خواهند رفت.

اخلاق نقلی: نقل آیات و روایات در مورد فضائل و رزائل اخلاقی.

اخلاق تلفیقی: مجموعه ای از همه ی موارد ذکر شده است، البته باید توجه داشت که بسته به بکارگیری بیشتر هر یک از موارد مذکور با یکدیگر متفاوتند مثلا جامع السعادات با اینکه تلفیقی است اما با دیدگاه فلسفی است. چهل حدیث امام با اینکه تلفیقی است اما غلبه با تفسیر ها و تحلیل های عرفانی است. کتب علامه مصباح با اینکه تلفیقی است اما غلبه با موارد نقلی است.

نکته: در حال حاضر اخلاق عرفانی و عرفان عملی را به یک معنا گرفته و تفاوت آن را با اخلاق فلسفی خواهیم گفت.

تفاوت عرفان و اخلاق:

فرق در روش: اخلاق=عقل. عرفان=شهود

عقل زبان مشترک است و خواجه می گوید من اخلاقی ارائه می دهم که همه بتوانند از آن استفاده بکنند لذا فلسفه ی اخلاقی خدا محور نیست و این نقیصه نیست بلکه وجه حسن اوست که همه بتوانند از آن استفاده کنند اعم از مسلمان و غیر مسلمان. باید توجه داشت که اخلاق سکولار به معنای منفی نیست که اخلاقی با رویکرد مادی گرایی نیست البته باید توجه داشت که در اخلاق فلسفی خدا را پیش فرض نگرفته است؛ در حالی که عرفان عملی خدا را پیش فرض خود می داند. لاهیجی در گوهر مراد می گوید من اخلاق فلسفی را تمام کردم و از الان می خواهم عرفان عملی بگویم پس مشخص می شود از زمان خواجه این جدا سازی بوده نه اینکه الان بوجود آمده است.

فرق در موضوع: اخلاق=نفس یا فضایل و رزایل. عرفان=احوال عقلی

موضوع اخلاق نفس من حیث الاتصاف بالفضائل و الرزائل است اما عرفان از احوال قلبی که به صورت منازل و مقامات در آمده است.

فرق در غایت: اخلاق=اعتدال. عرفان=قرب وصول الی الله

در اخلاق غایت صرفا رسیدن به فضائل و رزائل است، حتی شاید اصلا خدا پرست هم نباشی ولی آن فضائل و رزائل را انجام میدهد اما در عرفان هدف رسیدن به خدا است. غایت عرفان در موضوعش اشراب می شود. در عرفان عملی اعمال جوانحی هدف است اگر ذکری هم هست ذکر قلبی است نه ذکر لسانی.

فرق در ساختار: اخلاق=عرضی. عرفان=طولی

با گفته هایی که مطرح شد مشخص می شود ساختار عرفان طولی است به این معنا که برای رسیدن به آن غایت باید منزل و مقام هایی را رد کرد تا به آن هدف رسید نمتوان گفت اول توکل پیدا می کنم بعد توبه می کنم در حالی که مسیر توکل از توبه می گذرد مانند کسی است که می گوید من می خواهم مشهد بروم ولی اول می روم سبزوار بعد میروم گرمسار. چون ما از این ساختار طولی غافل هستیم و می خواهیم به هدف برسیم هرچه کار کنیم و منازل را بدون ترتیب بپیماییم به هدف و غایت نخواهیم رسید. اما در اخلاق عرضی است به این معنا که در انجام فضایل نیاز به داشتن برنامه ی خاص و ابتدا و انتهای خاصی نیست و نسبت منطقی خاصی در کار نیست هر کسی نسبت به خواسته های خودش از مباحث اخلاقی استفاده می کند.

تفاوت عرفان عملی و اخلاق عرفانی:

ما در اینجا تقسیمی دیگر از عرفان ارائه می دهیم و در مقابل علم عرفان نظری عرفان در مقام عمل را قرار می دهیم که عرفان در مقام عمل خود دارای چهار قسم است: عرفان عملی، اخلاق عرفانی، اسرار عبادی، عرفان تربیتی.

عرفان عملی: علمی است که دقدقه ی بیان منازل سلوکی دارد. مانند کتاب صد میدان خواجه

اخلاق عرفانی: علمی است که دقدقه ی بیان فضائل اخلاقی را دارد. اوصاف الاشراف

توضیح آنکه ما برای رسیدن به مشهد باید شش منزل را طی کنیم، بعد آنها را گزارش می کنیم و توضیحاتی در مورد آن بیان می کنیم اما هدف اصلی بیان منازل است که خود گرمسار یا سبزوار را پیدا کنیم که در صورت دیدن چیزی مغایر پی به اشتباه بودن راه می بریم در عرفان هم همینگونه است که می خواهد منزلگاه توبه را بیان کند اما اگر خواستیم توبه را به عنوان یک فضیلت اخلاقی مطرح کنیم صورتی دیگر بحث خواهیم کرد به بیان کوتاه هدف عرفان مشخص کردن منازل است اما اخلاق بیان فضایل است.

اسرار عبادات: که دارای کتاب های متنوعی است. اسرار الصلاه امام. جلد یک فتوحات.

عرفان تربیتی: گاهی اوقات دستور العمل های جزیی را بیان می کند و روش های تربیتی عرفان را بیان می کند مثلا در مورد توبه یک راهکار را بیان می کند و دستور العمل خاصی را بیان می کند. باید توجه داشت که این مرحله است که مراحل گذشته را عملا ثمر بخش می کند. باید توجه داشت که برخی دستور العمل ها عمومی است و برخی خاص است و برای شخص خاص و خود استاد حائز اهمیت است.

عرفان و شریعت:

در چند زمینه قابل طرح است:

1. خواستگاه عرفان: منظور از عرفان، عرفان اسلامی است. این سوال مطرح می شود که آیا ریشه در اسلام دارد یا ریشه در ادیان دیگر مانند مسیحیت، یهودیت، هندو، بودیسم یا موارد دیگر است. وجود مشابهت ها بعلاوه ی تقدم زمانی ادیان دیگر بر اسلام باعث شده بگویند اسلام عرفان خود را از این ادیان گرفته است. مانند عشق که در تمام ادیان مختلف هست. بعضی از عرفان ها مبنایشان بر عشق است. خدای مسیحی خدای عاشقی است تا حدی که خود را متجسد کرد تا با انسان در ارتباط داشته باشد در حالی که خدای یهودی خدای غضبناکی است و همه اش دارد می گوید بکن نکن. یکی از صوفیان قرن دوم هجری آموزه ی عشق را وارد کرد. چون عشق در اسلام هست همچنین در مسیحیت هست و مسیحیت بر اسلام مقدم است در نتیجه اسلام این آموزه را از مسیحیت گرفته. در هندو نیز در کتاب های اپنیشدها آنقدر به عرفان اسلامی نزدیک است که مترجم آن (داراشکوه) بوسیله ی الفاظ اسلامی بیان می کند.

پاسخ اینکه باید توجه داشت که آموزه های مشترک هیچ دلیل بر اقتباس از یکدیگر نیست. در آینده خواهد آمد که حتی اگر اقتباس هم صورت گرفته باشد هم مخالفتی با اسلامی بودن ندارد. وقتی قرآن می گوید اشد حبا لله چه دلیلی دارد که بگوییم آموزه ی عشق را از مسیحیت گرفته ایم. اعمالی که ما انجام می دهیم رابطه ای با هدف دارد، هر کس این رابطه را بفهمد در مورد استفاده آن را تجویز می کند؛ حال این رابطه را مسیحیت فهمیده و اسلام نیز فهمیده و بهتر است بگوییم اسلام هم بهتر فهمیده است. در عزلت گزینی در مسیحیت این گونه بود که وقتی مسیحیت در سال 313 دین رسمی اعلام شد آموزه های شهادت یکی از آموزه های عرفانی مسیحیت شده بود زیرا بسیار کشته دادند تا این دین تثبیت شود و در موارد بسیار زیادی قبل از رسیدن به حکومت مورد اشتداد حکومت قرار می گرفتند و بعد از اینکه مسیحیت دولتی شد دینی سیاسی شد و خبری از آن تقوا ها و عزلت گزینی ها نبود تعدادی در مقابل بر این شدند تا از این افراد کناره گیری کرده و عزلت گزین شدند. آنتونی از شهر کناره گرفت و در بیابان ها عزلت گزین شدند. در اسلام هم همین سبک تکرار شد تا زمانی که پیامبر بود و ائمه بودند دین و سیاست از هم جدا نبود و هر دو را کنار هم جمع می کردند به این معنا که اینگونه عزلت گزینی نبود اما بعد از چند سال حکومت حضرت علی بنی امیه شدیدا گرفتار دنیا شدند و اگر کسی بخواهد در امور دنیوی فعالیت کند چاره ای ندارد جز اینکه پول حرام دولت را بخورند و توانمندی قیام مخالفت هم نداشتند از این جهت به عزلت گزینی روی آوردند. وجود عواملی مشترک و دست زدن به کارهایی مشابه هم دلیل بر اقتباس از دیگران نیست. حال اگر ما بگوییم بعضی از این موارد هم از دیگر از ادیان هم آمده ضرری به اسلامی بودن آن نمی زند، در حالی که اسلام دقیقا بیان کننده ی حقیقت است چه کسی قبل از آن، مورد را بیان کرده باشد یا نکرده باشد در هر صورت اسلامی است. اگر اقتباس هم باشد منافاتی ندارد زیرا اسلام جامع و کامل است نه اینکه در عرض دیگر ادیان باشد به این بیان که دربردارنده ی مزیت های دیگر ادیان است.

2. عرفان نظری و دین: روش عرفان نظری شهود است که به مشهوداتی دست پیدا خواهند کرد و محتوای شهود که در قلب عارف است که این دو را با شریعت مورد مقایسه قرار خواهیم داد. آیا شهود راهی به حقیقت دارد یا خیر به معنایی دیگر آیا شهود راه شناخت هست یا خیر؟ برای ما که خود صاحب چشم هستیم منتظر نیستیم کسی بگوید چشم می بیند عارف هم می گوید من دارم بوسیله ی شهود حقیقت را می بینم نیازی ندارم مورد دیگری مثل دین به من بگوید حقیقت این است یا نیست اما برای ما که عارف نیستیم و شهودی نداریم مانند کوری که می خواهد بفهمد دیدن حقیقتا هست به کس دیگری مراجعه کرده و جویا می شویم آیا دین شهود را تایید کرده است یا خیر؟ در اسلام می خواهیم بگوییم شهود تایید شده همانطور که در قرآن در آیه ی 185 سوره ی اعراف آمده همچنین در روایات نیز آمده که اگر شیطان اطراف قلب آدمی نبود نگاه می کرد به ملکوت سماوات و ارض، در روایتی دیگر آمده انسان دارای چهار چشم است با دو چشم دنیا را دیده و با دو چشم آخرت را. حال باید توجه داشت که محتوای شهود هم نیز مورد بررسی قرار گیرد که آیا موافق با دین است یا مخالف با دین؟

دلیل عقلی بر وحدت وجود:

مثلا عارفان می گویند وحدت وجود و دیدگاهی دیگر مشهور شده به وحدت شهود که می گویند غیر از خدا هست ولی او غیر از خدا را نمی بیند مثل شب و روز که در روز غیر از خورشید چیز دیگری دیده نمی شود ولی ستاره ها هستند اما دیده نخواهند شد که به این وحدت شهود گویند. همه ی عارفان در مکتب ابن عربی و بسیاری بعد از او قائل به وحدت وجودی هستند یعنی صرفا خدا است که وجود دارد و مابقی همه تجلیات خدا هستند و من از راه شهود این را دیدم و این شهود را مورد عرضه ی عقل خودم قرار دادم و آن صحه گذاشت و هر کسی هم دیده باشد و با عقلش بسنجد این را می پذیرد. عارف می گوید چه چیزی شده که باعث شده یک وجود از وجودی دیگر جدا شود. یا تمایزشان به وجود است یا به عدم. اگر به عدم باشد یعنی بین این دو وجود عدم فاصله شده به این معنا می شود که عدمی وجود دارد که بین این دو را پر کرده در حالی که با مفهوم عدم ناسازگار است زیرا عدم نیستی است و شما می گویی عدم وجود دارد، اگر بگوییم وجود پر کرده است چیزی از وجود بیرون نیست که بخواهد دوتا شود بعلاوه ی فرضی دیگر که ما یکی از این وجود ها را نامتناهی می دانیم حال که نامتناهی شد دیگر جایی برای وجودی دیگر نمی ماند.

باید توجه داشت که درصورت قبول این نظریه موجب می شود به سختی های فراوانی بیفتیم و کار بسیار پیچیده می شود همانطور که فلاسفه این تصور را کرده اند زیرا باید نسبت همه را بین هم درست کرد مثلا نسبت پیامبر و خدا سپس جبرائیل سپس با شیطان در حالی که همه ی اینها یکی است. بخاطر دشوار بودن کار، فلاسفه ی متکلم و متدنین می گویند عالم کثرت است و کثرت بدیهی است در نتیجه گفته ی عرفا زیر سوال خواهد رفت.

عرفا در مقابل می گویند چه کسی گفته کثرت بدیهی است زیرا من که دارم کثرت می بینم من واحد در موتن نفس خودم کثرات را می بینم و در موتن نفس واحد دارم کثیر می بینم پس نفس من که دارد کثیر می بیند و درک می کند هیچ تکه تکه شدنی در نفس من ایجاد نمی شود در نتیجه واحد است نه کثیر. کثرت بدیهی نیست بلکه استدلالی است زیرا برای اثبات وجود نیاز به استدلال داریم پس این کثرات بدیهی نیستند. وحدت وجود با کثرت سازگار است به این صورت که وجود مستقلی ندارند همه ی موجودات در حیطه ی وجود موجود می شوند نه در حیطه ی عدم زیرا عدم چیزی نیست که بخواهد وجود داشته باشد و موجب کثرت شوند. طبق نظریه ی وجدت وجود باید توجه داشت ایجاد اشیا به معنای ظهور آنها است و اعدام اشیا به معنای مخفی بودن آن است مثلا یک کاغذ آچار داریم که همه ی وجود است حالا به شکل مربع آن را تا می زنیم این مربع غیر از کاغذ آچار نیست بلکه همان است. ما نفس را واحد میابیم که مورد اتفاق همه ی فلاسفه و عرفا است حال در این نفس هم عقل هم حس هم خیال هست که هر یک غیر از دیگری است در حالیکه همه به واحد در نفس قرار دارند در حالی که هر یک غیر از دیگری است پس امکان پذیر است که نفس واحد جایگاه کثیر باشد.

ادله ی قرآن و روایی بر وحدت وجود:

عارف شهود خود را به دین نیز عرضه می کند. در آیات و روایات مطالب فراوانی هست که تاییدی بر همین اعتقاد اوست. آیات در قرآن دلالت بر معیت خدا با افراد دارد، چگونه می شود خدا در تار و پود با موجودات همراه باشد. عارف وقتی به یافته های خود مراجعه می کند دقیقا همین مورد را در میابد و صحت اعتقادات خود را میابد. نزدیک بودن خدا به ما از رگ گردن همین مورد است که خدا در وجود ما نیز هست. داخل فی الاشیاء لا بالممازجه با این گفته ی عرفا سازگار است. پس با این رویکرد گفته ی عرفا به هیچ وجه خلاف شرع نیست و گفته ی فقها در این مورد صحیح نیست. اگر وحدت وجود صحیح نیست این آیات و روایات را چگونه بیان خواهیم کرد هو الظاهر و الباطن را، هو الاول و الآخر را، داخل فی الاشیا لا بالممازجه را و از این قبیل موارد.

انسان کامل:

اوست که واسطه ی فیض است. اول موتنی که با خدا مواجه می شویم یا به عبادتی دیگر اولین تجلی خدا همین انسان کامل یا پیامبراست، زیرا در غیر این صورت موجب می شود خدا بی معنا باشد چون خدا که غیب الغیوب است و در صورت عدم تجلی اصلا شناخته نخواهد شد. وهابیت با اندیشه ی انسان کامل و واسطه ی فیضی کاملا مخالف هستند و کفرآمیز می دانند. اگر انسان کامل عرفان مورد نقد واقع شود امامت شیعه رد خواهد شد. وهابی می گوید در زیارت جامعه چه می گویید از چه جهت است که اول حرم امام هادی را می خواهند تخریب کنند؟ این تبیین و توضیح دارد که در عرفان آمده حال اگر بگوییم عرفان مورد تایید نیست این را چگونه می خواهیم درست کنیم. ما هم که پذیرفته ایم اگر از عرفان خبر نداریم به صورت تعبدی پذیرفته ایم و یک وهابی نمی تواند تعبدی قبول کند نیاز به توضیح دارد و این عرفان است که می تواند چنین کاری را انجام دهد. آنچه اشکال اصلی در وهابیت هست می گویند آموزه ی توحید آنها مشکل دارد و تنها عرفان است که می تواند این موارد را تبیین کند.

در عرفان گفته می شود که تمام افراد بعدی از حقیقت را دارا هستند ولی نباید این را به مرتبه ی بالا ارجاع داد.

3. عرفان عملی و دین:

سلوک:

سلوک به معنای حرکت است که این حرکت گاهی ظاهری و گاهی باطنی است که باطنی را سلوک گویند زیرا می خواهد از این عالم به سمت حقیقت برود و حرکت کند و گاهی نیز به معنای رفتن به اعماق خود.

در دین چنین سلوکی هست یا خیر؟ فردی که اعمال عبادی خود را انجام می دهد به منزله ی دارو هایی است که آدمی را روی پا نگهدارد به این معنا که همینی که هستیم ما را نگاه می دارد. اما این دین وقتی قوی می شود که مکمل های غذایی مانند مستحبات هم به آن اضافه شود. عارف می گوید دین از انسان حرکت می خواهد مثلا تعابیری که در قرآن بکار رفته مانند صراط، طریق، سبل؛ وقتی این واژه ها بکار می رود که راهی باشد و راه رونده ای نیز باشد. علامه می فرماید آیاتی از این دست نشان می دهد که اصل در دین حرکت است هل الدین الا السلوک؟ یا آیاتی می گوید در های آسمان به سوی آنها باز نمی شود این بیانگر این است که باید حرکتی وجود داشته باشد تا به این آسمان و در آن رسید.

دستور العمل های عرفانی:

اگر می خواهد کسی به فلان نتیجه برسد باید بوسیله ی دستور العمل ها به این نتیجه ها و مقامات برسد. تعداد دستور العمل ها نیز بسیار زیاد است و از مباحث ما خارج است، ما صرفا می خواهیم یک معیار برای عمل کردن به دستور العمل ها بیان کنیم تا شخص بتواند سلوک داشته باشد. دو معیار سلوکی وجود دارد که در هر دستور العملی باید مورد توجه قرار گیرد یکی مطابق با شریعت باشد مقصود از شریعت فروعات احکام است، معیار باید به گونه ای باشد که قابلیت انطباق را داشته باشد مثلا نگوییم مطابقت با اصل شریعت. این مطابقت دو گونه برداشت می شود یکی مطابق با                                               و دوم اینکه مخالف با اصول اصلی شریعت نباشد و شریعت را نفی نکند، عمومات شریعت آن را تایید کند. باید توجه داشت اگر بخواهد صاحب نظر در این زمینه بشود باید هم اسلام را بداند و هم عرفان را نه صرفا یک مورد را تا بتواند دستور العمل ها را با اسلام مطابقت دهد و مواردی را که مطابق اسلام نیست را رد کند مثلا برای متخصص شدن در اقتصاد اسلامی هم باید اقتصاد را بداند و هم فقه اسلام را تا بتواند به نتیجه ای که می خواهد برسد با در دست داشتن یک مورد نمی توان به نتیجه رسید. به طور کلی باید فقه السلوک بداند. معیار دوم عقلانیت سلوکی است. وقتی شخصی مسیری را طی کرد سپس بقیه ی افراد را به این راه توصیه می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمود احمدیان

حکومت از دیدگاه زرتشت

 در این پژوهش در پی این هستیم که نظریه ی زرتشت درباره ی حکومت چیست و زرتشتشتیان آیا پایبند به این معتقد خود هستند یا خیر؟

در صفحه ی 404 کتاب زرتشت، مزدیسنا و حکومت، مبحث حکومت در یک جامعه را اینگونه بیان کرده است:

بشر نه تنها از روی اراده باید راه خود، که حتی خدای خویش را برگزیند. یعنی باید به اختیار و خودآگاه مزدا پرست گردد. دانایی پایه ی دین است و فقط دانایان راه خود را به درستی بر می گزینند. پس اختیار و آزادی بدون دانایی و خود آگاهی دارای ارزش نیست، زیرا واقعیت آن است که خود آگاهی لازمه ی آزادی است.

در ادامه این کتاب می گوید مسلما با چنین برداشتی نمی توان حکومت و سلطنت و حتی رهبری یک فرد یا یک کلیسایی را بر مردم تحمیل کرد. در جامعه مردمان آزاد، آزاده و خودآگاه حتی هیچ دین مذهبی نمیتواند حکومت کند و وابستگان به هیچ دین و ملیت و طبقه ای دارای برتری نیستند.

در پی نوشت ذیل همین مطلب اینگونه آورده: تحمیل یک دولت بنام زرتشتی، یهودی، مسیحی ... یک بهره برداری انحرافی از دین است.

با توجه به مطالبی که ذکر شد روشن می شود دین زرتشت از اصل بوجود آمدن و روی کار آمدن یک حکومت حال هر حکومتی حتی زرتشت نا راضی است و با معتقدات زرتشت سازگاری ندارد.

در حالی که در ادامه ی همین کتاب اینگونه آمده:

در صفحه ی 446 بیان شده: در بررسی پیام زرتشت دریافتیم که هدف او دارای دو جنبه ی فردی و اجتماعی است. از نظر فردی هدف زرتشت تربیت انسان های اشه ون و راست دین است، کسانی که به اندیشه ی نیک و ضمیر پاک و آرام دست یافته و با انجام اعمال نیک به شکوفایی و پیشرفت جامعه کمک می کنند. در بحث اشا اسپندان و سپس پاداش و کیفر دیدیم که پیروان راستی باید بکوشند تا به فروزگان الهی و یا فضایل معنوی، که پل بین خدا و انسان است، دست یابند. این چنین راست دینانی خود به خود نیکو کار و صالح، سازنده و خیر خواه، کوشا و مجاهد راه حق خواهند بود. پاداش این انسان ها بهشت، اندیشه ی نیک و آرامش درون و ضمیر پاک و بی تزلزل است. از نظر اجتماعی فعالیت و کوشش راست دینان حکومت خدا را می سازد.

همچنین در صفحه ی 442 اینگونه آورده: بارِ عظیم آداب و عادات و باورهای موروثی که از دوران های بسیار قدیم بر افکار مردم سنگینی می کند به سادگی و در مدت کوتاه تعدیل پذیر نیست و زمانی بسیار طولانی لازم است تا رفته رفته بشر به مرحله ای از تکامل رسد که سعادت و تکامل و آسایش خود را از سعادت دیگر افراد بشر مجزا ندانسته و مومن به این اصل گردد که فقط در یک جامعه ی هماهنگ و سعادتمند میتوان به سعادت واقعی و پایدار دست یافت و در جهانی خالی از ظلم و تعدی و تجاوز، به هر شکل و صورت، آرامش و شکوفایی و آسایش حقیقی مفهوم میابد.

بررسی حکومت در زمان هخامنشیان:

بى‏شک به لحاظ سیاسى، ایران عصر هخامنشى را بایستى قدرت‏مندترین سلسله تاریخى ایران‏زمین قلمداد نمود، زیرا هیچ سلسله‏اى در تاریخ ایران نتوانست به وسعت و عظمت این امپراتورى دست یابد.

علاوه بر منابع یونانى، از این دوره، سنگ نبشته‏ها و کتیبه‏هاى بسیارى باقى مانده است که اطلاعات تاریخى ارزش‏مندى ارائه داده‏اند و درباره مسائل دینى نیز اشاره‏هایى داشته‏اند، لکن آگاهى‏ها ناکافى است و در مبحث دین عصر هخامنشى، هنوز مجهولات و نکات تاریک وجود دارد. آن‏چه مشخص است عمده شاهنشاهان هخامنشى به خداوند و یارى و تأیید او اعتقادى صریح داشتند. سکه‏هاى برجاى مانده از آن دوره که در آن‏ها پادشاهان در برابر آتش مقدس در حال نیایش ایستاده‏اند، نمایان‏گر این مطلب است. سنگ نبشته‏هاى موجود در تخت جمشید و نقش رستم نیز از پاى‏بندى و ارادت پادشاهان این سلسله به خدایان و باورهاى مذهبى جامعه حکایت دارد.  داریوش (521-482ق‏م) در کتبیبه معروف خود در بیستون، حکومت خویش بر ممالک پهناور و تمام پیروزى‏هایش را نتیجه اراده خداى بزرگ (اهورامزدا) دانسته است.

سرچشمه ی بسیاری از سخنان داریوش در کتیبه‏هایش برگرفته از تعالیم زرتشتى و منطبق با مبانى اخلاقى این آیین بوده است. احتمال داده مى‏شود که شدت عمل خشایارشا (486-465ق‏م) نسبت به پرستش اهورامزدا و مخالفت با سایر ادیان و مذاهب نیز در نتیجه رسمیت یافتن آیین زرتشتى در این دوره باشد.

بررسی حکومت در دوره ی اشکانیان:

پارت‏ها، به خصوص در آخرین سده فرمانروایى خود ـ نسبت به رواج دین زرتشتى اهتمام فراوانى به خرج دادند که نشانه بارز آن، گردآورى و تنظیم اسناد آیین زرتشتى است. به اشاره منابع زرتشتى، در عصر بلاش اول (51-77م) با جمع‏آورى اوستا یک تجدید حیات مذهبى در دین زرتشتى پدید آمد و این مذهب تا فراسوى مرزهاى ایران گسترش یافت. به طور کلى از اوضاع مذهبى اشکانیان چنین برداشت مى‏شود که پارتیان مذهبى ترکیبى داشتند که به مذهب زرتشتى بسیار نزدیک بود.

بررسى منابع چنین مى‏نماید که پادشاهان اشکانى آموزش و پرورش مغى مى‏دیده و مزداپرست بوده‏اند. البته مزداپرستى آنان بسیارى از صفات آیین‏هاى بومى و بیگانه را در برداشته است و این ناشى از التقاط و ترکیب آیین‏ها بوده که در این عصر رواج داشته است. شاهنشاهان اشکانى مانند اسلاف خویش مدعى بودند که حکومت آن‏ها تنها ناشى از حمایت توده مردم و رعایا نیست، بلکه موهبتى از جانب خداوند است.

نتیجه:

آنچه در کتاب زرتشت، مزدیسنا و حکومت در اول آورده مخالفت صریح با تشکیل حکومت است در صورتی که در ادامه فرض هایی را (از قبیل اینکه زرتشت برای زندگی اجتماعی نیز برنامه دارد، و یا اینکه باید در جامعه زندگی کردن با دیگران را نیز در نظر داشت) مطرح کرده که تحقق چنین فرض هایی در گرو بوجود آمدن حکومتی ذی الصلاحیت است که بتواند این اهداف را اجرایی کند.

از نظر تاریخی نیز شواهدی دلالت بر این دارد که در زمان هخامنشیان و ساسانیان و پارت ها نیز همه ی پادشاهان معتقد به دین زرتشتی بوده و دستیابی به چنین حکومتی را از موهبت های اهورامزدا میدانستند.

 

منابع:

کتاب زرتشت، مزدیسنا و حکومت

منابع ذیل به نقل از مقاله ی تعامل دین و حکومت در ایران باستان نوشته ی حبیب زمانی محجوب می باشد:

جنبه دینى کتیبه‏هاى هخامنشى

باستان‏شناسى ایران باستان

میراث باستانى ایران

شاهنشاهى هخامنشى

ایران در زمان هخامنشیان

ایران در زمان هخامنشیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمود احمدیان

چند همسری در اسلام

هوالحق

چرا در قران و اسلام به مردها حق تعدد زوجین داده شده؟ فلسفه تعدد زوجات چیست؟‌ آیا با توجه به جواز چند همسری، حق زنان در اسلام رعایت شده است؟

مشروعیت تعدد زوجات و یا ازدواج موقت در اسلام مبتنی بر پاسخگویی صحیح به نیازهای واقعی جامعه بشری است که نه تنها با مسائلی نظیر هوس بازی ، خوشگذرانی و فساد منافات دارد بلکه در چارچوبی منطقی و قانونی و همراه با مسؤولیت پذیری و رعایت مسائل حقوقی و عاطفی خانواده است. از آنجا که تکیه اصلی شما در سوال بر چرایی تعدد زوجات است ، در ادامه به بررسی این موضوع می پردازیم :

یک. پیشینه تعدد زوجات‏

چند همسرى ریشه‏‌اى کهن در میان جوامع مختلف بشرى و ادیان پیش از اسلام دارد. هم در یهودیت، هم در مسیحیت بحث تعدد زوجات وجود دارد. در کتاب مقدس چه در عهد عتیق و چه در عهد جدید این موضوع مطرح شده است. در عهد عتیق شخصیت‌هایی وجود دارند که هزار همسر داشته‌اند. امروزه نیز در جوامع یهودی به این موضوع عمل می کنند. حتی در مسیحیت نیز پاپ‌هایی بوده اند که چندین همسر داشته‌اند.

ابتکار اسلام در این باره، این است که آن را محدود ساخت و شرایط سنگینى از جهت اخلاقى، اقتصادى و... بر آن حاکم کرد و بدون تحقّق آن شرایط، چند زنى را غیرمجاز اعلام نمود.

دو. چرایى چندهمسرى‏

در رابطه با چرایى چند زنى، علل مختلفى ذکر شده ‏جهت آگاهى بیشتر نگاه: مطهرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام، ص 295 - 313، (قم: صدرا، چاپ سى و پنجم 1382)..

که به جهت اختصار به دو عامل اشاره میشود:

2-1. فزونى زنان آماده ازدواج بر مردان؛ در طول تاریخ و در غالب جوامع به طور معمول تعداد زنان آماده ازدواج، از مردان افزون‏تر است.

آگبرن و نیمکوف مى‏نویسند: «در سال 1805 در میان 23000 تن از سرخ‏پوستان «دشت‏هاى بزرگ» (Great Plains)، در برابر هر 100 زن تنها 44 مرد وجود داشتند».W.F. Oghborn & M.F. Nimkuff, Sociology, Boston, 8591, p.585.

(ق) آریانپور، ا.ح. زمینه جامعه شناسى، (ترهان، دهخدا، 1347)، ص 331.

فرقه آمریکایى مورمون (Mormon) نیز که چند زن ‏گیرى را روا می‏داند، در گذشته بارها دچار کمبود مرد شده است براى مثال در سال 1870 در بین مورمون‏هاى سه ناحیه از استان یوتا (Utah)    956زن در برابر 854 مرد موجود بودند.

برتراند راسل مى‏نویسد: «در انگلستان کنونى بیش از دو میلیون زن زاید بر مردان وجود دارد که بنا بر عرف، باید همواره عقیم بمانند و این براى ایشان محرومیت بزرگى است»مطهرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام، ص 318، به نقل از: راسل، برتراند، زناشویى و اخلاق، ص 115..

این مسئله خود تابع عواملى چند است؛ از جمله:

2-1-1. آمارهاى موجود در برخى از مناطق جهان (مانند تانزانیا) نشان میدهد میزان تولد دختر در آنها بیش از پسر است.

«براساس برخى از آمارهاى منتشره، چندى پیش در روسیه، جمعیت زنان 21 میلیون نفر بر مردان فزونى دارد». P.62.Why Polygamy Is Allowed In Islam,بنابراین تکیه بر «تک زنى»، باعث می‏شود در چنین شرایطى، همواره تعدادى از زنان از نعمت ازدواج محروم بمانند؛ در حالى که با جواز چند همسرى، میتوانند از داشتن شوهر و کانون خانواده و آثار مهم آن بهره‏ مند گردند. البته در موارد زیادى نیز موالید دختران، بیش از پسران نیست؛ اما همواره به علل دیگرى عدد زنان آماده ازدواج، از مردان بیشتر است.

2-1-2. همواره بر اثر حوادث اجتماعى - مانند جنگ‏ها - تعداد بیشمارى از مردان تلف می‏شوند و همسران آنان بی ‏سرپرست مى‏گردند. همچنین غالباً تصادفات، غرق شدن‏ها، سقوطها، زیر آوار ماندن‏ها و.... تلفات بیشترى را متوجه جنس مرد مى‏کند. طبیعى است در این موارد، شمار زنان آماده به ازدواج بر مردان فزونى پذیرد. «در اروپا در خلال سى سال جنگ و خونریزى در دو جنگ جهانى، مردان زیادى کشته شدند؛ به طورى که عدد مردان براى ازدواج با دوشیزگان و بیوه زنان کفایت نمى‏کرد. تنها در آلمان غربى شش میلیون زن وجود داشت که نمى‏توانستند شوهرى براى خود پیدا کنند. برخى از آنان از دولت درخواست کردند قانون جواز چندهمسرى را به تصویب رساند تا در پناه ازدواج قانونى، هم از امنیت اجتماعى و تأمین اقتصادى بهره‏مند شده و هم نیازهاى غریزى آنان به طور سالم در کانون خانواده ارضا گردد. با مخالفت کلیسا چنین خواسته‏اى برآورده نشد، در نتیجه تأمین نیازها و ارضاى غرایز، بسیارى از آنان را به روسپى‏گرى و روابط حاشیه خیابان‏ها کشاند» See: op.CiT, P 42.و در پى آن فساد و بزهکارى در آلمان، به شدت رواج یافت.

2-1-3. مقاومت بیشتر زنان در برابر بیمارى‏ها و عوامل هورمونى و... موجب فزونى تعداد آنان در برابر مردان مى‏شود. مطالعات مختلف نشان مى‏دهد، جنس زن در دوران جنینى، کودکى و به ویژه دوره پیش از بلوغ، در برابر بیمارى‏هاى عفونى مقاوم‏تر از جنس مرد است و شرایط نامناسب و رنج آورى، همچون کمبود مواد غذایى و سوء تغذیه، پسران را بیش از دختران تحت تأثیر قرار مى‏دهد، و در کل مرگ و میر زنان نسبت به مردان در برابر بیمارى‏ها کمتر است‏حسینى، هادى و دیگران، کتاب زن، (تهران: امیرکبیر، چاپ اول، 1381)، ص 115 - 114 ؛ به نقل از اصول علم تغذیه، ص 128..

نکته دیگر اینکه هورمون‏هاى مردانه، باعث بروز رفتارهاى خشن، تهاجمى و جنگى مى‏شوند که در نهایت به درگیرى و صدمات بدنى و مرگ مى‏انجامد. در حالى که هورمون‏هاى زنانه، آرام بخش‏اند و رفتارهاى صلح جویانه را تقویت مى‏کنند. همچنین تستسترون Testostrone. (هورمون مردان) و استروژن‏هاProgestrone. Estrogene. (هورمون‏هاى زنانه)، اثرات متفاوتى بر سطح کلسترول Chlostrole. و تعداد گلبول‏هاى قرمز خون (هماتوکریت)Hematocrite. مردان و زنان دارند و بر اثر همین اختلاف هورمونى بین زن و مرد و پیامدهاى ثانوى ناشى از آن، نسبت مرگ و میرMortality. مردان در سن 15 - 25 سالگى حدود 4 - 5 برابر زنان در همین محدوده سنى است. بنابراین هورمون‏ها و نقش متفاوت آنها در مرد و زن، یکى از عوامل مطرح در مرگ و میر و تفاوت طول عمر آنها است.کتاب زن، ص 117 - 116.

2-1-4. بلوغ جسمى و جنسى دختران، به طور معمول چندین سال پیش از پسران است و درطول زمان، همراه با رشد جمعیت بشرى، باعث مى‏شود که در جامعه تک همسرگرا، همواره انبوه کثیرى از زنان - که آمادگى و علایق جنسى دارند - در برابر مردانى فاقد شعور و درک جنسى، قرار داشته باشند و تمایلات جنسى آنان به نحو مشروع ارضا نگردد.

2-2. از نظر روان‏شناسى، تفاوتى اساسى بین ساختار روانى و گرایش‏ها و عواطف زن و مرد وجود دارد. برخى از دانشمندان مانند مرسیه Conduct And Its Disorders Biologically Considered, P.242 - 3.Dr. Mercier,

See: ، ویل دورانت، اشمید، دونتزلان، راسل لى و... معتقدند: زنان به طور طبیعى «تک همسرگرا» (Monogamous) مى‏باشند و فطرتاً از تنوع همسر گریزانند. آنان خواستار پناه یافتن زیر چتر حمایت عاطفى و عملى یک مرد مى‏باشند. بنابراین تنوع گرایى در زنان، نوعى بیمارى است؛ ولى مردان ذاتاً تنوع گرا و «چندزن‏گرا» (Polygamous) مى‏باشند.

دکتر اسکات G.R.Scott. مى‏گوید: «مرد اساساً چند همسرگرا است و توسعه تمدن، این چندهمسرگرایى طبیعى را توسعه بخشیده است‏Is Allowed In Islam, P. 52 , quoted From: History of Prostitution, P.12.

Why Polygamy »جهت آگاهى بیشتر نگا: مطهرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام، صص 327 - 330..

البته این عامل از اهمیت، عامل نخست برخوردار نیست. آنچه کاملاً باید جدى گرفته شود و براى آن چاره اندیشید، همان عامل نخست است.

 

سه. روى آوردها

در برابر این واقعیات، سه راه وجود دارد:

3-1. همیشه تعدادى از زنان، درمحرومیت کامل جنسى به سربرند! چنین چیزى فاقد توجیه منطقى است؛ زیرا به معناى سرکوب غریزه و نیاز طبیعى گروهى از انسان‏ها و نوعى ستم بر آنان است. افزون بر آن در سطح کلان و در طولانى مدت، شدنى نیست. به عبارت دیگر سرکوب غریزه، در نهایت به سرکشى و طغیان آن خواهد انجامید. تجربه آلمان و بسیارى از دیگر کشورهاى غربى، شاهد این مدعا است.

استاد مطهرى در این باره مى‏نویسد: «اگر عدد زنان نیازمند بر مردان نیازمند، فزونى داشته باشد، منع تعدد زوجات خیانت به بشریت است؛ زیرا تنها پایمال کردن حقوق زن در میان نیست... بحرانى که از این راه عارض اجتماع مى‏شود، از هر بحران دیگر خطرناک‏تر است. همچنان که خانواده از هر کانون دیگر، مقدس‏تر است...

زنان محروم از خانواده نهایت کوشش را براى اغواى مرد - که قدمش در هیچ جا این اندازه لرزان و لغزان نیست - به کار خواهند برد. و بدیهى است که «چو گل بسیار شد پیلان بلغزند» و متأسفانه از این «گل» مقدار کمى هم براى لغزیدن این پیل کافى است.

آیا مطلب به همین جا خاتمه پیدا مى‏کند؟ خیر. نوبت به زنان خانه دار مى‏رسد. زنانى که شوهران خود را در حال خیانت مى‏بینند. آنها نیز به فکر انتقام و خیانت مى‏افتند و در خیانت دنباله‏رو مرد مى‏شوند. نتیجه نهایى در گزارشى - که به «کینزى راپورت» مشهور شده - در یک جمله خلاصه شده است: «مردان و زنان آمریکایى در بى‏وفایى و خیانت دست سایر ملل دنیا را از پشت بسته‏اند»مطهرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام، صص 334..

3-2. گزینه دیگر این است که راه روابط نامشروع و روسپى‏گرى و کمونیسم جنسى، گشوده و جامعه به فساد کشیده شود. این همان راهى است که عملاً غرب مى‏پیماید:

نتیجه این روى آورد را مى‏توان در گزارش دکتر اسکات - مأمور پزشکى شهردارى لندن - مشاهده کرد. در گزارش او آمده است: «در لندن از هر ده کودکى که به دنیا آمده‏اند، یکى غیرمشروع است! تولدهاى غیرقانونى در حال افزایش دائمى است واز 33838 نفر در سال 1957 به 53433 نفر در سال بعدى افزایش یافته است»مطهرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام، ص 324، به نقل از: اطلاعات، مورخه 25/9/38، رویتر 16 دسامبر، خبرگزارى فرانسه..

3. راه سوم این است که به طور مشروع و قانونمند، باقیود و شرایطى عادلانه، راه چند همسرى گشوده شود. دین مبین اسلام این راه را - که حکیمانه‏ترین و بهترین راه است - گشوده و اجازه چندزنى را به مردانى مى‏دهد که توانایى کشیدن بارسنگین آن را به نحو عادلانه دارند و دستورات اکیدى در این زمینه براى آنان وضع کرده است. این روش در واقع حقى براى زن و وظیفه‏اى بر دوش مرد ایجاد مى‏کند و نه تنها به ضرر زنان نیست؛ بلکه بیشتر تأمین‏کننده مصالح و منافع آنان است.

برخى از شرایط و توصیه‏هاى اسلام در این باره، عبارت است از:

3-1. رعایت محدودیت؛ اسلام گستره چندهمسرى را محدود ساخته و تا چهار نفر تقلیل داده است. قرآن مجید در این باره مى‏فرماید: «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ ...»؛ نساء (4)، آیه 3. ؛ «با زنان پاک ازدواج کنید، دو یا سه یا چهار همسر...».

3-2. رعایت عدالت؛ قرآن مجید در اهمیت اصل عدالت در رابطه بین همسران مى‏فرماید: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»؛ همان. ؛ «اگر بیم دارید که به عدالت رفتار نکنید، پس تنها یک همسر اختیار کنید».

امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: «کسى که دو زن داشته باشد و در تقسیم رابطه خود با همسر و تقسیم مالى بین آنها به عدالت رفتار نکند، روز قیامت - در حالى که دست‏هایش بسته و نیمى از بدنش به یک طرف کج شده است - آورده و به آتش داخل مى‏شود»رى شهرى، محمد، میزان الحکمه، ج 5، ص 2270، ح 7913..

استاد مطهرى مى‏نویسد: «اسلام براى شرط عدالت، آن قدر اهمیت قائل است که حتى اجازه نمى‏دهد مرد و زن دوم، در حین عقد توافق کنند که زن دوم در شرایطى نامساوى با زن اول زندگى کند؛ یعنى، از نظر اسلام رعایت عدالت تکلیفى است که مرد نمى‏تواند با قرار قبلى با زن، خود را از زیربار مسئولیت آن خارج کند»مطهرى، مرتضى، حقوق زن در اسلام، ص 418..

3-3. تأمین مالى؛ از دیدگاه اسلام نفقه زوجه بر عهده مرد است؛ از این رو کسى که نمى‏تواند نیازمندى‏هاى همسران متعدد را تأمین کند، نباید به چندهمسرى روى آورد.

3-4. تأمین عاطفى و جنسى؛ امام صادق‏علیه السلام فرموده است: «هر که آن قدر زن بگیرد که نتواند با آنها نزدیکى کند و در نتیجه آن، یکى از همسرانش مرتکب زنا شود، گناه این کار برگردن او است»میزان الحکمه، ج 5، ص 2272، ح 17915..

 

امتیاز اسلام‏

خانم بیزانت Annie Besant.مى‏نویسد: «گفته مى‏شود که در غرب تک همسرى است؛ اما در واقع چندهمسرى است بدون مسئولیت پذیرى! همین که مرد از زن سیر شد، او را رها مى‏کند. او نیز کم کم زن کنار خیابانى خواهد شد؛ زیرا نخستین عاشق دلداده‏اش هیچ مسئولیتى در برابر آینده او ندارد.

وضع زنى که به عنوان یک همسر و مادر، در خانه‏اى چندهمسرى پناه گرفته، صد بار بهتر از این است. وقتى هزاران زن بدبخت را مى‏بینیم که شبانگاه در خیابان‏هاى شهرهاى غرب پرسه مى‏زنند، به یقین درمى یابیم‏که غرب نمى‏تواند اسلام را به جهت چندهمسرى سرزنش کند. براى زن بسى بهتر، خوشبختانه‏تر و محترمانه‏تر است که در چندهمسرى اسلامى زندگى کند و تنها با یک مرد اشتراک زندگى پیدا کند، فرزند قانونى خود را در آغوش گیرد و همه جا مورد تکریم و احترام باشد؛ تا اینکه هر روز توسط این و آن اغوا شود و احتمالاً با فرزندى نامشروع کنار خیابان رها گردد! نه تحت حمایت قانون باشد و نه پناهگاه و مراقبتى داشته باشد و هر شب قربانى هوس رهگذرى گردد». Allowed In Islam, PP. 33 - 43.Why Poly gamy Is

آیزاک تایلورRev, Canon Issac Tylor LL.D. - در سخنرانى خود درباره «محمدیسم»Mohamedanism. در کنگره کلیسا در «ولورهامپتون»Wolverhampton )On 7H October, 7881(. - اعلام کرد: «چندهمسرى نظام یافته و محدود سرزمین‏هاى اسلامى، بى‏نهایت بهتر است از چندهمسرى لجام گسیخته‏اى که نکبت جوامع مسیحى است و نمونه آن اصلاً در اسلام شناخته شده نیست»Saturday, 8th Oct. 7881. Quotedin: Wly Polyg Is Allowel In Islam, PP. 53 - 6.

The Times, London, .

روحانى مسیحى اودوتولاRev. Odotulla. - در کنفرانسى در تورنتوToronto. - اظهار داشت: «غرب با ممنوعیت چند همسرى، منافقانه عمل مى‏کند؛ چرا که با طلاق‏هاى مکرر همان را عملى مى‏سازد».

بنابراین تک همسرى غرب، چیزى جز چند همسرگرایى بى‏ضابطه و مسئولیت گریزانه نیست. اما چه نیکوست این اعتراف غربى‏ها را هم بخوانیم که اسلام، در قالب چند همسرى بهنجار خود، عملاً تک همسرى را حفظ نموده است. رابرت ا.هیوم مى‏نویسد: «... برخى از محققان معقول نشان مى‏دهند که محمدصلى الله علیه وآله وسلم روى هم رفته موقعیت زنان را ارتقا بخشید و به آنها مرتبه‏اى از آزادى اقتصادى داد که هنوز در پاره‏اى از کشورهاى غربى و یا به اصطلاح مسیحى تا آن حد به زنان آزادى اقتصادى داده نشده است و براى چندهمسرى نامحدود - که تا آن زمان به دلخواه انجام مى‏شد - حد و مرزى مقرر داشت که بسیار لازم و نافع بود. رسم دخترکشى را - که در عربستان آن روز کاملاً رواج داشت - به کلى برانداخت و بالاخره اینکه حکم تعدّد زوجات را تنها در صورتى مجاز دانست که شوهر، بتواند با تمامى همسران خود با عدالت کامل رفتار کند. او عملاً تک همسرى را رواج داد»هیوم، رابرت ا.، ادیان زنده جهان، ترجمه: دکتر عبدالرحیم گواهى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ هفتم، 1377)، ص 306..

استاد مطهرى در این باره مى‏نویسد: «تعجب مى‏کنید اگر بگویم تعدّد زوجات در مشرق زمین، مهم‏ترین عامل براى نجات تک همسرى است. مجاز بودن تعدّد زوجه، بزرگ‏ترین عامل نجات تک همسرى است... در شرایطى که موجبات این کار فراهم مى‏شود و عدد زنان نیازمند به ازدواج فزونى مى‏گیرد؛ اگر حق تأهل این عده به رسمیت شناخته نشود و به مردان واجد شرایط اخلاقى، مالى و جسمى، اجازه چند همسرى داده نشود؛ دوست بازى و معشوقه‏گیرى، ریشه تک همسرى را مى‏خشکاند»مطهرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام، ص 330..

در اینجا ممکن است سؤالى دیگر پدید آید و آن اینکه چرا چند شوهرى مجاز نیست؟ جواب آن است که:

1. عمده‏ترین علت چند زنى - که فزونى تعداد زنان آماده به ازدواج بر مردان است - به طور معمول در مورد چند شوهرى وجود ندارد.

2. این خلاف طبیعت و روحیات زن بوده و او به طور طبیعى از آن گریزان است. شاید به همین علت است که در طول تاریخ بشر، چند شوهرى رواج چندانى نیافته و اگر هم در جایى (مانند قبیله «تودا» یا برخى از قبایل «تبت») مشاهده شده، پدیده‏اى بسیار استثنایى است‏نگا: همان، ص 286..

نکته مهم

تأمل در متون اسلامی و سیره پیشوایان نشان می دهد که اسلام در ازدواج اصل را بر تک همسری استوار کرده زیرا قرآن کریم از تک همسری حضرت آدم (سوره اعراف: 189؛ سوره بقره: 35) و حضرت موسی (سوره قصص: 29) و حضرت نوح (سوره تحریم: 10) و حضرت لوط علیهم السلام (همان) یاد کرده است.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز تا وفات خدیجه سلام اللّه علیها یعنی تا حدود پنجاه سالگی، همسری دیگر انتخاب نکرد. ازدواج های متعدد آن حضرت نیز پس از هجرت به مدینه به دلایل و انگیزه های مختلفی صورت گرفته از جمله کفالت و سرپرستی برخی از زنان یا فرزندان آنان، اسباب سیاسی، احیای جایگاه زن در جامعه آن روز و آموزش نحوه سلوک و معاشرت با همسر به طور عملی. بیشتر همسران آن حضرت کهنسال یا بیوه بودند و در این ازدواجها لذت جویی و شهوترانی نقش نداشته است. حکم جواز ازدواج با بیش از چهار همسر نیز از احکام ویژه آن حضرت (خصائص النبی) به شمار می رود. همچنین امیرمؤمنان علیه السلام در زمان حیات حضرت فاطمه سلام اللّه علیها همسری دیگر برنگزید.

با این همه ضرورتهای اجتماعیِ تعدد زوجات را که گاه در جوامع انسانی پدید می آید، نمی توان نادیده گرفت. اسلام برای این مشکلات خاص چاره ای اندیشیده است: تعدد زوجات با رعایت حدود و شرایط معین بهترین راه چاره است.

از سوی دیگر باید از هوسرانی مردان هوسباز نیز پیشگیری شود بنابراین بهترین راه برای پیشگیری از سوءاستفاده از جواز تعدد زوجات تأکید بر رعایت شروط سه گانه آن است که از قرآن و سنت و عقل استنباط می شود: رعایت عدالت مادی میان همسران، توان اداره زندگی و وجود مصالح عقلایی برای تعدد که از حکمت تشریع می توان بدست آورد.

 

در جمع آوری این مطلب از وبلاگ   yourquestion.mihanblog.com کمک گرفته شده است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید اسماعیل سیدزاده

چرا اصول عقاید شیعیان 5 تاست؟

هوالحق

چرا اصول عقاید شیعه 5 تا است؟

این مبحث را از منظر‌های متفاوتی می‌توان مورد بحث قرار داد و حتی می‌توان بین «اصول اعتقادی» با «اصول دین» تفکیکی قائل شد و شاخه‌هایی را برای وجه تمایز موحدین بر شمرد.

می‌توان گفت که در اصل اصول اعتقادی دوتاست که عبارتند از توحید و معاد. بخش اول که توحید است موحد را از کافر جدا می‌کند و بخش دوم که معاد است، موحد را از مشرک جدا می‌کند.

الف -در این عالم بسیاری بوده و هستند که اصلاً وجود خدا را قبول ندارند که سابق به آنها دهریون می‌گفتند و امروزه ماتریالیسم یا به فارسی ماده‌گراها خوانده می‌شوند، عده‌ی بسیاری نیز هستند که خدا را قبول دارند، اما آخرت را قبول ندارند. در واقع مبدأ را قبول دارند، ولی معاد را قبول ندارند. لذا شاهدیم در آیات قرآن کریم به همه این گروه‌های اعتقادی اشاره شده است. حتی بیان شده که بسیاری از کفار، خدا را قبول دارند، اما مشکل‌شان این است که آخرت را قبول ندارند:

«وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ» (العنکبوت، 61)

ترجمه: و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آسمان‌ها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین] رام کرده است‏؟ حتماً خواهند گفت الله پس چگونه [از حق] بازگردانیده مى‏شوند؟!

با دقت و تأملی در آیات قرآن کریم معلوم می‌شود که مشکل اصلی بشر کفر محض نیست، بلکه قبول داشتن خداوند متعال به عنوان مبدأ خلقت، برای کمال کافی نیست و اغلب مشکلات اعتقادی، اخلاقی و رفتاری بشر به خاطر عدم باور و اعتقاد به معاد است.

«وَإِنَّ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ» (المؤمنون، 74)

ترجمه: و به راستى کسانى که به آخرت ایمان ندارند از راه [درست] سخت منحرفند.

پس، اصل الاصول در اعتقادات همان «توحید» است و موضوعات دیگری چون معاد یا نبوت نیز به آن بر می‌گردد و سپس «معاد» است که هدایت را که توسط نبی، کتاب و امام صورت می‌پذیرد ضروری می‌سازد. لذا فرمود «رسول، کتاب و میزان» را باهم نازل کردم و رسولش فرمود: من از میان شما می‌روم، اما دو ثقل دیگر را باقی می‌گذارم. و در مورد معاد نیز «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» و «الیه المصیر» همین معناست و تأکیدات مکرر به اعتقاد به معاد نیز برای تحقق همین معناست.                                                                                                                

ب- حال ممکن است بسیاری باشند که مبدأ و معاد را قبول داشته باشند، اما بگویند همین معانی و معارف در ادیان دیگر نیز هست. در اینجا «اصول دین» مطرح می‌شود و قبول نبوت شخص پیامبر عظیم‌الشأن اسلام و کتاب او به نام قرآن کریم، وجه تمایز مسلمانان با سایر موحدین و معتقدین به مبدأ و قیامت می‌گردد. لذا باریتعالی به همه اهل ایمان به خدا و قیامت و جمیع بشر در طول اعصار و قرون امر می‌نماید که به خدا، رسول و کتابش ایمان بیاورند تا هدایت شوند:

«قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» (الأعراف، 158)

ترجمه: بگو اى مردم من پیامبر خدا به سوى همه شما هستم همان [خدایى] که فرمانروایى آسمان‌ها و زمین از آن اوست هیچ معبودى جز او نیست که زنده مى‏کند و مى‏میراند؛ پس به خدا و فرستاده او که پیامبر درس ‏نخوانده ‏اى است که به خدا و کلمات او ایمان دارد بگروید و او را پیروى کنید امید که هدایت ‏شوید.

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِیَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن یَکْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلًا بَعِیدًا» (النساء، 136)

ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‏اید به خدا و پیامبر او و کتابى که بر پیامبرش فرو فرستاد و کتاب‌هایى که قبلاً نازل کرده بگروید و هر کس به خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش و روز بازپسین کفر ورزد در حقیقت دچار گمراهى دور و درازى شده است.

ج پس معلوم شد که اصول اصلی اعتقادی که عبارت از توحید و معاد بود، در اصول دین که وجه متمایز مسلمانان است، به «توحید، نبوت و معاد» تقسیم گردید و گفته شد که اصول دین سه تاست.

د اما در میان همین نیز مسلمانان مذاهب متفاوت پدید آمد. اختلاف نظرات این مذاهب فقط در سطح احکامی چون وضو یا بستن دست در نماز یا سجده بر مهر نبوده و نیست، بلکه اختلافاتی وجود دارد که نوع بینش، جهان‌بینی، توحید و خداشناسی، نبوت و اسلام و بالتبع کل دین را متفاوت و حتی منحرف می‌نماید، که یکی از آنها اعتقاد به عدل است و دیگری به امامت.گروهی معتقد به جبر محض شدند و گروهی معتقد به تنفیذ اختیار محض گردیدند؛ اشاعره و معتزله پدید آمدند و گروه سومی نیز (سلفی‌ها و پیروان ابن تیمیه مانند وهابی‌ها)، نه تنها گفتند کتاب کافیست و حتی رسول (ص) را کنار زدند، بلکه برای خداوند سبحان نیز جسمیت قائل شدند.بدیهی است که اعتقاد به «جبر محض» یا «اختیار محض»، با هدایت، شریعت و در نتیجه معاد منافات دارد و عدل الهی در این معنا را نفی می‌نماید و اعتقاد به رها شدن مردم پس از رحلت رسول اکرم (ص) و قطع شدن هدایت الهی نیز با حکمت و عدل و نبوت و به طور کل عقلانیت منافات دارد. لذا تشیع این دو اصل را لازمه اعتقاد به «توحید، نبوت و معاد» بیان داشت و این نیز وجه تمایزاهل تشیع، با دیگر مسلمانان می‌باشد.و اصل این است که اگر در اعتقادات و نگرش دینی «عدالت و امامت» خدشه دارگردد، سه اصل دیگر نیز خدشه‌دار می‌شود و انسان بر صراط مستقیم قرار نمی‌گیرد تا به کمال برسد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید اسماعیل سیدزاده

نسبت خلقت به حضرت مسیح (علیه السلام)

سوال:خداوند متعال با آن که خلقت را تنها به خودش نسبت می دهد،زیرا می فرماید:«قل الله یبدوا الخلق ثم یعیده فانی توفکون»

«بگو:تنها خداآفرینش راایجاد کرده ،سپس باز می گرداند،بااین حال چرا از حق روی گردان می شوید؛»

ولی از زبان  حضرت مسیح نقل می کند که گفت:«انی أخلق لکم من الطین کهیءة الطیر فأنفخ فیه فیکون طیرا بإذن الله و أبری الاکمه و الابرص و احی الموتی بإذن الله وأنبءکم بما تاکلون وما تدخرون فی بیوتکم إن فی ذلک لایة لکم إن کنتم مؤمنین»

«من ازگل،چیزی به شکل پرنده می سازم.پس درآن می دمم و به فرمان خدا،پرنده ای می گردد.وبه اذن خدا،کور مادر زاد ومبتلایان به برص(پیسی)را بهبود می بخشم،ومردگان را به اذن خدا زنده می کنم،واز آنچه می خورید ودر خانه های خود ذخیره می کنید،به شماخبر می دهم.مسلما در این ها ،نشانه هایی برای شماست،اگر ایمان داشته باشید»

پاسخ:خداوند متعال درصدر آیه دوم ازقول حضرت مسیح چنین نقل می کند که خطاب به قومش گفت:«إنی قد جءتکم بآیة من ربکم»یعنی من به طور حتم نشانه ای از جانب پروردگارتان می آورم....

این جمله و این تعبیر«باذن الله»دلیل برآن است که حضرت مسیح جنبه الوهیت نداشته وتنها رسول خداوند است و از آن جهت که امر رایج درآن زمان گسترش طب و طبابت بوده است،لذا به تناسب وضع موجود،معجزه آن حضرت نیز امر خارق العاده ای بود که با آن وضع تناسب داشته است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مجید شهسواری

هامان، وزیر فرعون

مسیحیان گویند: هامان وزیر یکی از پادشاهان ایران بود نه وزیر فرعون در حالی که قرآن او را وزیر فرعون خوانده است؟

جواب: هامان لفظ عام است مانند (اتابک)  و (صدراعظم)  و گاهی بر فرد معین گفته میشود و کلمه خاص را بر عام یا عام را بر خاص بسیار اطلاق میکنند مثل "الکتاب" که ازآن کتاب سیبویه  و از "مدینه"  مدینه الرسول را قصد میکنند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مصطفی قاضی زاهدی

اسطوره های بین النهرین

اسطوره های بین النهرین

بین النهرین سر زمین کهن سال که شمال آن را آشور وجنوب آن را بابل تشکیل می داد و هنوز هم برای عده زیادی سر زمین نا شناخته است . البته بعضی جنبه های آن طریق تورات به خوبی شناخته شده است : شکوه نینوا و بابل ، سرشت خون آشام جنگ جویان آشوری ، قدرت جادویی پیشگویان بابلی ، تجار ثروتمند و نیرومند شیوه زندگی پر زرق و برق و شهوانی .

شخصیت هایی از قبیل حمورابی ، نبوکد نصر ، تیگلات ،پیلسر ، آشور بانیپال ، سنا خریب به عنوان افراد نیرومند یاد شده اند.

همه این اسطوره ها روایت خدایان مردم بین النهرین است . و خدایان مهم تر و معروف تر به دفعات بیشتر در اسطوره ها ظاهر می شوند . معابدی که خدایان در آن پرستش می شوند به وسیله یک سلسله مراتب روحانی اداره می شده . در سراسر تاریخ بین النهرین جن گیران و پیش گویان نقش مهمی ایفا کرده اند و در سراسر دنیای باستان مهارت پیشگویان بابلی فوق العاده مورد احترام بوده است . دین در زندگی روزمره مردم معمولی نقش مهمی ایفا می کرد . آنها شخص خود را به خدا یا الهه خاصی متصل می کردند وبه ازاء شفاعت طلبیدن از خدایان دیگر و حفاظت در مقابل ارواح شرور به نیایش و تقدیم قربانی می پرداختند . ذخیره عظیمی از اوراد و افسون ها وجود دارد که  گاهی اوقات قطعاتی اسطوره نیز در آنها به چشم می خورد.

حماسه گیل گمش و توفان :

شخصیت های این اسطوره : 1:گیل گمش :مردی بزرگ در عرصه دانش وخرد . 2:ارورو : مادر خدایان . 3:انکیدو : انسان اولیه ای که ارورو آن را آفرید برای مقابله با گیل گمش. 4:شم خَت :کسی که انکیدو را رام می کند. 5 : لوگل بنده : شوهر ملکه نین سون و پدر گیل گمش 6: نین سون :مادر گیل گمش و ملکه بزرگ که گیل گمش برای مشورت با او به خاطر جنگ با خومببه پیش او می رود . 7: خومببه : غول جنگل سرو آزاد . 8 : ایشتر : الهه ای که اگر عاشق کسی می شد بعد از استفاده از او آن را رها می کرد و این بار عاشق گیل گمش می شود ولی  گیل گمش دست رد به سینه او می زند و الهه ایشتر ناراحت می شود و تدارک جنگ با گیل گمش را می بیند. 9 : لوگل بنده :پدر گیل گمش . 10: انو ، ال لیل ، اِآ ، شه مش : اینه خدایان آسمانی هستند . 11 : اوت – نه پیش تیم : که گیل گمش تصور می کند که اوت- نه پیش تیم و همسرش از طوفان بزرگ جان سالم به در برده اند و راز زندگی جاوید را می دانند . 12 : سیدوری : زن میخانه داری که گیل گمش از او راه رسیدن به اوت نه پیش تیم را از او می پرسد و او راه را نشان می دهد. 13 : اورشَه نبی : قایق بانی که گیل گمش با او از آب های مرگبار عبور می کند .

گیل گمش(پادشاهی نیمه آسمانی که به جستجوی زندگانی جاوید بر آمد) بیشتر حماسه گیل گمش در سال های قرن گذشته در ویرانه های معبد نَبو در نینوا و کتابخانه کاخ آشور بانیپال به دست آمده .

      گیل گمش در دوران سلسله اول (حدود 2600 ق م)یکی از فرمان روایان جوان اوروک است گفته می شد که وی پسر الهه نین سون است که شوهرش پادشاهی به نام لوگل بنده است اما با اینکه در حماسه ذکر می شود که لوگل بنده پدر گیل گمش است ، فهرست پادشاهان سومری حاکی از آن است که پدر او یکی از کاهنان بلند مرتبه کول لاب (بخشی در دوران اوروک)بوده است این موضوع باعث می شد که گیل گمش دست کم نیمه الهی باشد . معروف ترین کار او احداث دیوار های اطراف شهر اوروک بود که در حماسه ذکر شده . این حماسه با بیان خلاصای از کردارها و موفقیت های قهرمان آن آغاز می شود .

گیل گمش را مردی بزرگ در عرصه دانش و خرد معرفی می کند کسی که اطلاعات مربوط به پیش از روز های طوفان را باز آورد وکسی که پای در راه سفر طولانی به جستجوی جاودانگی نهاد ، خسته شد و از این کار چشم پوشید به خانه برگشت و کارهایی را که کرده بود و رنجی را که کشیده بود بر کتیبه ای ثبت کرد و سپس احداث دیوار های شهر اوروک و معبد( آن اِ آن نا) جایگاه الهه ایشتر را به پایان رساند .

حماسه گیل گمش با یک داستان شروع می شود که در آن گیل گمش عنان گسیخته در حالی که کلیه جوانان سالم را وادار به احداث دیوارهای شهر و معبد می کند ، حق همبستری با کلیه دوشیزه گان اوروک در شب اول زفاف را به اجرا می گذارد ، سر انجام ساکنان اوروک از مادر خدایان ، اَرورو ، در خواست می کنند که رقیبی برای گیل کمش خلق کند . اَرورو از مقداری گل یک انسان اولیه را آفرید که آن را انکیدوی جنگجو می گویند . ابن انسان اولیه یکی از مهم ترین شخصیت های این حماسه است اما نخست باید رام شود این کار به دست یک روسپی به نام شم خَت انجام می گیرد او جذابیت های فراوان خود را به انکیدو می نماید و انکیدو پس از شش روز و هفت شب عشق ورزی دیگر گون می شود.

انکیدو می پذیرد که به اوروک برود تا بتواند با گیل کمش به ستیز بر خیزد و به او نشلن دهد که حتی کسی که در بیابان متولد شده است از او نیرومندتر باشد . اما شم خت می کوشد به انکیدو بقبولاند که گیل گمش می خواهد دوست او باشد

گیل گمش دو رویا می بیند می بیند که موضوع آنها آذرخش آسمان یک ستاره و این دو خواب این طور تفسیر میشوند که برای گیل گمش یک رفیق نیرو مند خواهد آمد ، که انکیدو می آید و در اول این دو با هم کشتی می گیرند و هیچ یک از آنها پیروز نمی شود و آنه در میابند که آنها نه برای مبارزه بلکه برای دوستی با هم آفریده شده اند. وبلا فاصله آنها تصمیم می گیرند که به اتفاق یک دیگر غول جنگل سرو آزاد خومبَبَه که فریادش غرش طوفان ، گفتارش آتش و نفسش مرگ است را از میان بردارند که آنها به اتفاق هم دیگر به جنگل سرو آزاد میروند که این جنگل احتمالا نزدیک کوه های زاگرس است . این دو بعد از مشورت با خرد مندان و پس از مشورت با ملکه بزرگ نین سون به طرف جنگل میر وند و بین آنه و خومببه جنگ در می گیرد که آنها خومببه را شکست می دهند و او را می کشند و به اوروک باز می گردند و جاذبه گیل گمش الهه ایشتر را در دام عشق گرفتار می کند اما گیل گمش تسلیم وسوسه های الهه ایشتر نمی شود (الهه ایشتر بعد از اشتفاده کردن از معشوق هایش آنه را رها می کرد) و به خاطر این که گیل گمش به او جواب رد داد خیلی ناراحت شد و تدارک جنگ با گیل گمش را دید که در آن الهه ایشتر شکست می خورد و انکیدو پس از آن جنگ می میرد و گیلگمش هم به دنبال راز زندگی جاوید میرود که در این راه با خطر های زیادی مواجه می شود که یکی پس از دیگری آنها را پشت سر می گذارد از جمله آن خطر ها عبور از آبهای مرگبار است که او به کمک اورشه نبی از این آبها عبور می کند ولی زندگی جاودانه را نمی یابد. 

گیل گمش از (اوت نه پیش تیم){ که به سبب در گیری خدایان (ال لیل) خدای برتر به او(اوت نه پیش تیم) و همسرش زندگی جاودانه بخشیده} راه رسیدن به زندگی جاوید را می پرسد و اوت  کار خود را با یک آزمون آغاز می کند ،( به این تر تیب که او شش شب و هفت روز به اندازه زمانی که طوفان ادامه داشت) اما گیل گمش در این آزمون مردود می شود به محض آنکه بر زمین می نشیند خواب مانند مهی بر او سایه می گسترد پس از گذشت هفت شب هنگامی که گیل گمش در بیدار می شود نمی پذیرد که به خواب رفته است ،تا آنکه چشمش به هفت قرص نان می افتد که بعضی از آنها کپک زده و این نان ها پس از هر شب خواب بر بالین او گذاشته شده .

گیل گمش مایوس و افسرده تصمیم می گیرد جستجو برای جاودانگی را رها کند . او بر می گردد به اوروک و به کمک مردم اوروک دیواری را برای شهر می کشند.

2: حماسه آفرینش: به نظر می رسد که این حماسه ، به خلاف حماسه گیل گمش ،خارج از بین النهرین تقریبا نا شناخته بوده است .کتیبه های آن در سلطان تپه ، نینوا ، کیش ، و بابل پیدا شده ، و فقط به این دلیل حماسه است که به رویداد های کیهان شناختی می پردازد؛ قهرمان میرنده ای ندارد و بیشتر حال و هوای متن یک کتاب مقدس را دارد و در جشن های بزرگ داشت سال نو در بابل از حفظ خوانده می شود .


اسطوره های کوچکتر:

1: حماسه اررا . 2: آتنه 3: اَدَپَه 4: حماسه اِنزو 5:فرود ایشتر به جهان زیرین  6: نرگل و ارشکیگل 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی قاضی زاهدی

علت تعدد زوجات پیامبر میل جنسی زیاد پیامبر بوده است؟

علل تعدد زوجات پیامبر آیا میل جنسی بوده یا نه؟
با اندکی دقت به خوبی می توان دریافت که راز و رمز این پیوندها، تمایلات جنسی نبوده است; زیرا:
1 . بیش ترین عمر پیامبر (بیش از دو سوم آن) آن هم بخش نخستین، از آغاز جوانی تا دوران میان سالی پیامبر، از 25 تا 50 سالگی فقط با یک همسر یعنی حضرت خدیجه(سلام الله علیها) سپری شده است . از 50 تا 51 سالگی بدون همسر زیسته است و از 51 تا 53 سالگی فقط با سوده که زنی سالخورده بود زندگی نموده است .
2. نگاهی کوتاه به تاریخ و ترتیب آن ها روشن می سازد که اصولا این ازدواج ها بر اساس مصالح و به دلیل ایفای مسؤولیت های همه جانبه نبوت صورت گرفته است; زیرا اگر جز این بود، چگونه پس از ازدواج با عایشه که  از جمال و زیبایی نیز بهره وافی داشت، با زن سالخورده ای چون زینب بنت خزیمه ازدواج می کند که تنها سه ماه بعد فوت می کند.
3. سخنان پیامبر در ارزشیابی همسران، روش مناسبی برای یافتن دیدگاه پیامبر در این ازدواج ها است; عایشه خود می گوید: پیامبر به گونه ای به خدیجه عشق می ورزید و دوستان وی را چنان محترم می داشت که موجب شگفتی می شد و گاه گوسفندی ذبح نموده، گوشت آن را بین دوستان خدیجه تقسیم می کرد . بدین روی، در برابر هیچ زنی همانند خدیجه حسادت نمی ورزیدم; زیرا پیامبر هماره یاد او را گرامی می داشت . یک روز به پیامبر گفتم: خداوند در عوض آن پیره زن گندمگون بهتر از او را نصیب تو ساخته است! پیامبر به سختی برآشفت و در پاسخ فرمود: قسم به خدا! هرگز بهتر از خدیجه نصیبم نشده است; زیرا او به هنگام کفر مردمان به من ایمان آورد و آن گاه که همگان مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق کرد و آن گاه که همگان محرومم کردند، به یاری ام برخاست. خداوند از او فرزندانی به من عطا فرمود که از زنان دیگر نصیبم نساخته است. 
4. بر اساس آیه شریفه 52 سوره احزاب، نیاز به این گونه ازدواج های سیاسی و مصلحتی در سال هفتم هجری به پایان رسید و در سه سال پایانی عمر آن حضرت، جایگزینی همسران گذشته یا ازدواج جدید با هر زنی، اگر چه مورد پسند پیامبر قرار می گرفت، از سوی خداوند ممنوع گردید .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرسول اکبری